کودکی که باید کودکی کند، ناگهان انگار دهها سال بزرگ شده است. چشمان معصوم دخترک و اندوه عمیقی که پس چشمانش تهنشین شده هزار حرف برای گفتن دارد. چندبار در فیلم او را در مقایسه با همسن و سالانش در قاب تصویر میبینیم. یک بار در ابتدای فیلم که چند دختر مدرسهای را میبینیم که با لباسهای سفید و بشاش از مدرسه برمیگردند یا کمی جلوتر، در کوچهای باریک، کودکان دیگری را میبینیم که فارغ و رها برای خود بازی میکنند. اما او دیگر کودک نیست. ناگهان بزرگ شده و شناختی از موجود کوچکی که درون او پناه گرفته، ندارد. خودش هنوز کوچک و بیپناه است... و در این میان، بار سنگینی که مادر به دوش میکشد، تلخی قصه را دوچندان میکند. مادری که گویا خود همین زندگی را پشت سر گذاشته و اکنون مثل یک چرخه مدام، دخترش را نیز گرفتار این تقدیر شوم و ابدی میبیند. "یکی از ما" قصه دوری نیست. میتواند قصه یکی از همین آدمهایی باشد که روزانه چندبار در خیابان از کنارشان رد میشویم، قصه آدمهایی که میتوانستند شبیه ما باشند، اما نیستند. تبریک به حسین عزیز بابت این فیلم دغدغهمند و شریف. و تبریک به الاهه بخشی و الینا ستاری برای بازیهای تاثیرگذارشان.