در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سبا سرخیل | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 05:34:18
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نقدی بر نمایش "گفتگوی بر جای ماندگان"
در کانال تلگرام عابر
https://t.me/aaberchannel
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مرور سی و سومین جشنواره بین المللی تئاتر فجر

آنچه دیدم:

تازه های تئاتر
به اتفاق خانواده (نسل نو)
کامنت(مسابقه بین الملل)
(مسابقه بین الملل)wow

مسابقه بین الملل
مرگ فروشنده (مرور تئاتر ایران)
بیرون پشت در(مرور تئاتر ایران)
صدای آهسته برف (مرور تئاتر ... دیدن ادامه ›› ایران)

مسابقه مرور تئاتر ایران
ملاقات با بانوی سالخورده (مرور تئاتر ایران)
ایران استرالیا(مرور تئاتر ایران)
بالاخره این زندگی مال کیه (مرور تئاتر ایران)

بین الملل
رویای پاییزی

از بخش تازه ها و نسل نو تقریبن بی نصیب ماندم،چراکه با اطلاع رسانی کشک و دوغیِ جشنواره،دیدن کارهای تازه هندوانه به شرطِ چاقوست،پس قیدش را زدم
در بخش بین الملل نیز کلاهِ گشادی سرم رفت و نمایشِ به غایت مزخرفِ "رویای پاییز" را نصفه و نیمه رها کردم و یک نفر بگوید فرانسه و آلمان و لهستان چه کردند امسال؟
در بخش مرور تئاتر و مسابقه ی مرور تئاتر(این دسته بندی ها را از ماتحتِ کدامین مدیر و مدبر می کشند بیرون مسوولینِ فجر؟) " مرگ فروشنده" با قطعیت بدترینِ اثر بخش های مذکور که رقابت تنگاتنگی دارد با جفتک پرانی های تیم افشاریان در بلبشویِ "ایران-استرالیا" بودند و در مقابل،"صدای آهسته برف" نمایشی خلاق،مالِ خود و قابل بحثی بود که به طرز غیرقابل باوری جایزه ی طراحی صحنه را نگرفت .
"ملاقات با بانوی سالخورده" یک پریناز لطف‌اللهی ویژه داشت که هیئت داوران ترجیح دادند کلن در بخش بازیگری زن مرور تئاتر ایران ایشان را انتخاب نکنند و اصلن هیچکس را انتخاب نکنند.

در مورد نمایش "کامنت" ضد و نقیض زیاد شنیدم،چند نفر بنشینند ضرورت متن،نمایشنامه نویسی و سوال بنیادین درباب این نمایش را که اصلا دارای متن بود یا نه را بررسی کنند،مشکل اکثر مخاطبان عدم متن و قصه بود،چطور همین اثر در بخش نمایشنامه نویسی کاندید می شود؟ (البته من یکی معتقد به داشتن متن در شکل و قاعده رسمی و کلاسیک نیستم هاا،محض کنجاوی پرسیدم نه نقادی)
از همه ی این آثارِ ناامیدکننده که بگذریم،بسی خرسندم برای "بیرون پشت در" و جوایزِ طبیعتا بازیگری مرد(توماج دانش بهزادی)،طراحی صحنه و جایزه ویژه کارگردانی (ایمان اسکندری)

آنچه ندیدم و واحسرتا
هم هوایی
خرمگس
قلعه انسانات

*پفک نمکی جشنواره سی و سوم: بی لالا ِ یاسر خاسب،حواشی آن را بخوانید که دلتان ریش خواهد شد.آروزی سلامتی و چاق و چلگی برای بهرام ریحانی دارم،آرزوی ادامه ی شیدایی و خلاقیت برای یاسر خاسب،و یک اجرای عمومی درست و درمان و پرانرژی از گروهشان.

