ای کاش می توانستم صدای الهام کردا و سهیلا صالحی را اینجا برایتان بگذارم که جیغ می زدند:حیف حیف حیف حیف حیف حیف ...
صحنه بود از رنگ سرخ و سیاه و کاسه لیوانهای مسی یا روحی یا رومی فلزی هرچه که اسمش هست از همانها که قدیمها همه داشتیم و برق می زد،رودخانه ای بود یکطرفش اینوری ها یکطرفش آنوری ها،جنگ بود جنگ بود و رودخانه در میان!حیف حیف حیف،نمی شد از رودخانه آب خورد...حیف حیف حیف...نمی شد از رودخانه آب خورد...حیف حیف حیف...اینوری ها خود را آنوری می دانستند و آنوری ها اینوری
و صداااا،این بازیگران صدا نداشتند و صداپیشگانی در دو طرف صحنه یکی راضیه برومند و یکی بهرام شاه محمدلو داشتند که عجب خلاقانه بود این حیله!
دهانها بسته است و سلاح و مهمات در دست می دهند،سخنران کسی دیگرست و قانونگذار هم اوست،این اسلحه بگیرانند که می کشند و کشته می شوند و خانه هایشان ویران و مالهاشان به تاراج می برند و کودکان،کودکان بلا می گیرند زخم می بینند حتی می می رند و یکهو میگویند جنگ تمام شد!حیف حیف حیف می شود داد می شود فریاد می شود زوزه ،زوزه ای ناتمام که این جنگ بر سر هیچ و پوچ آغاز شد و حالا بر سر هیچ و پوچ پایان دادند که ما خط مقدمی ها آواره ماندیم،کلاه سرمان را برداشتند و حیف حیف حیف...
نمایش خسته کننده نبود اگر کمی از حرکات کم می شد،تکرارها کم می شد و جدا از اینها بعد از سی و چندی سال انقلاب که اینها هی از جنگ ساختند و دفاع مقدس،من یکی چیزی به این تاثیرگزاری ندیدم!!! در هیچ حیطه هنری،بصری یا هر چه،هیچوقت اینچنین ضدجنگ یا بی جنگ ندیدم کسی نگاه کند و روایت کند!
رودخانه مال ماست،مال اینوری ها،آنوری ها،مال ما