بس کن, این قصه کسی را به خواب هم نمی برد!
باید جایی,تفنگی سرفه کند
پایی,پژمرده شود
مزرعه ای بلرزد
و ما شبانه بگریزیم
از برغص تا قندهار!
از کویته تا مشهد...
برایم بخوان محمد!
تا از یاد نبرم محله غمگینمان را,که من از بردن نامش شرم داشتم
ده متری ساختمان
ده متری افغانیها,کولیها,بلوچها...
ده
... دیدن ادامه ››
متری قرض,اردوگاه,نامه تردد
های افغانی,حواست کجاست؟
این را کودکی گفت ,که تازه زبان باز کرده بود!
و من ترسیدم!
از گلشهر تا ورامین ترسیدم...
و کودکان
به لهجه ام خندیدند...
به آئینه نگاه کردم,به چشمان بادامی ام!
که مرا از صف نان بیرون می کرد..
به حال یار و قلب بیقرارم
آری بلند بخوان محمد!
تا محبوبم از پشت سیمان ها و سیم های خاردار بشنوند...
ریحانه آخوند زاده