متاسفانه نمایش درنیومده و به سختی میشه بهش نمره قبولی داد. نمایشنامه هویت مشخصی ندارد، مدام از این شاخه به ان شاخه می پره بدون اینکه بتونه روی هیچ مفهومی عمیق بشه. این بی هویتی نمایشنامه، تاثیرش رو روی بقیه اجزای نمایش هم گذاشته بود. موسیقی هم ناگهان از یه جایی پرت می شد یه جای دیگه، بازیگران هم هرکدام جهان شخصی خودشان را پیش می بردند بدون اینکه تاثیری روی هم بذارند.
به نظرم تئاتر در ذات خودش نیاز به "حرکت معنادار" داره و تا یه جایی میشه با "بیان" کار رو پیش برد. حرکت یا دویدن بی دلیل (بدون ارتباطی معنادار با مفهوم نمایش) نمی تونه به تنهایی نمایش رو از مونولوگ بودن خارج کنه. شاید یه کارگردانی دوست داشته باشه که یک بار تجربه مونولوگ داشته باشه ولی وقتی هربار به این سمت بره ناخودآگاه تماشاگر به این نتیجه میرسه که اون کارگردان ضعف های جدی در طراحی یزانسن و حرکت داره.
راستش هربار که نمایشی رو در سالن ملک می بینم، از این سالن دورتر میشم. انگار بیشتر به نمایش های تجاری با چهره های تینیجر پسند گرایش داره. درکل معمولا اگر خودم بخوام هزینه کنم انتخابم نمایش های این مدلی نیست ولی خب خواهرزادم که نوجوونه عموما به چنین نمایش هایی گرایش داره. البته احساس میکنم هرقدر سنش میره بالاتر، کمتر با این شکل تئاتر ارتباط برقرار میکنه. میخوام نتیجه بگیرم که شاید در بلند مدت، یک تئاتر یا یک هنرمند برای بقای خودش نیاز جدی تری به دانش، تخصص و روح هنری داره.