«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
میدونم با تو سقفی ندارم
میدونم باید خودمو کنار بزارم
میدونی با من این کوچه بن بست
میدونی این راه با بیراهه همدسته
میدونم که این دل به قلبت گره خورده
میدونم دلتنگی هوش و حواست و برده
میدونی سرنوشت واسه ما دو تا یکی نیست
میدونی این جا پر است از تابلو های ایست .....
تو فصلی که برگی روی شاخه نیست
تو فصلی که گل خوابه و شب بلند
روی آسمون دستاتو باز کن ،به هر چی غمه توی دنیا بخند
قدم هاتو رو فرش برفی بزار ،تماشا کن این کوچه هارو یه بار
واسه این هوا چترو بیرون نیار.........
زمان زیادی می گذرد از با هم بودنمان، و حالا خیلی طول می کشد پاک کردن آنهمه خاطره از ذهنم، آنهمه حضور، آنهمه خواستن، من تمام این مدت دوستت داشتم، حتی حالا هم که دارم می نویسم دوستت دارم، اصلا دوست داشتن من ربطی به بودن و نبودنت ندارد، دوست داشتن من ریشه دارد، ریشه در خیلی چیزها، آنقدر ریشه دارد که میدانم هیچوقت تمام نمی شود، حتی اگر هزارسال دیگر هم بگذرد باز دوستت خواهم داشت.. ولی میدانم روزی کمرنگ می شوی، به پررنگی الان نخواهی بود، حتی خاطراتت، زمان خیلی چیزها را با خودش می برد حتی خاطرات را، اما بالاخره میرسد روزی که خیلی آروم از کنارت رد شوم و حتی سرم را بالا نکنم که نگاهت کنم و فقط ته دلم ضعف میرود برای آن آغوش گرمت شاید، میدانی خیلی وقتها دلم تنگ میشود برایت، حتی بی هوا، دقیقا توی شلوغ ترین روزهای زندگیم، وسط کارهایم، درگیرهایم، یه هو یادت می افتم و لبخندی از سر خواستن روی لبهایم می نشیند و فقط میگویم یادش بخیر، و بعد دوباره مشغول کارم می شوم، میدانی آدمها می آیند و میروند ولی همیشه یه جایی در زندگی آدم ثابت می مانند، و آن جا را برای همیشه برای خودشان می کنند، من این ثبات را دوست دارم، این ماندگاری را دوست دارم، شاید تو هم روزی دلت برای همه آنچه بوده تنگ شود، میدانم که این روزها سرت خیلی شلوغ است و درگیر کار هستی، اما روزی سرت خلوت می شود و پشت همان پنجره می ایستی و به فکر فرو می روی و ناگهان دلت هوای مرا می کند من دلم ضعف میرود برای همان لحظه حتی اگر دیگر نباشم.
تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم
وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ... چیزی شبیه غرور!
لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم ...
بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند
نمیگذارم ... نمیخواهم ..
بابا لنگ درازِ من همین که هستی دوستت دارم ...
حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم!
زندگی کن به شیوه خودت ...
با قوانین خودت ... !!
با باورها و ایمان قلبی خودت......
مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند...
برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی..
هر جور که باشی ،
حرفی برای گفتن دارند