خلاص
تا سالِ بعد که کمتر رنج تماشای خزعبلات بکشیم و دیگر خبری از مجالسِ زنانه ی رهنماها و برندپروریِ پژمان جمشیدی ها و نمایشنامه های عرضی طولی چرمشیری طور و تجربی کاری های پسیانی وار و آثار منسوخ شده ی برهانی مرندها و دورهمی های موزیکالِ رحمانیان های متاخر و افشاریان پسامتاخر و باقی شرکا نباشد که نباشد که نباشد.
*اثر محبوب نود و سه ی بنده(خارج از جشنواره) :نکتار (ماکان اشگواری،سارا فعلی)
بیتا نجاتی (tina2677)
سپاس از یادداشت شما خانم سرخیل عزیز
با بیشتر مواردی که اشاره فرمودید موافقم.
اضافه می کنم که باتوجه به کارهای ضعیف و سردرگمی که در جشنواره فجر امسال دیدم، هیچ نمایش ایرانی را زین پس در این جشنواره نخواهم دید.
چنانچه افراد خلاق با دانش و نگاه درست به تئاتر (آنها که در پایان نام بردید بعلاوه چند نفر دیگر) تکانی به تئاتر وارفته ما ندهند متاسفم که بگویم سال خوبی برای تئاتر ایران پیش بینی نمی کنم.
۱۴ بهمن ۱۳۹۳
به خاطر بی نظمی ها و توهین های که به شخصیت انسان در جشنواره! تئاتر فجر میشه سالهاست که عطاشو به لقاش بخشیدم. میدونم که یه وقتایی حسرت دیدنم بعضی کارها (به خصوص اجراهای خارجی) به دل آدم میمونه اما افسوس که.......
و در خصوص آخر نوشته اتون با صدای بلند آمین
۱۴ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
وو
جشنواره سی و سوم در روزهای پایانی نیز با قدرت ما را ناامید و گیج و وحشت زده به خانه می فرستد.
اجرای تینو صالحی کارگردان کردِ مملکتمان چون کارهای قبلیش وفادار به سرزمین مادریش بود.تنها دغدغه ی جدی این کارگردان که قابل اعتنا و بحث هم هست همین بومی بودن کارهایش است،دغدغه ای که معلوم نیست از سلیقه ی بد اینقدر الکن و مضحک اجرا شده یا بی تجربگی،هوا برداشتن و ...از چه بابت؟ چرا؟ چرا هیچ چیز به معنای واقع کلمه سرجایش نبود؟ چرا تئاتر تجربی،بلای جان این سازندگان شده است؟ یا در فرم اسیر دلقک بازی و نابلدی می شوند،یا یادشان می رود متن بنویسند و دورهمی می گیرند...
بماند که این اجرا از عنوان هم چوب می خورد،طبق گفته کارگردان وو مخفف دنیای زنان است به زبان انگلیسی،اولا که یک زن قاتل مهاجر دست در یقه ی یک عروس فرنگی ِ روان پریش اجاق کور نماینده ی جمعیت زنان نمی توانند باشند،زن حامله گیس بلند هم بیشتر عنصر فیلم های اسلشر می تواند باشد تا نماینده ی این دنیای ویژه،محتوای اثر هم درباب مهاجرت و انسان های دو یا چند زبانه ایست که طعمِ غربت و نفهمیده شدن را تلخ زیر دندان دارند نه جنس زن و این داستانها! این از عنوان نمایش .
حالا محتوا را در نظر بگیرید که چقدر جای کار دارد،چقدر می تواند احساسات تماشاچی را ملتهب کند،ببندید به اجرای این گروه و رفت و آمدهای بی معنی ... دیدن ادامه ›› و عجولانه ای که روی صندلی های تالار حافظ صورت گرفت،گیج می شوید،متاسف می شوید...
طراحی صحنه با همه ی پتانسیلی که در خود داشت برای یک اجرای خلاقِ منحصر به فرد،به کل سوخت. نشستن تماشاچی در صحنه نمایش و اکت بازیگران در جایگاه تماشاچی در حد یک ایده ی جالب و "خفن" باقی ماند،تقریبا هیچکس از ابتدا تا انتهای نمایش نتوانست تمام صحنه ها را به یک اندازه و درست ببیند و صداها را بشنود،تا جایی که بعضی ها دیگر خیالشان مطمئن شده بود که قرار نیست ازاین پرده چیزی ببینم پس سرم را بندازم زیر پاهایم،باقی تماشاچیان را فعلا نگاه کنم،با گوشی ام بازی کنم و ....
حداقل توصیه ی من برای این گروه اینست که اگر در اجرای عمومی همین سالن و همین طراحی صحنه را در نظر گرفتند،بازیگرانی با قد و قواره ی مشابه ی بهرام افشاری و حتی بلند تر با صدایی رسا را جایگزین دیگر بازیگران کنند شاید تماشاچی درمانده بخشی از کار را بتواند با خیالی راحت ببیند،واقعن ببیند !
پ.ن. تنها اتفاق انرژی بخش اجرای ساعت پنج وو کم کاری بچه های نور و کنایه ی فی البداهه بهرام افشاری به آنها بود و بس
سلام
با اینکه همه چیز پتانسیل خیلی خوب بودن رو داشت موافقم .
و شدیدا امید دارم که این کار در اجرای عموم کار خیلی بهتری خواهد بود.

و اینکه قسمتهایی از کار که روی زمین اجرا میشد برای ما که روی صندلی های بالا نشسته بودیم همونطور که اشاره کردید کاملا از دست رفته حساب میشد:)

راستی کنایه ی آقای افشاری رو هم نشنیدم من ،فقط صدای خنده شنیدم:دی

ممنون بابت این متن:)
۱۰ بهمن ۱۳۹۳
:))))))))
ممنون که بنده رو از ابهام خارج کردید واقعا:دی
ضمن اینکه به نظرم بهترین نکته ی این کار موسیقیش بود که خوشبختانه در بین نامزد ها دیده میشه اسمش:)
۱۲ بهمن ۱۳۹۳
هر چه از موسیقی این اثر تعریف بشه به نظر من کم هست و از نوای ساز چنگ Harp و همینطور Drums بسیار لذت بردم :)

۱۲ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به اتفاق خانواده در یک جمله ی رک و پوست کنده کارِ بی کلاسی است!
متاسفم،چرا که این کلمه ی ترکیبیِ -بی کلاس- به غایت سطح پایین و بی ارزش است چه کنم که این نمایش به اندازه ی النگوی دستِ ژیلا یا ژاله اش تا کت و شلوارِ دیسکویی دامادش،به اندازه ی موسیقی افتتاحیه اش (امید حاجیلی) بی کلاس بود!
رسول کاهانی گویا دغدغه ی تئاتر ندارد و قصد سینما کرده است،مشکل اینجاست که برادر ایشان در سینما قدرت تماشایی کردن لمپنیسم را در قالب سینما دارد،شاهدش اسب حیوان نجیبی است،بی خود و بی جهت،هیچ و ... حالا ایشان یا این قدرت را ندارند یا فرصتش پیش نیامده،ازین جهت دست به دامانِ تئاترِ بی در و پیکر و بی پدر و مادر مملکت شدند و روز اول جشنواره فجر خاک صحنه ی تئاتر آزاد را در سالن استاد سمندریان بر سر و روی ما پاشیدند.

بازی:از الهه شه پرست و میثم نوروزی که بیشتر دیده شدند تا آن دختری که اصلا معلوم نبود چه کاره فامیل بود بالاخره تا آن مردی که فقط لباس عوض می کرد و همه می خندیدند،هیچ کدام چشمگیر نبودند چرا که فرصتی برای بازی عمیقی نداشتند،یک سری تیپِ کلیشه ای با داد و هوار و نمک پاشی های تاریخ مصرف دار.
۱۱ نفر این را خواندند
Marillion این را دوست دارد
کارگردان سینمای مورد شما عبدالرضا کاهانی است. این کارگردان ابولفضل کاهانی.
۱۰ بهمن ۱۳۹۳
ممنون خانم نجاتی
۱۰ بهمن ۱۳۹۳
سه برادر
عبدالرضا کاهانی (کارگردان فیلمهای مذکور)
رسول کاهانی (کارگردان نمایش به اتفاق خانواده/جشنواره امسال)
ابوالفضل کاهانی (کارگردان نمایش پذیرایی/جشنواره امسال)
۱۱ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جشنواره ی سی و سوم تئاتر فجر
روز اول

بیرون پشت در
ایمان اسکندری
تالار حافظ
در بخش مرور تئاتر ایران در سال 93 و مسابقه بین الملل

