مرگ را فراموش کرده ام
آنچنان که زندگی را
و خزیده ام در پیله ای که
برزخ را به سخره گرفته است
دستهایم بوی نای نجابت گرفته
و چشمهایم در کاسه فراموشی
شب را به شب می رساند
سکوت میکنی
و در جنگی نابرابر
مرا به اختیار دعوت میکنی
و من شبهای برزخ را دوره میکنم
و سرم لبریز اختیارهایی که
پر از نداشتن بود
پراز
... دیدن ادامه ››
تنهایی
پراز خطوط قرمزی که
بوی زن بودن می¬داد
و بوی مقدس مادری
که دست¬هایش خالی و زیرپایش
هیولایی به وسعت تقدس دهان گشوده
سکوت میکنی
و در جنگی نابرابر
مرا به اختیاری نابرابر دعوت میکنی
و من در آغوش زنی
که شبیه من نیست
خودم را عق میزنم
و خالی می¬شوم از زندگی، از مرگ
پ.ن: شانه های پیاده رو تیلا بختیاری نشر آثار برتر
دوستان عزیز کتاب شانه های پیاده رو توسط نشر آثار برتر و به قلم اینجانب به چاپ رسید امید که مورد قبول باشد.