(همیشه شب)
.
.
خوشبختی دور است.
همه جا پوچی و نومیدی و حالم زار است
زندگی دشوار است.
پیرهن شب به تنم
دل من رنگ عزا
شوره زار است وکویر
خاک بی حاصل ما
کوله باری دارم
پر از احساس گناه.
.
.
من رو به شخصی که درون آینه بود به آرامی زمزمه
... دیدن ادامه ››
کردم : قایق سهراب کو؟
.
.
آن شخص از درون آینه بیرون آمدو نعره کشان گفت : دور باید شد از این خاک غریب.
.
.
از خواب پریدم اما هنوز شب بود.
از: ا م ی ن