از مقدمه ی تکراری نمایشنامه ی نام آشنای "بیرون پشت در" سریع تر بگذریم و دل به بوطیقای روایتِ برگشتن بکمان از جنگ به جنگ از ... دیدن ادامه ›› زبان ایمان اسکندری و توماج دانش بهزادی ببندیم.
بوطیقا را در لغت معنای دقیقی نتوان کرد و به عام ترین شکل ممکن می تواند سبک و شیوه ی خاص سازنده اثر(خاصه در شعر،نقاشی،ادبیات،فلسفه و ...) دانست.نمایش گروه پراکسس نیز سبک و شیوه ی خودش را دارد،گویی حاصل جان کندنِ جوانیست که تا توانسته خوانده،دیده،شنیده،یاد گرفته و اندیشیده و حالا نه به فکر عرض اندام است نه سرقت،هرآنچه دغدغه ی اوست مطرح می شود،در بهترین قالب و خط کشی،با خلاقانه ترین قاب ها،زیر نورِ خوب،گوشنواز،چشم نواز،با حفظ احترام به صاحب اثر(ولفگانگ بورشرت)
بورشرت در جنگ جهانی اول متولد و در جنگ جهانی دوم جان باخت،شکل گیری جنگ،دست و پنجه نرم کردن با آن و مقابله با عواقبش را با گوشت و جان خود شناخته بود.همه ی آثار وی نوعی تجربیات شخصی در مواجهه با جنگ است،ابراز تنفر از آن و طرح سوال،طرح موضوع.
گروه پراکسس نیز وفادار به طرح سوال مانده است،اعلامیه و جوابیه ای صادر نکرده است،حتی وقتی بکمانِ بیچاره در پرده آخر رو به تماشاچی سوال می کند،عاجزانه و درمانده سوال می کند،تنها سوال می کند،راهکار پیش چشم مخاطب قرار نداده،او تنها انگشت اشاره اش را به سمت جنگ،فلاکت،بی رحمی،ترس و خونابه ی به جای مانده از کارزار گرفته و به سادگی می پرسد،چرا جنگ؟
طرح این پرسش را بورشرت بیش از هرچیز در مکتب اکسپرسیونیسم آلمان قرار داده بود،اگرچه آنقدر روایت او از سرباز فلک زده اش(بکمان) مختص به خود است که در قواعد و چهارچوب تنها یک مکتب ویژه شاید نگنجد،نقبی دارد بر گروتسک،سورئالیسم و در موازات واقع گریانه نیز هست.
اجرای این گروه نیز در مکتب و مسلک ویژه ای قرار نمی گیرد،بچه ی شیرپاک خورده و خلف هنر است،نه آنکه فقط نوک زده باشد به هر شیوه و تفکر فلسفی و هنری،بلکه شیره اش را گرفته و به استخوان اثر سوزن زده است.
حتی نوآوری هایش نمایشنامه ی مشهور بورشرت را فراملی و جهان شمول تر کرده است،کنایه اش بر سیاست ممیزی و هجو سانسورچی (آنجا که مدیر تئاتر "مهتاب جورابچی" بکمان را محکوم بر سیاه نمایی می کند) ،نقد رسانه و پروپاگاندا،بازی با جریان معاصر مدگرایی و فشن مانگرهای افراطی (صحنه ی کت واک شخصیت های نمایش،استفاده از بازیگرانی که فرم "مثلا" استانداردی ندارند و شاید اعتراضی باشد بر نگاه ابزاریِ زیباشناسی و غیراستاندارد آدم های هم شکلِ این چند دهه اخیر)
نگاه بی تعصبانه سازنده اثر (ایمان اسکندری) را در استفاده ی کاربردی و منحصر به فردش از دنیای فشن برای خلق شخصیت هایش دریابید،با آنکه مبحثی را مورد نقد قرار داده،از نکات ویژه آن بی بهره نمانده است و خلاقیتش را چاشنی آن کرده.
حتی در طراحی لباس و گریم،نقب می زند بر خرده فرهنگ گاتیک (فکر می کنم نخستین تجربه در هنر نمایش ایران باشد،حداقل اینچنین آشکارا) که برای من یکی دیدن چرم سیاه بر تن بازیگران (مدیر تئاتر و دیگری) موهای دِرِد که آبی و خاکستری بود،آرایش سیاه و جواهرات فلزی و ... هیجان انگیز بود.
کمی دیوانگیِ فانتزی،کمی عوالمِ فیری تیل های آن ور آبی (قصه های جن و پری) حتی کمی خاطره بازی با دنیای غریب تیم برتون( لباس و گریم خانم/آقای کرامر با بازی "حمید حبیبی فر") ... مجموع اینها بازیگوشی و خلاقیت سازنده/سازندگان اثر بود که پیش چشمم آمد.
بیرون پشت در بسیار بی نقص بود،غیرمنتظره بود،امیدوار کننده بود

پینوشت:روز اول جشنواره سی و سوم (1 بهمن 93) را با بهترین اجرای آن شروع کردم،انتظاری از کارهای دیگر نیست،اشتیاقی هم نیست،بیرون پشت در با اختلاف فاحشی بالا ایستاده،جایزه ها را بدهید به توماج دانش بهزادی (بکمان)،ایمان اسکندری (طراح،کارگردان،طراح صحنه،طراح لباس ...) ، خلاص
کاملا با تمام حرفاتون موافقم! دیشب نمایش رو دیدم و نمیدونستم چطور توصیفش کنم که شما به بهترین شکل نقد و تحسینش کردین. به نظر من هم بی نقص بود، دیشب همش میگفتم کاشکی حداقل جایزه ی بهترین بازیگر رو ببره چون واقعا عالی بود
۰۲ بهمن ۱۳۹۳
ممنون از لطفتون آقای حریفی
منم امیدوارم داوری درستی صورت بگیره
تنها کار استاندارد و حرفه ای امسال تا به امروز
۱۰ بهمن ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوره ی کلاسیک را عصر ایمان،دوره ی مدرن را عصر دانش و دوره ی پست مدرن را می توان عصر تردید پنداشت.
نکتار،در عصر سوم سیر می کند،می شکافدش،از نو تعریفش می کند،به کلیشه ها چنگ می زند و در آن می ماند و هم پیش می رود.
به نسبت مکانِ مورد وقوع نمایشنامه و ملیت سازندگانِ اثر این تعریف ایرانیزه می شود،نه پست مدرن است نه ایرانی،چونان موسیقی تلفیقی دهه هشتاد به این ورست،همخوابی کرت کوبین و نامجو،الکترونیک و سنتی،بلبشویی که هم شنیدنی است و هم گوش خراش.
نکتار یک پرفورمنس انتقادی به دوران گذار است،سنت به مدرنیته/مدرنیته به پست مدرنیته . همچنان تاکیید می کنم نه مدرنیته و پست مدرنیته ای که در غرب حاکم است،آنی که در ممکلت ایرانی/اسلامی ما درحال وقوعست و با مختصات هیچ کجای جهان هم پیاله نیست.
در موازات،نکتار در هضم تعاریف جهانی نیز دستَش پر است،تعاریف ثابتی چون جنگ،رسانه،پول،قدرت،تولد،مرگ،سکس(جنسیت/آمیزش جنسی)،سکسیم،هنر،خانواده،مصرف گرایی و ...
در حقیقت،به قدری دستش پرست که شخصا نگرانِ دیگر گروه های نمایشی شدم که زین پس چطور با برخی ازین مضامین توان شوخی و مقابله یابند و دچار ... دیدن ادامه ›› تقلید نشوند.
به طور مثال تصویر خطوط مرزی جنگ و آوارگی چادرها(خانه به دوشی) را دیگر کدام گروه می تواند اینطور ملموس و دلخراش نشان مخاطب دهد؟مصرف گرایی را چی؟(بازاریاب های حراف و کیسه های زباله)
مثال بسیار است ازین پرفورمنس کارگاهی که حاصل تلاش سی،چهل جوان تازه کار و توانا بود،اما تماشایش لطف دیگری دارد
در عرصه ی نمایش کارهای چندانی باب میل و وقت و سلیقه ی ما پیدا نمی شود،از جشنواره اخیر که فقط نان(نصیر ملک جو) دلمان برد و این پاییز هم نکتارِ سارا فعلی و ماکان اشگواری.
فردا روز آخرست،همت عالی،بالا غیرتن از دست ندهید

