در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مریم طلائی درباره نمایش گالیله: در ستایشِ تئاتر گالیه هر چه زمان می‌گذرد، شاید یافتن و دیدنِ آنچه د
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:59:45
مریم طلائی (m.talaee)
درباره نمایش گالیله i
در ستایشِ تئاتر گالیه

هر چه زمان می‌گذرد، شاید یافتن و دیدنِ آنچه دلخواهم است، انگشت‌شمارتر و دشوارتر می‌شود؛ از جمله آن چیزهای دلخواه، تئاتر و فیلم است؛ تئاتر و فیلمی که تلفیقی از فلسفه و روانشناسی و جامعه شناسی باشد و چراغی را در وجود مخاطب روشن سازد. تئاتر و فیلمی که اگر برداشتی آزاد است، برداشتِ آزادی از سر خِرَد و تأمل و تعقل باشد. نه هزل باشد و نه هجو و نه برداشت‌هایِ آزادِ بی‌تعقل! تئاتر گالیله، تئاتری بود که دلخواهم بود و در نظرم عالی و تماشایی آمد! از همان دیالوگ‌های نخستینش، دریچه قلب و اندیشه‌ام برای دریافتِ هر چه بهترِ پیام‌ها، گشوده شد. دو بار به تماشای این تئاتر رفتم.
اجرای بازیگران، موسیقیِ بجا، دکور، سخنانِ نغز و دیالوگ‌های تئاتر و درکِ تنهاییِ بی‌حدِ گالیله و روحِ بزرگوارش، مرا متوجه گذرِ زمان نمی‌کرد. گمان کردم آدم‌هایی نظیر گالیله نسبت به انسان‌های جنگجو، چه رنجِ افزون‌تری را متحمل شده‌اند. یحتمل گالیله می‌خواسته به جایِ "صرفاً کشته شدن"، آنچه را دریافته بوده، به دستِ انسانِ پس از خود برساند و از این طریق به او خدمت کند!
به عنوانِ یک مخاطبِ عام و دوستدارِ تئاتر، دیدن تئاتر گالیله مرا محظوظ داشت؛ و بخشِ عظیمی از این حظِ وافر را مدیونِ حضورِ جناب آئیش هستم. به نظرم در وجودِ فرهادِ آئیش یک کودکی و معصومیتِ دست نخورده جای دارد که گویی فقط اوست که می‌تواند نقش‌هایی چون شوایک، سقراط، گالیله و... را بدین دلچسبی، ... دیدن ادامه ›› از آب درآورد!
برای ایشان و هم‌گروهی‌هایشان -سایر بازیگران ارجمند، کارگردان، طراح صحنه، تهیه کنند، گروه موسیقی، و...-، عشق و سرمستیِ مانا آرزو دارم...

برگرفته از متن نمایش:
🎭 آندره‌آ: "من می‌بینم که خورشید صبح‌ها یه جای دیگه است و غروب یه جای دیگه!"
گالیله: "می‌بینی؟! نه جانم، تو فقط نگاه می‌کنی! نگاه کردن یه چیزه و دیدن یه چیز دیگه!"

🎭 خانم سارتی: "آقای گالیله؟ دارید با آندره‌آ چه کار می‌کنید؟"
گالیله: "دارم به او یاد می‌دهم، واقعیت رو آنگونه که هست ببینه!"

🎭 گالیله: "من با همین چشمان نابینام، می‌تونم روزی رو ببینم که صدها ساله مُردم و انسان‌ها هنوز در مغزِ کوچکشان، زندانی هستند."
مرسی مرسی از وقتی از تاتر بیرون اومدم دنبال این جمله تو سرم میگشتم " …. انسانها هنوز در مغز کوچکشان زندانی هستند"
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید