من نصف قلبم نیست!
با دوستم عقب تاکسی نشسته بودیم. بعد از یک هفته که خودش را توی خانه حبس کرده بود، آورده بودمش بیرون تا مثلاً هوایی بخورد و مثلاً باهاش حرف بزنم تا مثلاً آرام تر شود. ولی نمی دانستم چه بگویم و هر دو ساکت بودیم .
نگاهش کردم، دوستم بیرون را نگاه میکرد، بعد از راننده پرسید : «میشه تو ماشین سیگار کشید؟» راننده گفت : «نه.» دوباره سکوت شد. راننده گفت : «سیگار نکش. من یه موقعی زیاد میکشیدم، الان نصف ریهام نیست !» دوستم گفت : «من نصف قلبم نیست.»
هیچوقت ندیده بودم اینجوری حرف بزند، فکر کردم شوخی میکند و خندهام گرفت ولی قیافهاش جدی بود و نخندیدم. گفتم : «ناراحت نباش.» دوستم گفت : «باشه.» و دوباره بیرون را نگاه کرد و دوباره سکوت شد. گفتم : «اینقدر ناراحت نباش دیگه.» گفت : «میخوام نباشم ولی نمیشه ... دست خودم که نیست.»
بعد پرسید : «دستمال داری؟» هول کردم، هیچوقت ندیده بودم گریه کند، آن هم جلوی جمع. گفتم : «نه.» راننده بسته دستمال کاغذی را از جلوی داشبورد برداشت و طرف ما گرفت. «خیلی ممنون.» دوستم یک دستمال برداشت، گردنش را پاک کرد و پرسید «گرمه یا من گرممه؟» گفتم : «گرمه.» دوستم گفت : «اَه.» گفتم : «گرما اذیتت میکنه؟»
... دیدن ادامه ››
گفت : «نه.»
راننده در آینه نگاهش کرد و پرسید : «چته؟» میدانستم دوستم دوست ندارد توضیح بدهد، گفتم : «چیزی نیست.» دوستم گفت : «قضیه عشقیه. .. تا حالا عاشق شدین؟» راننده آهی کشید بعد سر شیشه را پایین داد و گفت : «سیگارتو بکش.» !
سروش صحت. تاکسی نوشته ها