در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | عقیل بهرامی درباره نمایش ساسیزم: به نام خالق زیبایی هم خانواده ای های تیوالی ام سلام بی پرده بد
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:28:03
به نام خالق زیبایی

هم خانواده ای های تیوالی ام سلام

بی پرده بدون اصطلاحات غلو شده ادبی متن خودم رو در مورد نمایش ساسیزم بعد از دوبار تماشا (البته فعلا دوبار) با نریشن ابتدایی اثر شروع می کنم. امیدوارم که پس از خوانش آن درب گفتگو را باز نگه دارید و حتی برای گفتگوی رو در رو نیز اعلام آمادگی می کنم. ... دیدن ادامه ››

و آغاز

آلیس شدیم تو سرز...(تا اسپویل نشود) ...[ اما از اینجا به بعد را باید بنویسم]... بدونیم که ما با سرعت هر چه تمام تر تو یه جاده بدون بازگشت بسوی فروپاشی در حرکتیم. این معضل در انتظار تک تک شماها است. و خیلی ها با این مشکل روبرو شدن و دم نزدن. و از ترس تو سکوتن، عده ای ترک کردن و رفتن. تنها... تنها یه راه بیشتر نداریم و اون اینه که سیاهی رو از درونمون پاک کنیم و از خودمون شروع کنیم.
دیگه راهی نیست... وگر نه فروپاشی نزدیک است...

اینکه این مونولوگ بسیار سنگین و شعار گونه را بابک قادری با صدای گرم خود بدون هیچ اغراق و آکسان گذاری بی جا، بسیار روان و دلنشین ادا می کند. خود یک تئاتر کامل است...

بله متاسفانه ما مردم عجیبی هستیم بسیار عجیب و بی رحم، چند سال پیش توریستی ژاپنی (یا چینی) در مورد مشاهداتش از روابط ما ایرانی ها در سفرنامه اش متنی نوشته بود با این تیتر که مردم ایران شبیه زامبی ها می مانند. میگم متاسفانه نه از این بابت که متن ایشان را کاملا بخوام تکذیب کنم، خیر بابت اینکه خیلی از متن ایشان را تایید می کنم و برای کثرتی از خودمان (خودم را سوا نمی کنم) ابراز تاسف می کنم. ما مردمی هستیم که بدون تخصص در مورد هر آنچه که لازم داشته باشیم خودمون و متخصص می دونیم! و نظر میدیم که هیچ، بلکه پا رو فراتر میزاریم و عمل هم می کنیم. راهنمایی و دخالت که نه، دستور میدیم و دیگرانی که در اون عرصه تخصص دارن را در سلسله مراتب خودساخته ی خودکامه خود مجبور به عمل می کنیم... تا همینجا فعلا بسه...!

بهتر است به مقوله بازیگری بپردازم که شاید با اندک سواد و اندک تجربه و زیست ۱۲ ساله ام در تئاتر و سینما (با علم به ناقص بودن آن که قطعا ظرفی دارم از اقیانوس این هنر) در مورد کارکتر سازی آنچه از متن بر می آید و قطعا زیر نظر کارگردان و طراحان اثر است و البته چه مهم که چه کسی آن را نقش آفرینی کند، انجام می شود. با تاکید بر این نکته که من نه منتقدم و نه استاد صرفا بازیگری هستم که در این عرصه مشق می کنم، حرف بزنم.


اورفن نویسنده ی بی پولی که با دنیایی از ایده ها، تفکرات و نوشته هایش در کمپری اجاره ای ( از بازی درست، دلنشین و اندازه کارکتر صاحبخانه به نام خانم رگلر فعلا می گذرم، که اگر لازم باشد بعدا به آن می پردازم) زندگی میکند. در شبی که اخبار تلویزیون از حمله ساس ها به شهرخبر می دهد، خانواده ای به عنوان مهمان یک شبه و باقی ماجرا که نمایش اسپویل نشه...

بابک قادری در عین بازیگری رئالیستی به دلیل محتوای اثر و بدور از هرگونه اغراقی مجبور است به دلیل کانسپت فرمی اثر بازی غیر رئالیستی هم انجام دهد و این یعنی حرکت بر روی مرزی به باریکی یک تار مو...

و اینجا است که چالش بازیگری بوجود می آید که بابک قادری با توجه به توانایی های شخصی و تجربه پر بارش در این سالیان به شخصه از پس آن به خوبی بر میاد.
حال اینکه میزانسن ها، طراحی ها و موسیقی چقدر می تواند به بازیگر کمک کند. از لباس، دکور و گریم گرفته تا بازیگر مقابل از کسی که اهل تئاتر دیدن هم باشد پوشیده نیست. پس زمانی بازیگر در ایفای نقشش تمام و کمال است که همه چیز یک اثر تمام و کمال باشد. مگر آنکه بازیگر را از اثر جدا بدانیم و بازیگر خود خواسته اعمالی بر صحنه انجام دهد که در راستای کار نیست (فوکس کشی کند) و این کار بازیگر بی هوش است. اما بابک قادری بازیگری باهوش و پر تلاش است، که در خدمت اثر ایفای نقش می کند. و باید از پتانسیل های او به نحو احسنت استفاده شود.

در کل نمایش ساسیزم نمره قبولی رو به بالایی می گیرد. و همه عزیزان حاضر در نمایش با تمام مشقات ساخت یک اثر نمایشی آن هم در این روزگار، سخت کوشیده و نمایش را به اجرا رسانده اند. و این امر از انتخاب متن سخت و پر محتوایش کاملا مشهود است.

خدا قوت به همگی

در پایان شاید قسمتی از عرایضم ناقص مانده باشد اما این و بگم برای اون عزیزان دهه پنجاه و شصتی که شاید با کنسول بازی میکرو آشنایی داشته باشن.

اگر یادتون باشه بازی بود که با یک اسلحه به جای دسته بازی باید مرغابی هایی که می خواستن از جنگلی دوان دوان اوج بگیرن و از یک سمت قاب تلویزیون به سمت دیگر آن در آسمان پرواز کنند و از قاب خارج شوند رو میزدیم تا امتیاز بگیریم!
(ما در مقام شکارچی با این اسلحه باید بازی می کردیم)

ما تند تند مرغابی هایی که در حال اوج گرفتن بودن رو میزدیم تا امتیاز بگیریم. اما اون مرغابی که پرواز می کرد و از کادر یا قاب تلویزیون خارج می شد رو دیگه کاری نداشتیم، در اصل نمی تونستیم کاری داشته باشیم. برای همین می رفتیم سراغ اونی که داشت اوج می گرفت و دوباره تند تند شلیک می کردیم و امتیاز بعدی...!!!

فکر کنم واضح که می خوام بگم ما هنوز همون قاتل اوج گیرنده هاییم و وقتی اون پرنده اوج می گیره رو بی خیال میشم.

بله ما با سرعت هر چه تمام تر تو یه جاده بی بازگشت به سوی فرو پاشی در حرکتیم و تحمل اوج گرفتن کسی را نداریم.

نمی دونم شاید تنها راهمون همین باشه که درونمون رو از سیاهی پاک کنیم وگرنه چیزی به فروپاشی نمانده...

یا حق