نِکتار:از واژه nectar گرفته شده به معنی شراب لذیذ خدایان یونان،شهد شربت،نوش (لغتنامه دهخدا)

مونولوگ انتخابی:
.توی ناف آدم ها جنگه،سینه ی مردها جنگه ...
..اسم اون زن دمشق بود ... هیروشیما بود ... کوزوو بود ... خرمشهر بود ...
... مونولوگ آخر سارافعلی (نیا)
بالاخره این زندگی مالِ کیه؟

متن
کن هریسونِ مجسمه ساز طی یک سانحه رانندگی به کل فلج می شود.شش ماه از بستری شدنش در بیمارستان می گذرد،بزرگ ترین تغییر زندگی او ازین پس می تواند انتقالش به بیمارستانی دیگر و زیستِ تختخوابی باشد و بس.
هریسون دو دو تا چهارتایش را کرده،انتخاب او مرگ است،مرگ برای مجسمه سازِ بی دست و پا،زندگیست.
-انتخاب- کلیدواژه ی این نمایشنامه است و از همان زمان که هریسون در سلامت عقل دست به انتخاب می زند،چالش داستانی شکل می گیرد
از دو زاویه می شود متن را حلاجی کرد و به ... دیدن ادامه ›› یک نتیجه رسید
یک:بیماری قصد ترک مریض خانه دارد،دکتر و پرستار و بهیار برای حفظ موقعیت شغلی،محل کار(بیمارستان) و رضایت فردی،بیمار را به هر زورچپانی زنده و زندانی در بیمارستان نگه می دارند
دو:فردی حق انتخاب دارد در یک سیستم اجتماعی/حکومتی،به قولی خواهان خلاف جهت شنا کردن است،سیستم می خواهد او را به هر زورچپانی زنده و زندانی به شیوه ی خود رام کند.
متن به قدری شیوا و سرراست -رضایت شخصی- را مسئله اش کرده که اگر فقط به قضاوت تصمیم یک بیمار فلج هم بیندیشیم،مطلب را گرفته ایم
حتی نیازی نیست از بازی قدرت و حکومت های واپس گرا حرفی به میان بیاوریم

کارگردانی
اشکان خیل نژاد جوان است و مستعد،از خیلی قدیمی های تو زرد هم جلوتر دارد می زند،هر چند برای من یکی -پچ پچه های پشت خط نبرد- شالوده ی همه کارهای پیش و پسِ خیل نژادست و ولاغیر اما همین که قدرت هدایت بازیگر،دقت در طراحی صحنه و لباس و موسیقی از سر و روی کارگردان بالا می رفت،کافیست که بگوییم خیل نژاد راه روشنی پیشِ چشم دارد.

بازی
نوید محمد زاده جوانک شیطانی است که دو ساعتی روی تخت تکه گوشتی می شود با میل جنسیِ بسیار و زبان تند و تیز و چشمانی سیاه چال.
هومن کیایی در کمال ناباوری خوب بود و الهه شه پرست نیز.
کیوان ساکت اف بالاخره بالاخره بالاخره دارد کمی اندکی بازیگری می آموزد،شکر

