+بخاطر تو و تابان رفتم با رزی ازدواج کردم
-بخاطر ما باید پیشمون میموندی
عموما وقتی در حال مطالعه کتاب یا تماشای فیلم یا در موارد معدودی تئاتر هستم، زیرمتن دیالوگهایی نظیر این ذهنم رو تا پایان مشغول خود میکنه، به نحوی که منتظرم پاسخم رو در ادامه متن، با حل کردن پازلی که نویسنده در ذهنم کاشته بیابم. خوشبختانه، نمایش گمشده، ماهرانه نوشته شده. متنی که ارجاع و تلمیح درش موج میزنه، که حتی شنیدنش خالی از لذت نخواهد بود. دغدغه نمایش، به زعم من، فرزند و نمایاندن نوع ارائه عشق به او است. معشوقی که مادر باشد و پدری که قربانی عشق مادر به فرزند خود میشود. معصومیت زدایی از جایگاه مادر، عدم توجه به ضعف فیزیکی کودک، سرگذشت تاریک مادر و استیصال پدر از مخمصه حاضر، پررنگی های داستان گمشده بود. اما شخصیت رپر (با بازی حمیدرضا حسینی)، فکر میکنم که ابزار کارگردان بود برای جهان شمول کردن این رنگ آمیزی؛ شخصیتی که به مخاطب مجال همذات پنداری و یا تنفر ورزی میداد.
بازی ها، در روند ریتم تند اجرا قرار داشت، انرژی ساطع شده در مخاطب حلول میکرد و موفق بود. هماهنگی نور و صدا، لباس و وسایلی که در صحنههای خاص، به نحو اغراقآمیزی طراحی شده و تاثیرگذار بودند و مواردی دیگر که از یاد من و حوصله شما خارج است، از دیدگاه من به این نمایش مهر موفق بودن میزدند.