یکی از همین روزها خواهم رفت .با چمدان یا بی چمدان اما خواهم رفت شاید ان روز باران ببارد پس باید چتر بخرم/اگر در تابستان باشد چه؟به گمانم عینک هم باید بخرم از ان مدلهای بزرگی که اشکها پشتت مخفی میشود/شال گردن و کلاه هم لازم دارم و خیلی چیزهای دیگر. یکی از همین روزها باید برم..........و منتظر میمانم تا چیزی بگویی,تو هم سکوت کرده ای و مات و مبهوت نگاهم میکنی,من تکرار میکنم خواهم رفت,تو نگاهم میکنی و سرت را پایین می اندازی و کتابت را میخوانی,تو نگاهم میکنی و چای ات را ارام ارام مینوشی و لبخند میزنی,تو نگاهم میکنی و پالتویت را میپوشی و در سکوت بیرون میروی . با چمدان بزرگی باز میگردی کلاه, شال گردن,عینک,چتر و خیلی چیزهای دیگر خریده ای و بلیط قطار برای یک نفر به مقصدی دور دست, باورم نمیشود نمیخواهم در یکی از این روزها بروم,نمیخواهم در یکی از این روزها بروی کاش همه روزهایی که به حرفهایم گوش میدادی و سکوت میکردی,یک بار فقط یک بار میگفتی:برای همه این روز ها با من بمان...........
از: ؟