دیالوگ انتخابی
تنها اتفاق مثبت حضور من این است که آدم‌ها به من محبت کنند تا حالشان خوب شود
سپاس از نقد خوبتون. از اینکه قسمتهای "متن"، "کارگردانی" و "بازی" رو به وضوح جدا کردید و هر کدوم رو مفید و مختصر شرح دادید خیلی لذت بردم. موفق باشید.
۰۱ آذر ۱۳۹۳
والا مردم ما که عادت دارند الکی بخندند. شبی که من این کار رو دیدم خیلی از قسمتهای سنگین و غمگین کار خیلی ها می خندیدند! در کل نمایش کمدی نیست، ولی رگه های طنز (البته بنظر من طنز تلخ) درش هست. و البته یک سری حرکات و دیالوگها طراحی شدند تا مردم بخندند و کار از یکنواختی خارج بشه.
۰۶ آذر ۱۳۹۳
مردم نمیخندند ، وامانده اند از گریه ...
۰۸ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ایده و هدف اساسی کار نشان دادن "شادی عمومیِ مردمِ ایران" بوده و انتخاب بازی ایران و استرالیا در مقدماتی جام جهانی 1998 به گفته ی کارگردان بهترین گزینه بوده چرا که نه شادی قبل از انتخابات ریاست جمهوری 1388 نه بعد از انتخابات 1392 نه بردهای پی در پی والیبال نه حتی آزادسازی خرمشهر هیچ کدام عمق میدانشان به پای همبستگی ملت در سال های جنگ ایران و عراق نمی رسد و متاسفانه یا خوشبختانه تنها سابجکت سیری ناپذیر و حیاتی مردمِ ایران که شانه به شانه ی جنگ و عرق ملی و بنیان خانواده پیش می رود و کم نمی آورد "فوتبال" است،فوتبالی که تعصب است و سیاست و قدرت،خالی کردن عقده های ملت که نه می توانند بر سر سیاستمدارش خالی کنند نه حاکم و بانی اش،می ماند زمین چمن و نود دقیقه غرولند کردن به داور و مربی و بازیکنُ هرچه نه بدترشان،اگر هم که بردی درکار باشد قیاس تن به تن می شود با بردهای نداشته در زندگی،هرچه ندارند را دقایقی کوتاه از خاطر می برند و توی دل می گویند:می خوای مثه ما شی ولی نگی جایی/چون من گل می زنم بیشتر از علی دایی!
لپ کلام اینکه افشاریان بهترین انتخاب را برای تصویر کردن رگ غیرت ایرانی جماعت در شادی و اندوه داشته و همینطور حضورش به جای مربی بین دو نیمه در نمایش هوشمندانه بود،دکتری لاف زن مثال دکتر حسن عباسی،حسین روازاده،رحیم‌پور ازغدی (و دیگر چس ناله کن هایی که بعد از انقلاب و بویژه از دهه هشتاد به این ور چون قارچ سبز می شوند بر فرق سرِ افکار عمومی و شبکه های مجازی) ،که گوز را به شقیقه ربط می داد و از حضور یک توطئه ی بزرگ خبر می داد،هرچند حرف های صدمن یک غازش را اگر بست دهیم به مردم شناسی کشور خودمان پر بیراه هم نبود،و اگر با افشاریانِ کارگردان قیاس شود با عرض پوزش باید رک بگویم که هردو دوچار گنده گوزی بودند!
افشاریان از نیروی جوان و بی کس و کار و تازه نفس تئاتری استفاده می کند،بسیار می نویسد،ایرانی جماعت(مخاطب) را خوب می شناسد،دغدغه ی اجتماعی (گویا) ... دیدن ادامه ›› دارد،اسیر قواعد کلاسیک و مدفون نیست،همه ی اینها خوبست،اما بسیار شلخته عمل می کند،در گزارش نشست خبری خواندم این اثر از دل یک تئاتر آزمایشگاهی بیرون آمده،با یک نگاه سرسری به بروشور کار هم می شود دو سه خط فقط اسم نویسنده و طراح یافت،من یک نشان به افشاریان اهدا می کنم با عنوان "بزرگ ترین کارآفرینِ خوشحالِ تئاتری" فقط دست بردارد از این همه شلوغ کاری!
افشاریان اگر اسیر "کول و فان" بودنِ نسلِ بی خیال ما نشود و کارش را با یک قصه نه ده قصه ی بی در و پیکر جلو ببرد،ادای دینش به غول های نمایش را با دوزِ پایین تری از نمایش های شاد مهدکودکی (پروانــه های غمگیـن من در یک صبح دل انگــیز بهاری) به اجرا دربیاورد و انتظار بیشتری از گروه جوانش داشته باشد تا ما به جای دیدن تنها دو سه بازی خوب و استاندارد در این لشگر عظیم شاهد نفرات بیشتری باشیم،تازه می تواند آنچه در ذهن اندوخته را نثار بیننده کند،والسلام!

پ.ن.برای شنیدن و دیدن ماکان اشگواری به تماشای کار نشستم،وگرنه می دانستم به یک سیرک دعوت شده ام
پ.ن.. سرباز ها و آن دختر عقب افتاده و برادرش خوب بودند،مخصوصن اپیزود سربازها چفت و بست داشت و نمک.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
برای دیدن اجرای ننه دلاور زهرا صبری به ایرانشهر رفتم از یک ربع به هشت شب حی و حاضر در تماشاخانه و شام میل شد در کافه ی بالا سر و با خیال خوش از مملکت گل و بلبل و جشنواره فرهنگ دوست فجر بلیت ١٥هزار تومانی بدست به سمت سالن جناب سمندریان رفتم حدود ١٥/٢٠نفری که یکی دو خبرنگار و یکی چند بازیگر جوان هم جایشان شده بود پشت در بسته و ساعت هنوز ٩ بود و روی بلیت ما هم نوشته شده بود ٩! نمی دانم از آن حدود بیست نفر از ساعت ٩:٣٠ به بعد کسی اذن دخول به سالن نمایش را یافت یا نه اما من یک نفر که دختر بودم بلیت داشتم و بعد از یک اجرای ١٠٠دقیقه ای باید از آن تماشاخانه کذایی تنها و با مترو به خانه می رساندم خودم را دست از پاهای سرد دراز تر "نمایش ندیده "ماندم و سرم درد می کند از این همه بی دروپیکری و مفت خوری و بی برنامگی! راهکارشان این بود که همه جمع شوید ١٠شبی بروید تالار وحدت پولتان را بگیرید این راهکار کجای وقتمان را می گیرد الا اینکه در آن یکی تالار هم دستی زبان نفهم یا مامور های معذور جوابمان را خواهند داد!!! روزهای اول جشنواره که "نمایش ندیده" گذاشته اند مارا خدا می داند این موسسه ی ایران کنسرت و تالارها با این اجاره دادن ها تا روز آخر چقدر از خیر سر ما دیوانگان تئاتربین جیب پر و پیمان خواهند کرد!
چرا؟ فکر کنم این اتفاق برای این سانس افتاده چون ما ساعت 6 بودیم و به مشکلی خداروشکر برنخوردیم به هرروی باید با اطمینان بگم اصلاً و ابداً چیز از دست ندادید نمایش بدی بود برید پولتونو بگیرید و یک تئاتر خوب خودتان را مهمان کنید :)
۰۱ بهمن ۱۳۹۲
جناب بهرنگ این اتفاق برای همین امشب یعنی شب دوم اجرا بود. ما ساعت پنج دقیقه به نه پشت در سالن بودیم و گفتند که ظرفیت پر است و باقی داستان ها...
۰۲ بهمن ۱۳۹۲
آها متوجه شدم، پشت درب ورودی موندید، بیرون از سالن انتظار.
خانم عظیمی کاش زودتر مراجعه کرده بودید، اجراهای جشنواره معمولا این هرج و مرج هارو داره. خصوصا ایرانشهر و حافظ که بلیطاشون بدون شماره صندلیه. بهترین راه ممکن اینه که قدری زودتر در سالن حاضر بشیم.
۰۲ بهمن ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پارسا پیروزفر و رضا بهبودی،ترکیب برنده ای که از اجرای قبلی(گلن گری راس) تا این اجرای تازه،هماهنگ تر و برش دارتر شدند و تا چند دهه ی دیگر هم این ترکیب در جهان مردانه ی متن های متفاوت فرنگی ای که پیروزفر با شیطنت و سلیقه ی حسابیش انتخاب می کند،قابل قبول و دیدنی خواهد بود.
نود دقیقه همراهی تمام قد من با صحنه و این دو مرد دوست داشتنی و پر مهارت بود امشب.
و دو،سه،چند لحظه طلایی هم داشت چون نشستن کارگردان(بهبودی) بر روی یکی از آن صندلی های برزنتی تاشوی کالتی که پشت شان نام کارگردان حک شده،و دیگر کودکیِ شان(پیروزفر) و فین(بهبودی) کنار دریاچه،و بویژه صحنه ای که فیلمنامه ی "سنگ ها در جیب هایش" را روایت می کنند و از گاوها و کفش های تیم فیلمبرداری (سرمایه داری،صنعت هالیوود،رویای آمریکایی)می گویند.
"اتفاق بزرگ" عبارت درستی نیست برایش،اجرای این شب های پیروزفر تمرین و تفکر،تلاش و طراحی از قد و بالایش سرشار بود است و فرای یک اتفاقِ خوب و بزرگ.
تماشاخانه ایرانشهر مدت ها بود من یکی را ناامید و با جیب خالی به خانه می فرستاد،امشب ولی کمی پاهایم از زمین بالا رفت.


