«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
دوستان سلام....کسی خبر داره زمان دقیق توضیع سریال شهرزاد در سینمای خانگی کی هست.؟؟؟؟؟.ممنون میشم خبر بدین..
ممنون از همه دوستان,اینجا خیلی جای خوبیه:))
همه جوانیم را فال میگیرم ,فال حافظ....چه دردناک است قصه جوانیم.......
از: بعدا میگم.
یکی از همین روزها خواهم رفت .با چمدان یا بی چمدان اما خواهم رفت شاید ان روز باران ببارد پس باید چتر بخرم/اگر در تابستان باشد چه؟به گمانم عینک هم باید بخرم از ان مدلهای بزرگی که اشکها پشتت مخفی میشود/شال گردن و کلاه هم لازم دارم و خیلی چیزهای دیگر. یکی از همین روزها باید برم..........و منتظر میمانم تا چیزی بگویی,تو هم سکوت کرده ای و مات و مبهوت نگاهم میکنی,من تکرار میکنم خواهم رفت,تو نگاهم میکنی و سرت را پایین می اندازی و کتابت را میخوانی,تو نگاهم میکنی و چای ات را ارام ارام مینوشی و لبخند میزنی,تو نگاهم میکنی و پالتویت را میپوشی و در سکوت بیرون میروی . با چمدان بزرگی باز میگردی کلاه, شال گردن,عینک,چتر و خیلی چیزهای دیگر خریده ای و بلیط قطار برای یک نفر به مقصدی دور دست, باورم نمیشود نمیخواهم در یکی از این روزها بروم,نمیخواهم در یکی از این روزها بروی کاش همه روزهایی که به حرفهایم گوش میدادی و سکوت میکردی,یک بار فقط یک بار میگفتی:برای همه این روز ها با من بمان...........
از: ؟
اندوه که از حد بگذرد جایش را میدهد به یک بیخیالی مزمن دیگر مهم نیست بودن یا نبودن.دوس داشتن یا نداشتن انچه اهمیت دارد کشداری رخوتناک حسی است که دیگر تو را به واکنش نمیکشاند در ان لحظه فقط در سکوت غرق میشوی نگاه میکنی و نگاه
از: ؟
خدایا!برای خاموشی شبهای انتظار م فقط یک "فوت" کافیست خاموشم کن................خسته ام
از: ناشناس
برگ علفی به برگ پاییزی گفت: -هنگام سقوط چه همهمه ای میکنی!تو همه خواب زمستانی ام رامی اشوبی برگ پاییزی خشمگین گفت: -ای فرومایه و حقیر!ای بی اواز و تند خو!تو در بلندای اسمان زندگی نکرده ای و نمیتوانی با صدای خوش نغمه سرایی کنی. انگاه برگ پاییزی بر زمین افتاد و به خواب رفت.هنگامی که بهار امد.از خواب برخواست.او برگ علف شده بود. وهنگام پاییزکه خوابی زمستانی اورا در خود گرفته بود:بالای سرش در فضا برگها سقوط میکردند.او با خود گفت:اه این برگهای پاییزی چه همهمه ای میکنند!انها همه خواب زمستانیم را می اشوبند.
از: جبران خلیل جبران