با صبا در چمن لاله سحر می گفتم
که شهیدان که اند اینهمه خونین کفنان
...روایت غربت قریب بازماندگان جنگ...و چقدر آن تک مضراب آتیش داری بر جان و دل می نشیند و آتش بر خرمن وجودت میاندازد،گویی که همین تک جمله تمام حرف نمایش است که قرار هست یادآور باشد که همان آتش را نیز در دل نداریم که بازماندگان و به جاماندگان از جنگ را گرم کنیم...کسی هست آیا که بغض شیشه ای ما رابفهمد و بداند...که نیست که اگر بود اینگونه بر تو و دردل هایت و حرفهایت نمی خندیدند،قاسم غریب!
فرهاد ارشاد