دقیقا تمام آنچه من حس کردم را بیان کردید.سپاس!
۰۱ آبان ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در بروشور کار دست نوشته ای از هومن سیدی می خوانید(در بخش کامنت های من هم می توانید) حرف دل است و نمایش نامه اش(خوانده شود همان دست نوشته ای که اجرا شده) هم،اما فقط حرف دل مانده است،چقدر اجرا شده و چقدر خلاقیت،دقت و حفاظت از اجرا دیده می شود؟ با احتساب (فکر می کنم) یکسال وقفه در اجرا هم تغییرات دندان گیری صورت نگرفته و حتی "دقت" ی که نبود هم حاصل نشده،سه میز و شش تیپ از طبقات مشابه ای که شاید تنها میز خانم صمدی و علی سرابی با جان کندن خود را به طبقه متوسط برسانند،این شش تیپ از آن دست آدم های پایین شهر تهرانند و حتی شهرک های تازه تاسیس شده ی اطراف پایتخت،زن هاشان برنج هندی می پزند و روز زن النگوهای باریک هدیه می گیرند و یکی از هم محلی هاشان در یکی از خیابان های همین شهر دستهاشان را قطع می کند تا النگوها را بفروشد و خرج نان و مواد کند،مثلا میز دو جوان جاهل(نوید محمدزاده و مهدی صباغی) باید تجلی تمام عیار ایستگاه دروازه دولت به بعد مترو باشند،جوان های بی خردی(به معنای واقعی کلمه) که اسیدپاشی می کنند،یا سرباز شهرستانی(هومن سیدی) باید شکل و شمایل همین عبارت توصیفی "سرباز شهرستانی" را تمام قد نشان دهد،ولی از چه حسابست نمی دانم که کارگردان که مشاورم هم داشته (حبیب رضایی) به نشان دادن یک دختر شهرستانی تیپیکال(باران کوثری) که من می نویسم "غلوشده" بسنده کرده اند و آن سرباز شهرستانی با استایل شخص هومن سیدی بازی شده،نوید محمدزاده با استایل همان جوان هایی که در -ویران- و -دهانی پر از پرنده- و باقی کارهایش دیده شده نقش جاهل پایین شهری را ایفا کرده(فعل سنگینیست) اما نـــه! اینها باید همانطور که منطق متن می گوید اجرا می شدند،هومن سیدی ریشت را می تراشیدی اصلا لباس سربازی تنت می کردی دوستت پایان خدمت گرفته بود تو که نه! نوید و آن یکی یک بعدازظهر می رفتید مثلا جوانمرد قصاب و هشت سیخ جگر با همین کله خرابها می زدید و بعد پشت میزهای آن کافه می نشستید،و علی سرابی شما هم خیلی وقت هست همینطور خونسرد و خوش خوشان و مثل هم بازی می کنی مگر با گریم یک وارتان هشتاد ساله در ترانه ها... عوض شوید...
و آن کافه ی لعنتی! این شش تیپ در اتمسفر آن کافه ای که دکور کردید اصلا جایی ندارند،می دانم که بر دیوار کردن ده-دوازده قاب از سلبریتی و روشنفکر و سیاستمدار روال مرسوم بسیاری از کافه ها شده،ولی اگر آدم های این متن مثلا در همان حوالی تئاتر شهر و انقلاب هم کافه نشینی می کردند به همچین کافه ای نمی ... دیدن ادامه ›› رفتند،حضور این تیپ ها را زیر عکس "جولیتا ماسینا" هرگز نمی فهمم،دکور کردن یک کافه ی شبه مدرن(که فقط خود کافه دار بیچاره توهم شبه مدرن بودن را دارد) از آنها که یکی مثل باران کوثری با آن کفش های صدفی ساتن چای بنوشد و درکنارش زوج متوسطی مثلا از شرق تهران آن طرف تر دعوا کنند،کار راحتی بود که با قاب صورت نمکین بیلی وایلدر و -وِیترِسِ- آلاگارسون بر باد رفته است!
شنیدم سال قبل پالت اجرا را همراهی می کرد،(بگذریم که امسال پالتی ها حکم کیمیا را دارند) اما باید این کلیشه را بنویسم که کاش امسال هم پالتی ها بودند و کمی جان می گرفت تالار حافظ...گروه کلم(احتمالا) خنثی بودند،حضور آوازخوان خانم(فرناز ساربانها) ساختارشکن بود و دلچسب،گوش شیطان کر این شبهای تهران از سالن های دیگر هم آوای خانم ها به گوش می رسد و این معرکه است.
هومن سیدی و همسرش آزاده صمدی،از سریال -راه بی پایان- برایم دوست داشتنی بودند،حالا هم. تلاش و خستگی و رنج سیدی را هم در متن می فهمم،همین که مثال یک جامعه شناس ریشه یابی می کند،اصلا همین که اعدام های خیابانی دغدغه اش شده،همین که می نویسد "این همه خشونت در من از کجا آمده؟_ می ارزد به شصت دقیقه تئاتر دیدن،ولی دلم می سوزد که آرتیست های تئاتری ما انقدر ارزان و الکی دغدغه ها را در اجرا می سوازنند وگرنه این قدر غر نمی زدم.
در ضمن اعتقاد قوی ای دارم که هوتن شکیبا از سرابی بهتر می شد در نقش شوهر بدبختِ شلِ خونسرد پرحماقت(سرابی دیگر مجسمه ی این شوهرها شده،بسِ) و نوید محمدزاده باید نقش آن یکی جاهل را بازی می کرد و امیر جدیدی میامدو نقش محمدزاده را بازی می کرد که هی نمی خندید و از آن اخم های افریقایی(فیلم سینمایی سیدی) تحویلمان می داد.
پینوشت:بی انصافی نکنم،ترانه ی پایانی گروه موسیقیشان دلپذیر بود... حیف که یادم نماند،یک چیزی بود مثلا اینطور:چه خوبه که کری،نمی شنوی...هاهاها...هی هی هی ...

