هایدگر فیلسوف آلمانی در کتاب هستی و زمان به دنبال تحلیل ساختار هستی انسان و کشف معانی محتملِ آن است. او معتقد بود انسان به چهار جبر محکوم شدهاست:
... دیدن ادامه ››
پرتاب شدن در جهان، مجبور بودن(به کار)، مجبور بودن به تیمار کردن و جبر مرگ.
از نظر او برداشت ما از مرگ، هستیمان را به دو شکل اصیل و نااصیل رقم خواهد زد و مرگ اندیشی، منجر به هستی اصیل در آدمی خواهد شد.
.
(تارا؛ جادوی رنگها)
رنگ قرمز و سبز، این دو رنگِ مکمل؛ محور و کلید اصلی فیلم تارا هستند.
مهمترین سکانسهای این فیلم در کافه رقم میخورد. کاراکتر زن از خوابی سخن میگوید که برای او تبدیل به دژاوو شده است.
او خواب دیده فنجان قهوهای از میز به زمین پرتاب شده است و این سکانس این زوج را با زوج دیگری پیوند میدهد که آنها نیز شاهد اتفاقاتی مشابه هستند.
در ادامه سکانسی را مشاهده میکنیم که درختی در کافه قرار دارد. این درخت شامل اشیایی از گذشته هستند. این اشیا توسط زوجهایی که دیگر با هم نیستند و به عنوان سمبلی از رابطهیشان به کافه اهدا شدهاند. آنچه در میان این اشیا مشترک است رنگ سبز است.
تا اینجا این رنگ برای ما معنای خاصی نداشته است اما از صحنهای که کتونیِ سبز رنگِ روی درخت را به پای کاراکتر پسر میبینیم متوجه میشویم که رنگ سبز نمادی از غوطهور شدن در گذشته است. زیرا قبلتر اشاره شده بود که اشیای موجود بر روی آن درخت از طرف زوجها و به عنوان سمبلی از رابطهی آنها در گذشته به این کافه اهدا شدهاند. رنگ سبز در واقع نشان از گذشته و غلبه احساساسات بر منطق دارد. وقتی یکی از کاراکترها جامه سبز به تن میکند به معنای آن است که در تصورات و رویاهایِ شخص دیگر است و حضور حقیقی ندارد.
در این میان رنگ قرمز که همواره مکمل رنگ سبز بوده است نیز در بعضی سکانسها حضور دارد که شاید بتوان آن را سمبلی از آینده و عقلانیت و غلبه منطق بر احساسات دانست.
در واقع کاراکترهایی که سبز به تن کردهاند در ذهنِ کارکترهایی که قرمز به تن کردهاند حضور دارند و خیالِ آنها هستند. در این بین در بعضی سکانسها لباسهای کاراکترها به ترکیبی از دو رنگِ سبز و قرمز در میآید که نماد حال است. در واقع کاراکتری که لباسش ترکیبی از سبز و قرمز است شخصیت متعادلی دارد. نه بیش از حد غرق در احساس است نه بیش از حد غوطهور در گذشته و نه بیش از حد منطقی و خشک.
بعضی صحنهها هر دو کاراکتر سبز به تن دارند که به نظر میرسد نمادی از حضور هر دو نفر آنها در گذشته دارد. و به نوعی جنبه فلشبک برای بیننده را ایفا میکند.
زمان مهمترین عنصرِ فیلم؛ گاهی در گذشته است و گاهی در حال و گاهی آینده.
میتوان این سه زوج را سه دوره از زندگی دو نفر دانست و یا میتوان این سه زوج را در زمانهای موازی فرض کرد.
در فیلم تارا چندین بار به خواب دیدنِ کاراکتر زن اشاره میشود. شاید بتوان تمامی اتفاقات این فیلم را خوابهای تارا دانست. چون درست همانند یک خواب از نظم و قانون خاصی تبعیت نمیکند.
کاراکتر مرد از شعر خوشش نمیآید ولی زن عاشق شعر است. چون معتقد است شعر حقیقی است اما قصه خواب و خیال و وهم است. در واقع مرد دلش نمیخواهد با حقیقت روبرو شود و دوست دارد در گذشته سیر کند اما زن در سکانسی به مرد کتاب شعری هدیه میدهد و میگوید تو عاشق شعر هستی. زن با اینکار سعی دارد به مرد بفهماند باید به حرف عقلش گوش بدهد و نه احساس.
در انتهای فیلم کاراکتر زن که لباسی قرمز به تن دارد از مرد که لباسی سبز پوشیده میخواهد که اگر زمانی در آینده به دستگاه وصل شد، این دستگاه را از او قطع کند و سپس میخوابد و پتوی سبز رنگ را بر روی خود میکشد. در واقع با این حرکت نشان میدهد که مرد با تصمیم زن موافقت کرده است و زن به سویِ خاطره شدن برای مرد میرود.
زن به نوعی در حال پیشبینی آیندهی خود بوده است. در اینجا این احساس به وجود میآید که در واقع کاراکتر زن در تمامِ مدتِ فیلم در کما به سر میبرده است و این صحنهها اتفاقات زندگی او است که در کما برای او در حال یادآوری و دوره شدن هستند. زن به زعمِ هایدگر هستی اصیل را برمیگزیند. او ترسی از مرگ ندارد و پس از اجرای این خواستهی زن زمان و رنگها به حالت نرمال در میآیند.