کار خیلی خوبی بود. نور صحنه عالی بود و موسیقی انتهایی باعث شد که به خوبی فضای پایان نمایش جا بیافته. توی هر تیکه از نمایش میشد بازتاب بخشهای مهمی از تاریخ ادبیات و تئاتر جهان رو مشاهده کرد. البته توی دیالوگ بین نویسنده و داماد هر بینندهی دقیق و نکته سنجی متوجه اشراف بالای نویسندهی اثر روی تاریخ ادبیات میشد. گفتگوی بین نزولخور و نویسنده هم یک مهر تایید محکم بر این مدعا بود.
بخش جالب دیگه نوشتن نقشها روی لباسها بود. اینکار اثر رو به نظرم به یک نمایش اپیک تبدیل کرده بود که با فاصله گذاری مدام به تماشاگر یادآوری میکرد که در حال دیدن یک نمایشه. این فاصله گذاری رو در جاهای دیگه هم میشد با یکم دقت دید. پیوند بین این اثر و داستایفسکی، یا اگر دقیق تر بگم پیوند بین مهرداد و راسکلنیکف بسیار پیوند عمیقی بود. به جز دوتا اشارهی آشکار، در جای جای اثر میشد این پیوند رو بین اعمال و گفتار بازیگران دنبال کرد. به جز این باعث افتخارم بود که یک اثر بسیار متعهد رو تماشا کردم. نویسنده در جایی نقدهای کوبندهای به تئاتر و نمایش عامه پسند میکرد. البته که در راستای همون نقدها، این اثر خالی از شوخیهای سطح پایین و مبتذل بود. علاوه بر این چند جا زیر لب به «مجوز» و موارد مشابهش اشاره شد که علاوه بر طنازی، نشون میداد که نویسنده به جز این تکاپوی بیبدیل هنری، دارای دغدغههای اجتماعی هم هست.
اگه بخوام تمجیدمو از بخشای مختلف اثر ادامه بدم خیلی طولانی میشه. سخن رو کوتاه میکنم. در آخر میخوام درمورد درخشان ترین ویژگی این نمایش صحبت کنم. داستان کلی به بهترین شکل اجرا شده بود. درواقع این نویسندهی شکست خورده، به بهترین شکل در فرم و اجرا به نمایش در اومده بود. من به نظرم هیچ اثری به این اندازه نمیتونه در بازنمایی تمام قد یک نویسنده و کارگردان شکست خورده، موفق عمل کنه. در انجام این مهم اثر باور نکردنی عمل کرده.