مسلسل سنگین بود، باید رو دوشت حمل مى کردیش مثل اسب.
شب بود! سر پستت ایستاده بودى و باید به کوچکترین صداها توجه مى کردى. مثل سیاهگوش.
کوچکترین صداى خش خشى رو میفهمیدى...
میگن آدم تو جنگ نصفش انسانه، نصف دیگه ش حیوون! این حقیقت داره... جور دیگه اى نمیشه زنده موند. اگه فقط آدم باشى، سالم نمى مونى. سرت رو از دست میدى!
تو جنگ باید یه چیزى رو درباره ى خودت بیاد بیارى. چیزى... از اون زمان که هنوز کاملا انسان نبودى...
برگرفته از کتاب " جنگ چهره ى زنانه ندارد"
نوشته ى سوتلانا آلکساندرو آلکسیویچ