امشب به صرف بورش و خون یک تئاتر کامل بود، بیتعارف همه چیز داشت: تسلط ستودنیِ صابر ابر در اجرا، لحن و حسی که با فاصله زمانی کم در بازیش تغییر میداد و تماشاگر رو هم با خودش میکشوند تو همون فضا و موقعیتی که چقدر شیرین و دوستداشتنی برامون تعریفش میکرد، طراحی صحنه که بازتاب خلاقیت و ذوق آقای کارگردان و بازیگر بود، مخصوصا انتخاب آشپزخانه به عنوان صحنه اجرا، با توجه به اینکه شخصیت داستان در جایی میگه: "میخوام یه روز دعوتتون کنم، براتون یه شام مجلسی درست کنم، یه خاطره خوب تعریف کنم براتون." انگار هر اجرا همون روز هست و اون بورش همون شامی که قراره برامون بپزه.
شخصیت "مومو" که فقط یک جمله دیالوگ داشت: "بفرمایین بورش". بعضیها وزن حضورشون اونقدر سنگین هست که حتی اگر فقط یه گوشه هم بشینن، عمیقا حس میشن، فاطمه نقوی همونطور بود، بودنش در هر لحظه جاری بود و حس بازیگر مقابلش رو پررنگتر میکرد.
نمایشنامه قلم توانای مهدی یزدانیخرم رو داشت و بوروشوری که طراحیِ کارشده و هنرمندانه فرهاد فزونی بود.