نمیدانم با غربتی که درونم شکل گرفت چه باید بکنم...
من حالا نگران و دغدغه مند کودکی بوسه و بزرگسالی او خواهم بود....
من با سورمه ی جوان میانسال و روزهایی که بر او در سالخوردگی خواهد گذاشت چه باید بکنم...
مصداق هایی خواهند بود از بی شمار انسان هایی که این روزها را سپری ساختند و خواهند ساخت...
نوشته ای به شدت قدرتمند و پخته که مرا وادار به قهقهه گریه و لبخندهایی تلخ کرد...
باید حیدر را بیابم با او سیگاری دود کنم و هردو به حال این روزگار غریب اشک بریزیم...
بک تو بلک تماما به اندیشیدن وادارمان میکند اندیشیدن به خود به علی ها سورمه ها حیدرها و بوسه هایی که حسرت چیده نشدنشان را تا قامت قیامت باید بر دوش کشید...
پ.ن:آهنگ علی کوچولو از پخش شدن در پلی لیست تلفن همراهم تا به خواب رفتن باز نخواهد ایستاد