آی گل های فراموشی باغ
مرگ از باغچه خلوت ما می گذرد
داس به دست
و گلی چون لبخند
می برد از بر ما
...چقدر تلخ است که دلخوشیت رنگ سیاه به خود بگیرد،مگر چه میخواستیم جز این که استاد ناصر ایزدفر باشد و امروز همراه دیگر اساتید و رفیقان نمایش ما را ببیند...و درست همان وقت که داری عزیزانت را خبر میدهی که نمایش ات را ببینند و به نظرات خوبشان مهمانت کنند...صدای لرزانی از آن سوی مرزها خبر کوچ ناگهانی عزیز دلت ناصر ایزدفر را گریان به تو بدهد.
خداحافظ ناصر خان،دل همه ما برایت عجیب تنگ می شود،برای مهربانی که بزرگ بود و از اهالی امروز بود و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید...این
... دیدن ادامه ››
سکانس آخر را چه تلخ برای همه ما بازی کردی...با دلی که دلتنگ کوچ شماست بازی امروز خود را در اجرای "آنجا که آب ما را می برد" پیشکش شما میدارم،ناصر خان ایزدفر.
رفیق دلتنگت،فرهاد ارشاد