شهروند سوئدی از یک شهروند ایرانی پرسید
رویاهای تو چیست ؟
او پاسخ داد:
خانه ، شغل و درآمد مناسب ، همسر ایده آل و سلامتی
شهروند سوئدی گفت :
من درباره ی حقوق اولیه ات سوال نکردم من درباره ی رویاهای تو پرسیدم..


از: ناشناس

با سلام

جسارتا :
.
.
آیا می خواهید پول خود را در جوی آب بیندازید؟
آیا میخواهید 2-3 ساعت از وقت با ارزش و یا آزاد خود را هدر دهید؟
.
باز هم دیدن این فیلم را به شما توصیه نمی کنیم...
.
.
من خودم به شخصه برای بار اول که خبر کارگردانی آقای حسینی رو خوندم خیلی خوشحال ... دیدن ادامه ›› شدم و البته مثل خیلی ها کنجکاو برای دیدن این کار, امروز به لطف کلاس تشکیل نشده دانشگاهم بالاخره تونستم برم سینما( 1-2 هفته ای می شد این تصمیم رو داشتم)
میخواستم فیلم آرایش غلیظ رو ببینم حتما ,اما خب به دلیل سانسش و علایق من و دوستم,خواندن خلاصه فیلم و دیدن لیست بلند بالای بازیگرای سرشناس ,ساکن طبقه وسط رو انتخاب کردیم.نظرات شخصی خودم در مورد این فیلم رو برای شما می نویسم :
.
-شروع بد فیلم ,به طوری که همش شک داشتیم بعد 5-10 دقیقه بلند بشیم بریم بیرون یا نه
-عدم وجود ریتم
-شلختگی و در هم برهم بودن فیلم از نوع بدش(نه از نوع خوب که بعدا به یه کل منسجم برسه)
-موضوعی که خوب بود ولی بسیار بد کار شده بود,موضوع دغدغه جاودانگی انسان و رفتن به عرش نه به فرش,رسیدگی به روح, چرایی وجود هرکسی که برای خود شخص مدام سوال پیش میاد ...
-طنز چیـــپ یه جاهایی اذیت می کرد
-(مورد دیگه یادم نیست,همین ها از نظر منی که فیلمو دیدم فاجعه اس)

ناگفته نماند که :
-فیلم دیالوگ های خوب هم داشت در حد چند مورد...
-سکانس هایی که ساره بیات حضور داشت خوب بود و سکانس بابک حمیدیان از نظر من...

.
بعد از دیدن این فیلم سر درد گرفتم و خوشحال بودم که فقط 3500 تومان برای بلیطش پول دادم.
اگر 2-3 ساعت وقت آزاد خالی دارید, برید پیاده روی ... برید بشینید فیلم خوبی که چندبار قبلا دیدید رو باز هم ببینید... برید به گل های قالی نگاه کنید و فکر کنید به زندگیتون...
اما از نظر من این فیلمو نبینید, به هیچ کسی پیشنهاد نمیکنم ,ایشاا... برم آرایش غلیظ رو ببینم

برای خودت دعا کن که آرام باشی
وقتی طوفان می آید، تو همچنان آرام باشی .
تا طوفان از آرامش تو آرام بگیرد.

برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛
آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه
آسمون کنار بروند و خورشید دوباره بتابد

برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی
برای خودت دعا کن که سر سفره ی
خورشید بنشینی و چای آسمانی بنوشی



از: ناشناس

به نظر من هم بازی آقای خطیبی یه جورایی نا همخون بود انگار،یعنی خوب مرتبط نشده بود با کل کار،قسمت آخر هم اون خانومی که انگلیسی صحبت میکردن رو(ببخشید که اسمشونو نمیدونم) اصلا نقششونو دوست نداشتم،یه چیز اضافه ای بود از نظر من،انگلیسی بریتیش رو هم مگه حالا مجبور بودن صحبت کنن،امریکن صحبت میکردن حالا،میگفتن۲ سالگی مثلا اومده آمریکا،والا،چه اصراریه...
در کل بد نبود.
با توقع خیلی بالا رفتم با تعریف هایی که شنیده بودم اما به نظرم فقط خوب بود،عالی نبود،یه قسمت هاییشو بیشتر دوست داشتم یه قسمت هایی رو اصلا.
مشکل فهمیدن یه سری دیالوگ ها هم بود،گاها شنیده نمیشد،اون قسمت هایی رو هم که ترکی حرف میزدن خب چون بلد نیستم متوجه نشدم،اما به نظرم چیزی رو از دست ندادم.

