قرن پانزدهم
خانم ها فردای آن روز که توی تلویزیون عکس جنگلی را دیده بودند، او را شناختند و به خانه آمدند و گریه کردند وتشکر کردند.
جنگلی متولد ۵۷ بود از مدرسه تا دوازده سالگی در مازندران بود،مادرش کرمانی بود و رطوبت آنجا اذیتش میکرد برای همین آمدند کرمان و از سال ۶۹ ساکن این شهر شدند.
کلاس دهم بود، سر چهارراه احمدی کرمان دو تا جوان مزاحم یک خانم شده بودند، جنگلی به آنها اعتراض کرده بود و یکی از آنها از مغازه کفاشی یک تیغ برداشته بود و به جنگلی چاقو زده بودند.
یکی از همکاران پدرش متوجه شده بود و تماس با پدرش گرفت و گفت: جنگلی چاقو خورده،پدرش میخواست پیگیری کند، اما گفت: بابا نمیخواد، من که زخمها را بخیه زدهام و
... دیدن ادامه ››
حالم خوب است.
یک بار در بلوار میرفتند، یک جوان بدجور از ماشین شان سبقت گرفت و پیچید جلوی ماشین، جنگلی بلافاصله او را تعقیب کرد، هر چه گفت بابا ولش کن. اما تعقیب کرد و نزدیک فرودگاه توانست به او برسد.
چند لحظه او را نگاه کرد. او هم جرات نداشت از ماشین بیرون بیاید. جنگلی در ماشین را باز کرد و پسر جوان را ماچ کرد و گفت: دیگه از این کارها نکن. راننده بیرون آمد و یک عالمه فحش بهخودش داد و گفت: دیگه از این غلطا نمیکنم.
پدر معلمش دلش میخواست بجای نظامی شدن پسرش درس بخواند برای همین ابتدا مهندس کامپیوتر شد.ولی رزمی دوست داشت تکواندو کار بود و دوبار قهرمان تیراندازی شد.
در هجده سالگی ازدواج کرد تا زود پیشرفت کند چون معتقد بود پشت هر مرد موفقی یک زن قوی هست. در خانهای مستاجر بودند که صاحبخانه در طبقه بالا بودند و یک دختر کلاس اولی داشتند، این دختر در اثر تصادف به رحمت خدا رفت. همزمان سرتیپ و پدرش در شمال بودند زیرا یکی از بستگان فوت کرده بود. گفت بابا! من و شما همین الان باید برویم نجفآباد، گفتم اینجا را چکار کنیم. گفت اینها بزرگ هستند و میفهمند اما اون بچه منتظر منه. گفتم: بچه به رحمت خدا رفته. گفت: بابا روح اون بچه منتظر منه. آنطور که پدرش میگفت: دخترک صاحبخانه، صبحها قبل از اینکه به مدرسه برود، اول سری به خانه جنگلی و همسرش میزده، آنقدر سید را دوست داشته که باید او را میبوسیده و بعد راهی دبستان میشده است.
وقتی مراسم ختم دخترک تمام میشود، باز هم جنگلی از پدرش میخواهد در خانه آنها بماند.
به من گفت: بابا چند روزی اینجا باش. من حالم خیلی خراب است. گفتم: حکمت خدا بوده، گفت: حکمت خدا را قبول دارم اما علاقه این بچه را چهکار کنم.
سرپرستی دو تا بچه را هم قبول کرد، اما به شرط اینکه اصلا این بچهها را نبیند.پدرش گفت چرا نبینی؟ گفت: اگر این بچهها را ببینم، مهرشان به دلم میافتد و دیگر نمیتوانم رهایشان کنم.
مادر خدابیامرزش که سال ۸۳ بر اثر سرطان به رحمت خدا رفت.
سرتیپ چند ساعت قبل از شهادت وقتی متوجه حمله اشرار به یک داروخانه در زاهدان میشود، با شنیدن فریاد کمک خانم ها ،سریع خودش را به آنجا میرساند و بعد از فراری دادن اشرار، چند خانم که در داروخانه بودند را با ماشین شخصی خودش به منزلشان میرساند، اما او بارها و بارها این غیرت و مردانگی را ثابت کرده بود، حتی زمانی که مسؤولیتی نداشت.در بازگشت به داروخانه، چند دقیقه بعد خودش به ضرب گلوله اشرار مسلح به ناحیه گردن و قفسه سینه به شهادت میرسد..
سرتیپ توسط گروه تروریستی جیش الظلم در زاهدان بلوچستان شهید شد و نخستین شهید قرن پانزدهم جنگلی ها شد.
پی نوشت : جیش العدل توسط ایران، ایالات متحده آمریکا، ژاپن و نیوزیلند به عنوان یک گروه تروریستی شناخته شده که مسئول چندین حمله و آدمربایی علیه افراد نظامی و غیرنظامی ایرانی است و تاکنون بسیاری از سربازان مرزبان ایرانی را کشته یا ربوده است.
در روز سه شنبه ۲ ژوئیه ۲۰۱۹ وزارت امور خارجه ایالات متحده آمریکا اعلام کرد که جیش العدل را به فهرست سازمانهای تروریستی اضافه کرده است.
جیشالعدل از جمله حامیان داعش است و یکی از دلایل اقدامات خود علیه ایران را حمایت از داعش اعلام کرده است،داعش تا کنون جنایت بیشماری در اروپا،ایران،عراق،سوریه و... انجام داده است.
بازهم صدای شیون زنی در جنگل به گوش میرسد.