احسان:هر وقت میام اینجا یه حالی جابه جا کنم،انگشتام رو ساز سر میشه،یه جور آویزون میشم که فقط باید کلمو ببرم زیر یه بالشت پاره که ناله ناسورم از همه جاش بزنه بیرون...به همین سازم قسم محسن،امیر علی ،شاهرخ،نیاز شما هارو میبینم بن بست میشم!دلم میخواد(بغض نازکی میکند)دلم میخواد جفته سازم یخ بزنم میون میدون منیریه میت بشم...(بلند میشود که برود شعری زیر لب میخواند)زمستون خدا سرده دمش گرم...زمین رو مثل یخ کرده دمش گرم...توی رسم خدا لوطی گری نیست...خدا نامرده نامرده دمش گرم(بغض میکند و درسکوت دره ای میرود)
تکه ای از دیالوگ های شخصیت احسان
نمایشنامه "نسیان"
از: کـ ـ ت