"فضای بازنمایی"
هتل کوهستانی، فضای بازنمایی زندگی انسان هایی است که در کشاکش چگونگی گذران امر روزمره محبوس مانده اند، بی اختیار، بی گذشته، بی آینده، در توهمی از مناسبت های انسانی؛ عشق، غم، مراقبت، بازی های کودکی، روزنامه خوانی، بافندگی، یا حتی یک مهمانی ساده. انسانی مشکوک که گاهی زندگی را یقینا زیبا می داند و گاهی با تردید می پرسد: "زندگی زیباست؟" و هزاران اگر در پی آن، انسانی در رقابت با خود، پنهان کننده ی خواست های خود، درمانده در حسرت ها و غره به توانمندی های کوچکش، انسانی که با خودهای متکثرش در گردش زمان مواجه می شود. گاهی شاداب است و دیگری را سرزنش کرده و به زندگی دعوت می کند، گاهی فسرده است و گفته های دیروزش می شود شنیده های امروز. در بالا و پایین احوالات خود، سرگیجه که می گیرد، زمان را هم پس می زند.
اما این اثر علاوه بر تاکید بر مسئله "انسان" و مصائب فردی آن، قطعا بر فضای اجتماعی نیز اشارات بسیار دارد. همزیستی مهمانان این هتل در کنار مقوله "ارتباط" در این نمایش نقش کلیدی دارد. میل به ایجاد ارتباط در اغلب شخصیت ها، فرار دوگانه از روابط پیشین (همانند لیزا)، اهمیت خاطرات روابط گذشته (خوانش هر روزه ی نامه ها توسط کنت)، تمایل به همبازی شدن، هم صحبت شدن و کنار هم نشستن از نشانه های واضح این امر است. هتل کوهستانی، زیستن در فضایی مشترک برای یک جامعه است. با توجه به بستر نگارش اثر (اواسط دهه 1970)، نگرش منتقدانه هاول نسبت به کمونیسم در این نمایشنامه با کنایه هایی به شکل نافرجامی از زندگی اجتماعی این بار در قالب جماعتی در یک هتل نیز دیده می شود. استفاده از "هتل" به مثابه مکانی که مدعی برآورده کردن بیشترین
... دیدن ادامه ››
خواسته ها و آرزوهاست، جایی فارغ از دغدغه، فضایی برای آرامش و لذت، خود کنایه ای است از بهترین شرایط زیست یک جامعه. این هتل اینک با شعارهای یک کمون، قوانینی را وضع می کند که طبق آن همه با هم برابرند و در برابر قانون یکی هستند، پذیرایی می شوند و به ظاهر جماعتی راضی هستند و اقدامات رئیس برای مکان زیستشان را هم تحسین می کنند، رئیس محترم نیز خبر خواسته های بزرگشان!(سرو چای بیشتر یا تعمیر چراغ سرویس بهداشتی) را با اقتدار و سرور اعلام می کند. جهان کم نیست از این قسم رؤسای مقتدر که مدعی خدمت هستند و به زعم خود اتوپیایی ساخته اند بر فراز کوهستان های خوش آب و هوا، اما افسوس که شکست اینچنین آرمانشهری در چهره و احوالات ساکنان آن به خوبی هویداست.
شاید چشمی داشته باشیم و امیدی به نگارنده ی داستان این سرنوشت های معلق، اما چه سود که نگارنده، هرچقدر هم که بنگارد و تصحیحش کنند، در نهایت گریزی از گم شدن در میان شخصیت های برساخته اثر ندارد و سرنوشت مصحح؟... شاید اینجاست که بارت کلام آخر را می گوید:"مرگ مولف"؛ جایی که در غیبت نویسنده، نه نقدی وجود دارد و نه منتقدی، ما همه مخاطبان داستان هایی هستیم که هر یک فقط روایت خود را می خوانیم.
..................................................................
اجرای چنین اثر دشواری با لایه های چندگانه، زمان بندی های دقیق، تمیزی اجرا، روانی بازی ها و دیالوگ ها، نشان از دغدغه، حوصله و نکته سنجی کارگردان و تلاش بسیار گروه اجرا دارد که امیدوارم در آینده شاهد تداوم این راه باشیم. تبریک به آریوی عزیز بابت گام های سنجیده در مسیر تئاتر
و احسنت به تمام بازیگران و دست اندرکاران این اثر که از همه نظر خوش درخشیدند