شروع نمایش همراه بود با افتادن دو لکه رنگ بر روی بوم ، زرد و سفید ... خاطره و واقعیت ... فاصله و تنهایی .
پرتاب می شویم در خیالی سراسر سفید از خاطرات مرضیه ، انگاری جز آدم ها چیزی مهم نیست ، ارتباط ادم هاست که به جا می ماند و نه اشیا نه دکور و نه .... آدم ها هستند که بر روی آینده هم تاثیر می گذارند
سفیدی کامل صحنه همچون بوم نقاشی دعوتی است به دیدن طراحی خیالی ، داستانی گم شده در ذهن
چیدمان نمایش برای کارگردان همچون کاری بود که نقاشیْ انجام میدهد به این معنا که با شروع نمایش کارگردان با ابزار خود بر صحنه سفید شروع به طراحی از طرحی واحد و منحصر به فرد می کند ... ذره ذره ، صحنه به صحنه ، جز به جز
ما ، تماشاگران ، شاهد لحظه به لحظه واکاوی گذشته ای تلخیم که به کمک بازیگران که نه شخصیت ها بر روی صحنه اجرا می شود
خاکستری اثری است وادار کننده به واکاوی ارتباط و زندگی خود برای آگاهی ، نوعی تراپی برای مایی که رها شده ایم و پر از درد .
دعوتی است به جا برای دیدن این اثر ... باید دید ... باید فکر کرد ... باید لذت برد از تک تک لحظه ها .