«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
نقطه قوت کار بازی هاست. البته توقع دیگری هم از این دوستان نمیرفت. ادای دیالوگ ها و فرم های بدنی بی نقص بود.
طراحی صحنه هوشمندانه است. صحنه همچون میدان تعزیه از همان ابتدا تکلیفش را با تماشاگر روشن میکند که قرار است نمایشی با الگوهای نمایش کهن ایرانی تماشا کند که به نظرم انتخاب پخته ای است چرا که متن نیز مانند صحنه گرد و تکرارپذیر است.
نمایشنامه ارجاعات و اشارات متنوعی به ادبیات، سیاست و ... دارد که همین موضوع به آن ارزش ویژه ای میدهد حتی اگر خیلی خوش ریتم نباشد.
درکل نمایش یکی از بهترین هاست و حتما ارزش دیدن دارد.
نمایش حدودا موفق هست. موضوع خوبی داره که البته ممکن بود خیلی بد اجرا بشه اما خوب دراومده. هدایت خوب بازیگرها در ریتم بیان و ریتم کل نمایش نقطه قوت اجرا هست. دیگر نقطه قوت هوش کارگردان در جابجا کردن روایت هست. اگر روایت خطی بود قطعا نمایش شکست میخورد. اما قطعات منفصل و انتزاعی نمایش که تا اواسط نمایش ذهن شما رو از نظر زمان و مکان ماجرا درگیر میکنه خیلی به موفقیت نمایش کمک کرده.
خسته نباشید به عوامل محترم نمایش
نمایش از لحاظ فنی بسیار قابل بررسیه. یک متن و نمایش خوب از موضوعی کاملا کلیشه ای!
دیشب با بچه ها حسابی تحلیلش کردیم. اکثر دوستام معتقد بودند که نقطه قوت نمایش، متنه، اما من معتقدم که نقطه قوت نه متن بلکه جسارت نویسنده در برخورد با یه موضوع کاملا کلیشه ای بوده. موضوع تکراری فرزند محدودشده و ارتباط یواشکی اش با جنس مخالف و سپس قتل او آنقدر در ایران تکراری شده که احتمالا توی اجرا از پیش بازنده میشه. ولی این نمایش همین موضوع کلیشه ای را به صورت کاملا پست مدرن و آشفته اجرا کرده. هر صحنه جزیره ای جداگانه هست، هم در فرم دیالوگ نویسی، هم در ریتم و هم در اجرا. جایی عامیانه هست، جایی فاخر، جایی سورئال، جایی واقعی و ... . هرگز نمی تونید لحظه بعدی را حدس بزنید و این برگ برنده نمایشه. شاید این شیوه یه پرتگاه باشه و تو ذوق بعضی تماشاگران بخوره ولی به نظرم این موضوع کلیشه ای هرجور دیگه ای نوشته و اجرا میشد، مخصوصا اگه دچار یکدستی میشد، کارگردان سقوط میکرد ته دره. مثلا وقتی به دادگاه رسیدیم با خودم گفتم که ای وای نمایش به فنا رفت، احتمالا بازهم یه دادگاه تکراری پر از احساسات اغراق شده و گریه و زاری و اینا. اما دادگاه هیچ شباهتی به دادگاه های آبکی سینمامون نداشت. بلکه یه جنگ علمی بین وکیلی پرادعا با وکیلی تازه کار و پر از مسائل حقوقی جذاب. هیچ خبری از احساسی بازی و ایرانی بازی نبود. قشنگ انگار یه متن از یه نویسنده خفن آلمانی یا روس بود.
و چقدر بازیگرها خوب بودند. مخصوصا تو دادگاه. خداقوت به همگی، اصلا توقع نداشتم همگی تون انقدر خوب باشید.
نمایش سعی کرده بود تقلیدی موفق از نمایشهایی مثل اسب انسان کرده باشه اما متاسفانه به هیچ وجه موفق نبوده.
تعدد بازیگرها به جای اینکه به جذابیت کار کمک کنه باعث شلختگی و خامی کار شده تا حدی که یه جاهایی این شلوغی باعث سردرد میشه.
