آریو راقب کیانی:
ماجرای عجیب سگی
نمایشنامه "ماجرای عجیب سگی در شب" به نویسندگی سایمون استیونز که از رمانی به همین نام (مارک هادون) اقتباس گردیده، درامی است که حول کارکتر کریستوفر بون که مبتلا به اوتیسم می باشد میگذرد. کارکتر نوجوانی که خصوصیات و نحوه ارتباطاتش با سایر افراد و همچنین تعارضات و کشمکش های روانی اش فارغ از گره اصلی داستان، خود به اصلی ترین مساله دراماتیک مبدل میگردد. افسانه کمالی نیز با دراماتورژی که بر این اثر داشته، نمایشی را در سالن نوفل لوشاتو روی صحنه برده است که می توان از آن به عنوان یک پسیکودرام (تئاتر درمانی) برای مخاطب یاد کرد.
افسانه کمالی در پرداخت شخصیت "کریستوفر بون" و با در نظر گرفتن چالش های پیش روی این افراد، مواردی چون علاقه به انجام کارهای تکراری (بازی روبیک)، ناتوانی در داشتن تمرکز، خیره ماندن و داشتن دامنه محدود توجه، اجتناب از هرگونه تماس فیزیکی، ترجیح بر تنهایی و داشتن ضریب هوش بالا (علاقه به ریاضی و فیزیک) را بیشتر مدنظر قرار داده است. کارگردان این اثر با کمینه سازی کارکترهای حاضر در این نمایشنامه، تنها به شش بازیگر اکتفا و با فضا سازی های پیاپی و متوالی سعی در غنا بخشیدن به گزیده انگاری آدم های نمایش کرده است. بازیگرانی که در حکم چند صدایی شدن عمل میکنند، میخواهند جلوه گاه محرک های
... دیدن ادامه ››
بیرونی برای هیجانات و اضطراب های کریستوفر بون شوند.
کارگردان اثر برای اجرای نمایش "ماجرای عجیب سگی در شب" رو به فانتزی گری می آورد. رنگ و لعاب فراطبیعی بودن دنیای کودکانه به آن می دهد و زاویه دید تخیل آمیز "کریستوفر بون" را در روایت دخیل میکند. به طوریکه مفاهیم ذهنی این کارکتر را تجسد می بخشد و از تکنیک ویدیو پروجکشن و مالتی مدیا بهره می جوید. هر چند که در استفاده از قابلیت های انیمشن و متحرک سازی با استفاده از تصاویری که در بکارگیری از آنها خوش سلیقگی نشده بود و بعضا با اتفاقات روی صحنه کارکردی موازی گونه داشتند و گاها حتی تمرکز مخاطب را همچون کریستوفر بون می گرفتند، ناموفق عمل کرده است و دیجیتال گرائی کارگردان عملا عینی گرایی و خیالپردازی روی صحنه را از رونق انداخته بود.
نمایش "ماجرای عجیب سگی در شب" برای ساخت یک دنیای فانتزی بسیار تلاش کرده است. استفاده از رنگ های متنوع و نمادین در طراحی لباس کارکترها و طراحی نور تعامل کننده با اتمسفر نمایش و همچنین حرکات مکمل بازیگران (ژست های تهاجمی و ریتمیک) که ایماژهای فراوانی را در بزنگاه های مختلف رقم می زدند، صحنه نمایش را همچون دفتر نقاشی ترسیم کرده است، منتهی دفتر نقاشی خط خطی که یافتن معنا برای آن مشکل می نماید. دیالوگی در جائی از این نمایشنامه صورت میگیرد که پیترز قدیس از کریستوفر می پرسد؛ "میتونی سوالا رو ببینی؟" و کریستوفر در جواب میگوید؛"سوالا رو می تونم ببینم ولی نمیتونم بخونم. چون وقتی به کلمات نگاه میکنم گیج کننده و درهم و برهم ن!". شاید افسانه کمالی تعمدا و خودخواسته میزانسن هایش را به گونه ای طراحی کرده که برای مخاطب ناخوانا، تکرار گو و ناتوان در مهارت انتقال گفتاری باشد، همانند اختلال کریستوفر بون!
https://www.instagram.com/p/BzXBhtmAHyR/?igshid=u2rarqgs3mnu