متاسفانه کارگردان عصارۀ نمایشنامۀ اورجینال را درک نکرده است. تیم کراوچ در نمایشنامۀ مهم اش به نام مولف سراغ شکل جدیدی از اجراگری می رود تا بلکه مخاطب را بی واسطۀ صحنۀ نمایش با کنشگران رودررو سازد. نکته بسیار مهم اینکه صحنۀ نمایش اگرچه در حین اجرا موجود نیست، اما در حافظۀ تماشاگران موجود است. به نوعی صحنه نمایش به جای حضور ملموس و واقعی، دارای موجودیتی ذهنی و انتزاعی است. یعنی تماشاگران با خاطراه ای که از تماشای خشونت دارند و احتمالاً یادآوری حضور بازیگران در آن خشونت، به کندوکاو پشت پردۀ شکل گیری آن خشونت و تاثیرش بر زندگی شخصی کنشگران می پردازند. به همین دلیل انتخاب خانم جواهریان و رشیدی، با توجه به خاطره ای که تماشاگران از نقش های پیشین این دو عزیز دارند، با عرض معذرت بیش از آنکه ملتهب کننده باشد، کمدی شده است! فکر کنم خشن ترین صحنه ای که این دو بازیگر در طول زندگی شان بازی کرده اند چیزی شبیه یک دعوای زن و شوهری باشد. از همین رو تماشاگر ایرانی یقین دارد که پشت صحبت های بازیگران هیچ صداقتی نیست و قطعاَ در حال نقش بازی کردن هستند، به همین دلیل است که عموماً کسی مشارکتی نمی کند و بازیگران مجبورند بی اعتنا به تعاملِ اندک با مخاطب، اجرایِ از پیش حفظ شدۀ خود را ادامه دهند. در حالی که راز نمایشنامه مولف، تعامل مخاطبان با کنشگران است و این تعامل نیازمند صداقت گفته های بازیگران است و این یعنی بازیگران باید که قبلاً در نمایشی از خشونت نقشی کلیدی داشته باشند تا تماشاگران با یادآوری آن، اجرای فعلی را باور کنند و سپس تصمیم به مشارکت و بیرون ریزی تفکراتشان بگیرند. در نمایشنامه مولف، نویسنده اصرار دارد که این نمایش در هرکجای دنیا که اجرا شد حتماً نام خودش (تیم کراوچ) به عنوان نقش کارگردان لحاظ شود. جدا از اینکه در کشورمان معمولاً هیچ توجهی به کپی رایت نمی شود، اما نکته مهم تر آنکه این درخواست تیم کراوچ به این خاطر است که این نمایش قرار است تداعی گر یک واقعیت پنهان باشد. متاسفانه نمایش مخاطب نمایش هوشمندانه ای نیست. فضایش با فضای تئاترمان همخوانی ندارد و هرگز آن تاثیرگذاری نمایشنامه تیم کراوچ را ندارد.