اگرچه ایده نمایش بد نیست اما این ایده گسترش پیدا نمیکنه و مخصوصا در نیمه دوم کار شدیدا خسته کننده میشه.
از طرفی پرداختن به فضای ذهنی جنون آمیز انسانها در سالهای اخیر به دفعات استفاده شده و همین باعث عدم جذابیت این فرم از نمایش شده.
نمایشنامه در انتقال پیام خود سردرگمه، ازطرفی میخواد سیاسی باشه ولی از طرف دیگر بسیار محافظه کاره، نتیجه اینکه اجرا پر شده از شعارهای سطحی.
اما یکی از بزرگترین ایرادهای کار هدایت بیان بازیگرانه. دیالوگهای تودرتو و نامفهوم که در یه لحظاتی واقعا آزار دهنده میشه.
نمایشی که میخواد ساختارشکن باشه اما متاسفانه از پس شکستن ساختارها برنمیاد شاید چون ساختارهارو به درستی نمی شناسه.
کمدی نمایش (به جز یک اپیزود) چندان موفق نیست و حتی یک جاهایی دست به دامن شوخی های سخیف میشود.
نمایش ظاهرا میخواهد خود را در حال کنایه زدن به موضوعات مهم نشان دهد اما این کنایه ها خیلی دور و گنگ هستند پس فقط در حد برداشت های شخصی باقی می مونند. این درحالیه که اگر این کنایه هارو از نمایش بگیری، نمایش به خودی خود هیچ جذابیت فوق العاده ای برای جذب مخاطب نداره.
شروع نمایش با استفاده از طراحی صحنه و موسیقی خیلی خوشایند بود و بسیار توقعم را بالا برد اما متاسفانه رفته رفته نمایش افت کرد. بازی ها خوب بود اما نمایشنامه ضعیف بود. خرده پیرنگ هاش ذهنم رو به سمت مشخصی هدایت نکرد. داشتم نقدها رو می خوندم. چیز بیشتری از اونچه که دیده بودم دستگیرم نشد. تا اینکه نقد آقای علیرضا پرهان رو خوندم. به نکته خیلی عجیبی اشاره کرده بودند اینکه در خصوص مسائل سیاسی در ایران هرچقدر عمیق تر شوی کمتر سانسور میشوی. شاید در نگاه اول غیرمنطقی به نظر برسه اما وقتی دقیق بهش فکر می کنی می بینی عجب حرف درستیه! مثلا به نظرم یکی از سیاسی ترین و عمیق ترین نمایش هایی که دیدم نمایش بی تابستان امیررضا کوهستانی بود. هیچ جاییش قابل سانسور نبود. اصلا اونی که باید سانسور کنه مطمئنم که نفهمیده که چه نقدی به سیستم آموزشی و اصل ...... انجام شده. اما به جاش نمایش هایی مثل پیکان جوانان، آن سوی آینه یا مخاطب توقیف شدند. تئاترهایی که عملاً هیچ حرف جدید و عمیقی برای گفتن نداشتند فقط خیلی رو حرف های گل درشت می زدند. نمایش رئالیسم مصوعی هم به نظرم مشکل متنش ربطی به سانسور نداره. کلاً حرف مهمی واسه گفتن نداره.
اما جدا از اینها به نظرم محمد برهمنی هم خیلی بازیگر کاردرستیه. عجیبه چرا تو اجراهای خودش بازی نمی کنه. فکر کنم زوج برهمنی و گرجی در یک تئاتری از خود برهمنی خیلی سم بشه!
تعجب میکنم که بعضی ها میگن کارگردانیه قوی! دقیقا فرق چنین اجرایی با نمایشنامه خوانی چیه؟؟ اینکه چهارتا بازیگر بدون هیچ میزانسنی روی یه سکو وایسن و عموما مونولوگ بگن حالا یه جاهایی هم با هم دیالوگ برقرار کنن. نور اکثراً عمومی بود و پخش صدا پر از ایراد و سوتی.
