دیشب نمایش را در سالن مولوی دیدم . از لحظه رورانس و برخورد تماشاچی با اثر میتوان فهمید که اثر به دل مخاطب ننشسته است. اما چند سوال:
چرا روایت فلسفی از موضوعات در دید بعضی افراد به ظاهر هنری که فقط با عینک گرد، جوراب رنگی لنگه به لنگه و لباس هایی که نه فرم دارند و نه محتوا و به دنبال اطوار در وادی هنرند سواد حساب می شود؟
چرا هر چه که در ناخودآگاه کارگردان اثر می گذشته و با کمال احترام برای ایشان از نظر من سر و ته ندارد به رشته تحریر در می آید و روی سن می رود؟
دقیقا این اثر چه طراحی صحنه خاصی دارد ؟
و در آخر چرا هر چه که مشوش است و مخاطب را به بیراهه می برد و از دید دوستان به ظاهر فلسفه گونه است هنر است؟