من نمیدونم این آقای محمودی و بانو چطور با این همه اختلاف نظر با هم تونسته بودند زندگی کنند... !!!

پیمان قاسم خانی خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوب خوب خوب, به شخصه عاشقشم
فیلم هم خوب بود, عالی نبود
واقعیت زندگی های امروزی رو خیلی خوب به نظرم نشون میداد,دوستش داشتم فیلم رو,برشی از یه داستان بلند ...
فقط به نظرم ایراد فیلم آخرش بود که یهو یه جای بلاتکلیفی کات شد احساس میکنم,یعنی من یهو گفتم اِ تموم شد!
پایان باز هم مد شده به هر حال...

آاااااااااخـــــــــــــــــــــــــِــــی تــیـــــواااااااال
.
.
دلم واست تنگ شده بــــــــــــود :)
.
.
یاد دیوار قدیمیمون بخیر :)

از: خودمممممم

سلام
میخواستم بپرسم در حال حاضر چه اجرایی رو پیشنهاد میکنید برای دیدن؟ با یکی از دوستانم میخوام برم،کیفیت بصری و داشتن ریتم برام اهمیت داره
از اجراهای مجموعه تئاتر شهر کدوم رو پیشنهاد میکنید؟

زندگی آدم ها را دگرگون میکند اما تصویری را که ازشان داریم ثابت نگه میدارد ....
هیچ چیزی دردناک تر از تضاد میان دگرگونی آدم ها و ثبات خاطره نیست

از: ناشناس

می گویی :
" اگر دارت بزنند
اگر تو را از دست دهم
می میرم "
تو نمی میری دلبندم
خاطره ام چون دودی سیاه در دست باد محو خواهد شد
حتما نمی میری, بانوی گیسو حنایی قلب من
عمر اندوه
در قرن بیستم
یک سال بیشتر نیست

از: ناظم حکمت

آخر قصه را بردارو با خودت ببر
همان یکی بود و یکی نبود
همان گنبد کبود
را برای من بگذار
در فکر شروعی دوباره ام
من بودم و هنوز کس دیگری نبود

از: ناشناس

تیوال جان

آیا میشه گزینه پسندیدم یا همون لایک خودمون رو به کامنتها اضافه کنی لطفاااااا؟؟؟؟؟ خیلی ممنونت میشممممم،خیلی کاربردیه

راستی قبلا میشد کامنتهارو ویرایش یا ادیت کرد الان دیگه نمیشه،خیلی خوب بودااا

حالا می آیی و می خواهی دل مرا نرم کنی ، اما نمی دانی که دوباره زنده کردن یک مرده سخت تر است تا زندگی تازه به کسی دادن....




از: دشت سوزان/ خوان رولفو

تصمیمم را گرفته ام
تنها می مانم
حالا که به این لباس تنگ سیاه عادت کرده ام
تنها می مانم

شبها اگر کابوس نبینم ، سردرد می گیرم

گریه ها دست به دستم می کنند، می رسم به کوچه های بن بست

من شبیه مترسک های مزرعه
او شبیه عروسک های باربی / مصنوعی

... دیدن ادامه ›› وقتی این رسیدن ها
جمع کردن بی کسی هایمان باشد
میز آشپزخانه پر از غصه های یک قرن آوارگی باشد برای خوردن

ما آدم ها ته نشینِ درد تنهایی خداییم

ما آدم ها ، گریستیم روی تخت بیمارستان وقت تولد
آمدنمان چه تلخ بود

بهشت دروغی بود تا جهان دست به خودکشی دسته جمعی نزند
ارث پدری ما از خدا ، تنهایی است ، آه خدا...

تصمیمم را گرفته ام
تنم را آلوده به هیچ آغوشی نخواهم کرد

مردم از ترس تنهایی ، محکم به هم می چسبند
ماموریت ما ، دل شکستن است / دل بریدن

ما سربازهای خوبی هستیم پر از حس شیرین حمله انتحاری زیر تانک

عشق های امروزی ، خوردن ساندویچ دو هفته پیش است
دست ما کوتاه از لمس خوشبختی

من تکثیری از آدم های دور و برم با لحنی ملایم:
- حالم خوب است ، ممنون
.
.
.
.
.