روایت ناتمام یک فصل معلق/تالار حافظ/یک ربع به پنج وقت نکرید شش بعد از ظهر!
نفدتون، یه جاهایی، یه کم زیادی تند بود؛ اما خوب بود!

فقط ایتو بگم نقش سربازی که هومن سیدی خودش بازی میکرد، نه شهرستانی بود نه بچه پایین شهر! اتفاقا یه خونه از خودش داشت که دوستش ناصر تو اونجا بود الان.
۲۴ مهر ۱۳۹۲
خیلی تنده وسط خوندم حس میکردم داری میترکونى
در کل تاتر قابل قبوله انتظار بیشتره
۲۵ مهر ۱۳۹۲
ویژگی هر اتفاق و اثری می توونه برداشت های فردی باشه بحثی درش نیست ،،من و شماام اشتباه نمی کنیم نظر می دیم
۲۷ مهر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
توقع من از هنر بطور ویژه نمایش بجا و کافیست اما وقتی کیفیت کارهای این روزهای تئاتر تهران را می بینم سطح توقعم بسیار بالا محسوب می شود در صورتی که تئاترها کوتوله شدند،راحت و دم دستی،خالی از نبوغ و بی حوصله و حوصله سر بر! نریمانی جهان خیالی و نمادینی در ذهن ساخته بود که اسباب کم داشت و در انتقال مفهوم دچار لکنت می شد، بحث نشانه شناسی هم که این روزها و در تئاتر مدرن جایگاه بسیار معلق و بی حسابی دارد.طراحی صحنه تاحدودی خلاق بود.بازی ها ساده (به منظور هیچ و خالی) و تصنعی بودند،سیامک صفری تمام شده نه چیزی در چنته دارد و نه استعداد و قدرت گذشته برایش مانده روزهایی بود که برای دیدن صفری کارهایی را تا سه/چهار بار تماشا می کردم و امشب از دست تپق ها و مکس هایش کلافه شدم(تمامِ سیامک صفری در آغا محمدخان قاجار خرج شد و رفت)،حرکات بدن یا شبه پانتومیم بازیگران با موسیقی مداوم کار در مواردی غیرضروری و مکرر بود.هدایت هاشمی کم بود ولی درست بود.
فرشاد فزونی وقتش را هدر می دهد با این مهارت دوست داشتی اش! هرچند آواز آخر کار به دل نشست.
نیما دهقان بسیار بی تکلیف و سرگردان کارگردانی می کند،"ترن" که برایم حدود دو ساعت(درست خاطرم نیست) شکنجه ی بی امان بود و "شش و هشت" هم که خواندید از چه قرارست،نه سبک مشخصی دارد،نه حضورش در اثر به چشم می آید،و وقت من(مخاطب) را هم که می سوازند.
بیتا نجاتی (tina2677)
در مورد بازیها با شما موافقم.
۱۰ مهر ۱۳۹۲
(شیش و هشت) ندیدم ولی حس شما به(ترن) همون حس من بود :(
پس بهتره اینو هم نرم ببینم
۱۰ مهر ۱۳۹۲
ممنون از توجه رفقا! دستم به راه نیست هنوز تو سیستم نظرات تیوالی...
۱۶ مهر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سیامک صفری در آخرین دوران درخشش خودش بود و بعد از این کار دیگر مدام سقوط و تکرار تکرار تکرار
با سقوط موافق نیستم ولی با تکرار چرا
موفق باشید
۱۳ آبان ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من خاطره خوبی با این کار دارم
مهدی پاکدل هرگز برای من یه بازیگر حرفه ای و کاربلد نبوده و نیست
پردازش کمی کم بود در کار،کمی تفکر بیشتر و نه حتما به نتیجه ای رسیدن اما کمی عمیق تر
با همه این حرفها از کارهای خوب هر دوسال اجرا بود
رحیم نوروزی موقر بود و آروم-نسیم ادبی رو دوست دارم پر از انرژی بود،اما پرداختی از این دو شخص نبود که ارزش بودنشون رو بیشتر بفهمم،سیامک صفری همچنان درحال درجا زندنه،نیما رئیسی انقدر تبلیغات تلوزیونی رو گویندگی کرده که وقتی رو صحنه حرف می زنه من یکی خنده ام می گیره،حیف بیشتر از اینها توانایی داره نمی دونم چش شده بود تو این کار!
پوستر افتضاح بود
طراحی صحنه و لباس هم همینطور
سیاوش طهمورث رو من هیجان انگیز تر تصور می کردم!
حیف حیف حیف
سعید بیگی و شیرین بختیاری این را خواندند
شیوا خالدنژاد، فرناز نوروزی و Marillion این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ای کاش می توانستم صدای الهام کردا و سهیلا صالحی را اینجا برایتان بگذارم که جیغ می زدند:حیف حیف حیف حیف حیف حیف ...
صحنه بود از رنگ سرخ و سیاه و کاسه لیوانهای مسی یا روحی یا رومی فلزی هرچه که اسمش هست از همانها که قدیمها همه داشتیم و برق می زد،رودخانه ای بود یکطرفش اینوری ها یکطرفش آنوری ها،جنگ بود جنگ بود و رودخانه در میان!حیف حیف حیف،نمی شد از رودخانه آب خورد...حیف حیف حیف...نمی شد از رودخانه آب خورد...حیف حیف حیف...اینوری ها خود را آنوری می دانستند و آنوری ها اینوری
و صداااا،این بازیگران صدا نداشتند و صداپیشگانی در دو طرف صحنه یکی راضیه برومند و یکی بهرام شاه محمدلو داشتند که عجب خلاقانه بود این حیله!
دهانها بسته است و سلاح و مهمات در دست می دهند،سخنران کسی دیگرست و قانونگذار هم اوست،این اسلحه بگیرانند که می کشند و کشته می شوند و خانه هایشان ویران و مالهاشان به تاراج می برند و کودکان،کودکان بلا می گیرند زخم می بینند حتی می می رند و یکهو میگویند جنگ تمام شد!حیف حیف حیف می شود داد می شود فریاد می شود زوزه ،زوزه ای ناتمام که این جنگ بر سر هیچ و پوچ آغاز شد و حالا بر سر هیچ و پوچ پایان دادند که ما خط مقدمی ها آواره ماندیم،کلاه سرمان را برداشتند و حیف حیف حیف...
نمایش خسته کننده نبود اگر کمی از حرکات کم می شد،تکرارها کم می شد و جدا از اینها بعد از سی و چندی سال انقلاب که اینها هی از جنگ ساختند و دفاع مقدس،من یکی چیزی به این تاثیرگزاری ندیدم!!! در هیچ حیطه هنری،بصری یا هر چه،هیچوقت اینچنین ضدجنگ یا بی جنگ ندیدم کسی نگاه کند و روایت کند!
رودخانه مال ماست،مال اینوری ها،آنوری ها،مال ما
ممنون
خیلی خوب بود.
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
من هفته ی قبل دیدم نمایش رو... خیلی خوب توصیف کردین و نوشتین!