طراحی نور: عالی
طراحی صحنه و لباس: متوسط
اقتباس نمایشنامه: ضعیف
بازی ها: افتضاح
متاسفانه کارگردان عصارۀ نمایشنامۀ اورجینال را درک نکرده است. تیم کراوچ در نمایشنامۀ مهم اش به نام مولف سراغ شکل جدیدی از اجراگری می رود تا بلکه مخاطب را بی واسطۀ صحنۀ نمایش با کنشگران رودررو سازد. نکته بسیار مهم اینکه صحنۀ نمایش اگرچه در حین اجرا موجود نیست، اما در حافظۀ تماشاگران موجود است. به نوعی صحنه نمایش به جای حضور ملموس و واقعی، دارای موجودیتی ذهنی و انتزاعی است. یعنی تماشاگران با خاطراه ای که از تماشای خشونت دارند و احتمالاً یادآوری حضور بازیگران در آن خشونت، به کندوکاو پشت پردۀ شکل گیری آن خشونت و تاثیرش بر زندگی شخصی کنشگران می پردازند. به همین دلیل انتخاب خانم جواهریان و رشیدی، با توجه به خاطره ای که تماشاگران از نقش های پیشین این دو عزیز دارند، با عرض معذرت بیش از آنکه ملتهب کننده باشد، کمدی شده است! فکر کنم خشن ترین صحنه ای که این دو بازیگر در طول زندگی شان بازی کرده اند چیزی شبیه یک دعوای زن و شوهری باشد. از همین رو تماشاگر ایرانی یقین دارد که پشت صحبت های بازیگران هیچ صداقتی نیست و قطعاَ در حال نقش بازی کردن هستند، به همین دلیل است که عموماً کسی مشارکتی نمی کند و بازیگران مجبورند بی اعتنا به تعاملِ اندک با مخاطب، اجرایِ از پیش حفظ شدۀ خود را ادامه دهند. در حالی که راز نمایشنامه مولف، تعامل مخاطبان با کنشگران است و این تعامل نیازمند صداقت گفته های بازیگران است و این یعنی بازیگران باید که قبلاً در نمایشی از خشونت نقشی کلیدی داشته باشند تا تماشاگران با یادآوری آن، اجرای فعلی را باور کنند و سپس تصمیم به مشارکت و بیرون ریزی تفکراتشان بگیرند. در نمایشنامه مولف، نویسنده اصرار دارد که این نمایش در هرکجای دنیا که اجرا شد حتماً نام خودش (تیم کراوچ) به عنوان نقش کارگردان لحاظ شود. جدا از اینکه در کشورمان معمولاً هیچ توجهی به کپی رایت نمی شود، اما نکته مهم تر آنکه این درخواست تیم کراوچ به این خاطر است که این نمایش قرار است تداعی گر یک واقعیت پنهان باشد. متاسفانه نمایش مخاطب نمایش هوشمندانه ای نیست. فضایش با فضای تئاترمان همخوانی ندارد و هرگز آن تاثیرگذاری نمایشنامه تیم کراوچ را ندارد.
یک نمایشنامه خوانیه بسیار معمولی و کم کیفیت
متاسفم برای تماشاخانه ایرانشهر که بدون هیچگونه نظارتی اجازه میده یه نمایشنامه خوانیِ ساده (بدون هیچ تمرین و هزینه ای) با قیمت 120 تومن عرضه بشه
چرا کد تخفیف دانشجویی برای فردا اعمال نمیشه؟
یک تجربه بامزهی دانشجویی اما نهچندان عمیق.
تنها لحظهای عمیق نمایش حضور قهرمان پساز سالها برای بار دوم پای وزن بود که با توجه به کلیت نمایش احساس میکنم این لحظه بهصورت تصادفی و در دل تمرین خلق شده. شاید هم اشتباه میکنم !
در کل بهترین توصیفی که میتونم از نمایش داشته باشم یک تجربه بامزهی دانشجوییه.
به نظرم میخواستن شبی پر از شک رو بسازن، چه در حین اجرا که مرز بین واقعیت و نمایش مبهم بود و چه حتی در رورانس که وانمود می کردند خطایی رخ داده.
اگرچه تجربه با مزه ای بود اما به نظرم کار در نیومده بود و به همین خاطر بود که اکثر تماشاگرا ناراضی به نظر میرسیدند.