حقیقتش انقدر متن شبیهِ افکار و دغدغههای روزمرهی خودم بود که انگار دارم با صدای یه نفر دیگه فکر میکنم!!!
نادر فلاح رو با "احمد رَنجه"ی فیلمِ بیپولی شناختم و از همون موقع، هر زمان و هر جا که شده کارها و بازیهاش رو دنبال کردم و همیشه هم از دیدنِ بازیش لذت بردم؛ همینطور از بازیش در تَب.
جدا از بازی، با توجه به حالِ این مدتِ خودم سوژه و متن برای من زیادی جدی بود... اما متاسفانه واقعیت بود... 😔
"شاید اونایی که خواهر و برادراشون کشته شدن، دیگه از مرگ نترسن." (ممکنه این جمله با متنِ اصلی تفاوت داشته باشه.)
...که تغییر همیشه به دستِ آدمهای نترس اتفاق میفته... نه منِ ترسو.