ادامه ی سفر پارسه:
با خودم گفتم کاش اینجا هنوز تاکستان بود. روبروی پله های ورودی پارسه، راه صافی هست که تا نزدیکی های شهر مرودشت میره. دو طرف این جاده، مزرعه س و نزدیکی های پارسه، کاجستان و سروستانه. در کتابی خونده بودم که اینها همه تاکستان بوده. لابد هخامنشیان دلمه خیلی دوست داشتن وگرنه این همه انگور می خواستن چه کنن! به هر جهت یک جایی از زمان، تاکستان ها از بین رفتند و زراعت و کاج و سرو جایشان را گرفته. ولی اونروز من دلم انگور می خواست. تا جایی لم بدم و انگور بخورم، شاید هم دلمه.
بار و بندیل رو جمع کردم و ته لیوان قهوه رو سر کشیدم و راه افتادم. گندمزار، یک جاده نه چندان پهن، باز هم گندمزار و پارسه. از غرب دیدن داره. همیشه از روبه رو باهاش مواجه شده بودم. از اون زاویه وقتی ورودی با نرده های آهنی سبز، اسب های مردنی کرایه ای، ماشین ها، بلوک های سیمتنی، پارسه ریزه فروشی ها(اون ماکت های پلاستری تزیینی از تکه های پارسه)، ساختمونهای یک طبقه ی شیروانی دار محوطه و خلاصه کلی چیز دیگه رو که تو ذهن از منظره پاک کنم، جلالی داره. اما از غرب، نیازی به اون همه ادیت نداشت. پاکِ پاک بود. هر چند کورش یا خشایارشا احتمالا هیچ خوششون نمیومد کسی اینجوری بیاد تو ولی خب پیش اومده بود دیگه. مسیر اتوبوس از این ور بود. البته شایدم کماندار-اسنایپراشون از بین کنگره دیوارها میزدنم، شاید. چون به هر حال ما عوام نه الان و نه اون موقع جایی در کاخ ها نداشتیم. شایدم فلاسک قهوه م رو پیشکش می کردم و خوشش میومد بعدم میداد حَکَّم می کردن رو دیوارا به عنوان ۲۹امین قوم هدیه آورنده از تهران! کل
... دیدن ادامه ››
تاریخ و مهندسی پارسه به هم میریخت! همون اسنایپرا می زدنم، همه راحت تر بودن. آدم وقتی مسافت طولانی رو پیاده میره، ذهنش فعال میشه و بعد خاموش.
دیواره غربی پارسه، شکل چندان منظمی نداره و نمیدونم علتش رو. این همون قسمتیه که هرگز تکمیل نشد و کلی ستون و سرستون و چیزهای ناتمام دیگه توش پیدا کردن.
یک جوی آب از نزدیکی این دیواره میگذره که از بالای کوه های شمال پارسه سرازیر میشه. صدای این جوی از بالای مقبره ی اردشیر سوم هم شنیده میشه. مقبره اردشیر دوم و سوم تو پارسه س و جالب اینکه مقبره ی اردشیر سوم که در زمان حیاتش ساخته شده، از لحاظ ارتفاع پایین تر مقبره ی پدرش، اردشیر دومه. و نکته ی جالب تر اینکه بالای مقبره ی این شاهان همیشه فروهر حکاکی می شده. اما با هم متفاوته. تفاوتشون تو تعداد ردیف های بالهای فروهره. فروهری که ما میشناسیم، سه ردیف بال داره. فروهر بالای مقبره ی اردشیر سوم اگر درست یادم مونده باشه، ۱۰ ردیف و اردشیر دوم ۷ ردیف. دلیلش رو نمی دونم. شاید فضایلشون بوده. مقبره های نقش رستم اونقدر بالا بود که با دوربینی که داشتم قابل شمردن نبود.
همون جوی آب رو به سمت راست دنبال کردم تا برسم به ورودی و برم تو. اما زود بود و کیوسک بلیط فروشی باز نشده بود. صدای صبح پرنده ها جذاب بود. گنجشک و کلاغ و گاهی طوطی و دارکوب. جایی رو تو پارک نشون کردم که شب چادر بزنم. چون وقت داشتم، کمی خیره گی کردم به منظره. حس خوبی بود و هم بد. شکوه پارسه از یک طرف و شرایط زندگی در اون دوران از طرف دیگه همیشه برام تضاد بوده. امنیت غذایی، بهداشت، تکنولوژی، اختلاف طبقاتی، سفر و خیلی چیزهای دیگه ذهنم رو مشغول می کرد. اون موقعها اگه پدر نجار بود، پسر باید نجار می شد. اگه سپاهی، سپاهی. و اگه موبد و روحانی، موبد و روحانی. و اگر شاه، شاه و شازده. نمیشد نجار بره تو ارتش یا ارتشی، موبد بشه. بهش می گفتن طبقات پنج گانه اجتماعی، به ترتیب: بزرگان، مغان، کشاورزان، بازرگانان، پیشه وران. که احتمالا از آورده های آریایی هاست. چون در هند هم همچین چیزی وجود داشته ولی چهار طبقه.
در رو باز کردند. جالب اینکه از تو اومد و باز کرد. یعنی شب همونجا می خوابیدن؟ چه هیجان انگیز. بلیط خریدم و احازه گرفتم که کوله م رو بذارم تو اتاقکش. راهی شدم به پارسه.
آقا دستشویی کدوم وره؟