برگ علفی به برگ پاییزی گفت: -هنگام سقوط چه همهمه ای میکنی!تو همه خواب زمستانی ام رامی اشوبی برگ پاییزی خشمگین گفت: -ای فرومایه و حقیر!ای بی اواز و تند خو!تو در بلندای اسمان زندگی نکرده ای و نمیتوانی با صدای خوش نغمه سرایی کنی. انگاه برگ پاییزی بر زمین افتاد و به خواب رفت.هنگامی که بهار امد.از خواب برخواست.او برگ علف شده بود. وهنگام پاییزکه خوابی زمستانی اورا در خود گرفته بود:بالای سرش در فضا برگها سقوط میکردند.او با خود گفت:اه این برگهای پاییزی چه همهمه ای میکنند!انها همه خواب زمستانیم را می اشوبند.
از: جبران خلیل جبران