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ابتدای نمایش قبل از شروع ساعت شش،مهدی امین لاری با گیتارش سراغتون میاد و در ازای هزار تومان هر کلمه ای رو که در خواست کنید باهاش آواز می خوونه،این ترانه ها کاملا معنی و مفهوم داره و کاملا و یکجا هم بداهه پرداخت می شه!بهترین و شگفت انگیز ترین بخش این نمایش حضور همین دیوانه حرفه ایِ تازه شناخته شده بود برای من:مهدی امین لاری
عشق من حامد بهداد از عنوان دچار مشکله اساسیه!!!این نمایش که هم مفرحِ هم پر از بداهه است و هم یک عدد افشین هاشمی توش داره و یک سورپرایزِ معرکه قبل از شروع اصلی نمایش،اصلا پرداخت ویژه ای به شخص حامد بهداد نمی کنه!که اگر هم بخواد امکان این پرداخت وجود نداره!
چه کنیم که این اپیدمی همه ایرون رو فرا گرفته و بهدادی که می توونه خودش یک استعداد باشه فقط سایه ای از یک مارلون براندوی دوبله شده توسط جلیلونده و هیچ!و ملت هم اسیر و درگیر و عاشق این سایه!
نمایش با تمام دم دستی بودنش که مقتضی موضوعش هم هست-طرفدار بودن بدون منطق یا با چشمهای بسته-بازی همچنان درخشان افشین هاشمی رو داره،بی پرده از بعضی یا جمع بازیگرای ایرانی و ضعف ها یا حواشی اونها حرف می زنه،یک سری به مسائل سیاسی یا اجتماعی باب روز می زنه،و این زهیر یاری که من اصلا نمی دونم تا به حال کارگردانی کرده بوده یا نه تا حدودی توونسته همه این موارد رو یکجا جمع و جور کنه اما کار می لنگه!!!از شخصیت پردازی این دو پسر که عشق بهداد و سینما هستند تا ریتم کار که از اواسط کاملا افت می کنه و پایان بندی بسیار ضعیف و کمی بی منطق!
نمی خوام کار رو بکوووبم،من حسابی خندیدم و از دیدن هاشمی کیفم کوک شد ،ولی بسیار راه بود تا این اجرا یک اجرای معرکه بشه،بسیار راه!!!

خوب بود و بد! لذت بردم و انتظاراتم برآورده نشد...هرچه بود گذشت
من خودم حامد بهداد رو به عنوان یک بازیگر قبول دارم نه در حد یک بازیگر تراز اول . به نظر من حرکات بدنش خیلی زیاده . تیپ سازیاش تقریبا تو بیشتر فیلم ها یه جور هست .
ولی حس تو بازیش داره.
۲۲ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در این نمایش که بدن بود و موسیقی،و گاه بداهه خوانی های غیرمنتظره،مردی بود میانِسال به نام سیاوش صفری نژاد،شنیدم از بزرگهای هنر خودش هست،پانتومیم!راستش از آن چیزهایی که ما در فرنگستان می بینیم نبود کارش اما از این چیزهای میهنی صدصدپله بالاتر بود و برسیم به مهدی امین لاری نویسنده،کارگردان و خواننده و نوازنده و قصه گوی نمایش،که این روزها من درگیر این همه استعداد یکجا جمع شده این پسر شدم!!!
نمایش مفرح بود،ساده بود و اجرای اون بسی سخت،می خندیدیم و شگفت زده می شدیم،موسیقی گوش می کردیم و گاه با تحریرهای ناگهانی حالمان حال می شد.همه چیز خوب بود و خوب نبود نه خوب نبود عالی بود عالی عالی عالی عالی عالی
__ افسوس که کارگردان باید با لحن شوخ و شنگ ویژه اش بگوید ما پول نداشتیم بروشور بزنیم همینطوری اسمهارو می گیم!!!اگر پول تو جیب این همه مهارت و استعداد نره پس کجا بره آخه؟
با این توووپ مهارت تازه آشنا شدم،امیدوار و آرزومندم که اجراهای بعدی بروشور که داشته باشند کلی پول و انرژی برای سالهای سال هم داشته باشند.
شادی بهرامی، سعید بیگی ، مونا گوهری و mahsa hosseini این را خواندند
آیدا قزلو و MARYAM MAHAN RAD این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید