دیالوگهایی روان، داستانی جذاب، روایتی کِشنده و بی نقص از هر دو طرف ؛ بهرام افشاری و تینو صالحی عزیز
بازیگری که به خاطر قضاوت مردم بیست سال
... دیدن ادامه ››
زندگی خود را باخته و اکنون بازگشته تا بازی کند و بازجو/ کارشناس پرونده/ نماینده شورای نظارت/ یا هرآنچه دیگری در طرف دیگر میز که اکنون مجوز فعالیت یا به بیانی بهتر مجوز ادامه حیات فردی، به دست او افتاده و عقده های بیست ساله خود را خالی میکند و ماجراها و دیالوگهایی که در این مسیر اتفاق می افتد.
عوض شدن جای این دو برای دقایقی از نقاط اوج کار بود و بازی ای که آرزوی هر دو بود و لحظاتی به هم فرصت دادند تا به آن دست یابند.
«ما به آمار نمیرسیم، آمار به ما میرسه»
این عقربه ها خسته و بیکار نشستند
بی عاری این ساعت بیمار مرا کُشت
زندانیم و فرصت آزاد شدن نیست
کو پنجره ای، این همه دیوار مرا کُشت
گوش تو بدهکار نبود و نشنیدی
افسوس و صد افسوس که اصرار مرا کُشت
دلتنگم و دلتنگم و دلتنگم و دلتنگ
دلتنگم و دلتنگم و تکرار مرا کُشت