انگار یه خوابی میبینم که سر و تهش خیلی معلوم نیست... میبینم داره چه اتفاقی میفته، ولی مطمئن نیستم که میفهممش یا نه. یا انگار که یه داستانِ
... دیدن ادامه ››
دو_سه خطی دارم که میخوام تعریفش کنم ولی انقدر هیجان دارم توی تعریف کردنش که اون دو_سه خط هی کش میاد و اصلِ داستان یادم میره.
شاید خلاصهی دوکلمهایش این بود: انتقامِ شیطان...
و فکر میکنم میتونست پرداختِ بهتری داشته باشه.
موسیقیِ عالی...
صدایِ بهشتیِ مارتا...
قسمتِ شمشیربازی 😁
اگه این سه تا نبود، احتمالاً اجرا برای من یه مقدار خستهکننده میشد.
و همونقدر که این سه مورد رو دوست داشتم، بخشهایی هم برام آزاردهنده بود. اما به هر حال همیشه استقبال میکنم از دیدنِ فضاهای غیرِ تکراری.
(به شخصه ترجیح میدادم این کار با فاصلهی چند ماه بعد از "آلندهٔ نازنین" اجرا میشد... با اینکه فضا کاملاً متفاوت بود، ولی به نظرم توی بازیها قسمتهای کاملاً مشابهی وجود داشت با بازیهای آلندهٔ نازنین.)
* حضورِ کارگردان روی صحنه و مراقبتش از اجرا تجربهی جالبی بود برای منِ بیننده. ولی شما رو به خدا به ریهی خودتون رحم کنین. 😅
** از بزرگترین آرزوهام (و بزرگترین حسرتم) داشتنِ صدایی مثل مارتاس... هزار ماشالا بهت... حظ کردم... و امیدوارم بازم این صدا رو بشنوم. ❤️