از: .... نیما هوشمند ....

میدانم که بیداری.. من تمام حالتهای صورت تو را میشناسم.. میدانم که خودت را به خواب زده ای.. و منتظری.. ولی بیهوده منتظر نباش.. این بار نوبت توست که قدم پیش بگذاری..
نمیدانم در جر و بحث امروز کداممان مقصر بودیم، حتمأ هر دویمان.. ولی هرچه که بود دلخوری در پی داشت و تبعاتش آن شام دونفره ی غرق در سکوت و شب نشینی پر از صدای تلویزیون که تو تماشا میکردی و پر از صدای ورق زدن کتابی که من میخواندم.. و چقدر کسل کننده بود!
به هر حال منتظر حرفی از طرف من نباش.. اصلأ من هوس کرده ام صبح فردا صبحانه ام را همین جا بخورم..

به همان قدر که به روشنی صبح چند ساعت دیگر ایمان دارم، به همان قدر هم مطمئنم صبح که چشمانم را باز کنم تو را میبینم که با لبخند بالای سرم نشسته ای و به سینی صبحانه ای که برایم تزئینش کرده ای اشاره میکنی تا تمام شود تمام دلخوریهای روز ... دیدن ادامه ›› گذشته مان...
اما نه.. نمیتوانم.. میدانی که کم طاقتم.. تا صبح، صبر کردن برایم از مرگ سخت تر است.. حالا که فکر میکنم میبینم صبحانه فردا صبح به این انتظار نمی ارزد!

بگذار کلک همیشگی خودم را به کار بگیرم.. میدانم که بعد از این همه وقت و این همه سال هنوز هم جواب میدهد.. که من صدایت کنم که "خوابی!؟" و تو که چشمهایت تازه گرم خواب شده با حالتی متعجب نگاهم کنی و من بدون حرفی از سمت تو بگویم "خواب بد دیدم" و تو با آن اخم آغشته به لبخندت بگویی "نترس، خواب بود، تموم شد" و لیوان آبی به دستم بدهی و من با شک به اینکه تو دستم را خوانده ای یا نه، خیره در چشمان تو آن را تا ته سر بکشم و بعد به آغوشت پناه ببرم و تو مرا در آغوش بگیری و خودت را به آن راه بزنی که انگار من واقعأ خواب بد دیده بودم!

چه کنم که این دلخواه من است که پیش قدم شوم برای رفع این دلخوری.. این رابطه که حساب و کتاب سرش نمیشود و اصلأ چه فرقی میکند یکی طلب من باشد یا یکی طلب تو!



..
خوابی؟
..
من خواب بد دیدم....


از: ناشناس

چرا آدم مجبور است مدام بین دو یا چند چیز یکی را انتخاب کند؟ چرا ناچار است مدام تصمیم بگیرد و بر سر این تصمیم ها با خودش جدال داشته باشد؟ بخش هایی از وجودش را به نفع بخش های دیگری سر ببرد و قربانی کند و سال ها بعد بفهمد تصمیمش اشتباه بوده ، اثرات تصمیمش مثل ترکش های خمپاره به گوشه های زندگی خودش و بقیه خورده و زندگی خودش و بقیه را به گند کشیده . هر تصمیم اشتباهی مثل زنجیر ، اشتباهات بعدی را به دنبال داشته است؟ سال ها بعد وقتی بر می گردد و پشت سرش را نگاه می کند ، این زنجیر می پیچد دور حلقش و راه نفسش را تنگ می کند...بعضی چیزها را نه می شود دور ریخت و از شرشان خلاص شد، نه می شود نگه داشت و با خاطراتی که زنده می کنند کنار آمد...



از: " درختم دلشوره دارد __ فریده خرمی "

همیشه آخرین سطر برایش می‌‌نوشتم
" روزی بیا که برایِ آمدن دیر نشده باشد "
می‌ نوشتم
" روزی بیا که هنوز دوستت داشته باشم،
که هنوز دوستم داشته باشی‌ "
می‌ نوشتم
در نبودنت به تمام ذرات زندگی‌ کافر شده ام
جز ایمانِ به بازگشتِ تو

امروز می‌‌نویسم
یقینا آمده است
ولی‌ روزی که من از هراسِ دیوار ها
خانه را که نه
خودم را ترک کرده بودم


از: نیکی‌ فیروزکوهی