در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مهرداد قانع: از نمایشنامه ی مرگِ یزدگرد بهرام بیضایی سردار: بس کن ای زن! من د
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:56:05
از نمایشنامه ی مرگِ یزدگرد
بهرام بیضایی


سردار: بس کن ای زن! من دیگر بر نمی تابم که به روان پادشاه ناسزا گفته شود.
سرکرده: می شنوی زن! این سروران خوش ندارند که ناسزا بشنوند.
سرباز: و نیز دشنام.
زن: آیا دشنام و ناسزا هم سرمایه ی بزرگان است که هر گاه که بخواهند خرج کنند؟ نه، این سنگ و کلوخی است بر زمین ریخته که من نیز می توانم چند ... دیدن ادامه ›› تایی از آن را به سوی شما پرتاب کنم.
...

سردار: بپرسش ویرانه چرا می سازند؟ آتش چرا می زنند؛ سیاه چرا می پوشند؛ و این خدای که می گویند چرا چنین خشمگین است؟
...

زن: دشمن تو این سپاه نیست پادشاه. دشمن را تو خود پرورده ای. دشمن تو پریشانی مردمان است؛ ورنه از یک مشت ایشان چه می آمد؟
موبد: بسیار آتشکده ها که هنوز برجاست. مردمان را باید به گفتار گرم آیین ستیز آموخت.
زن: پر نگو موبد؛ در مردمان به تو باور نیست از بس که ستم دیده اند.
سردار: نفرین بر سپهر؛ از این پیشتر زبان آن را که چنین می گفت از حلقوم به در می آوردیم.
زن: جز در آوردن زبان کاش شما را هنر دیگری نیز بود.
...

زن: تو برای مردم دست بسته پهلوانی؟ (دنبالش می دود؛ سرباز خندان می گریزد) ای خرفستر؛ ای بوزینه؟
سردار: (راه زن را می بندد) خاموش! چه کسی به تو گفت سخن بگویی؟
زن: اینجا خانه ی من است و تا بخواهم سخن خواهم گفت.
.‌..

زن (در نقش پادشاهی که اکنون مرده است): من همه ی روز های ترا دزدیدم.
آسیابان: پس شاه خود تویی! چگونه می تواند جز این باشد؟ روزهای زندگی ام! همیشه آرزو می کردم روزی داد خود به شهریار برم؛ و اینک او اینجاست؛ داد از او به کجا برم؟ آنچه را از من گرفتی پس بده ای شاه؛ روزهای زندگیم؛ امید های بربادم؛ و پاکی این دخترکم!
...

موبد: وای بر ما! (جسد را می زند)- اگر این کشته آسیابانی بی نام باشد! من بر او نماز شاهان گزاردم!
زن: ای- روزگار را بنگرید که دشمن سراسر گیتی را در نوردیده و سرداران جنگ آورِ جنگ آزمایِ ما هنوز کینه از رعیت می ستانند.
...

موبد: آه اینان چه می گویند. سخن از پلیدی چندان است که جای مزدااهورا نیست. گاه آنست که ماه از رنگ بگردد و خورشید نشانه های سهمناک بنماید. دانش و دینم می ستیزند و خرد با مهر؛ گویی پایان هزاره ی اهورایی است. باید به سراسر ایران زمین پندنامه بفرستیم.
زن: پندنامه بفرست ای موبد، اما اندکی نان نیز بر آن بیفزای. ما مردمان از پند سیر آمده ایم و بر نان گرسنه ایم.