در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | محمدرضا: اشعاری زیبا از خانوم بیرانوند "دنیای من بدون حضورت جهنم است ی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:47:42
اشعاری زیبا از خانوم بیرانوند

"دنیای من بدون حضورت جهنم است
یک خواب وحشت آورِ با زجر توأم است

دور از تو خُرد می شوم از اینکه بین شهر
می بینم عاشقانه دو تا دست در هم است

زل می‌زنم به عکس تو و ابر می شوم
هر شب بساط گریه برایم فراهم است

از حال و روز خویش نگفتم به هیچ کس
در من هزار حرف نگفته مجسّم است

محتاج ... دیدن ادامه ›› کرده بی تو مرا دستِ سرنوشت
وقتی که جای دست تو در دست من کم است

اصلا خیال کن همه دنیا برای من
وقتی ندارمت، همه اش پوچ و مبهم است

شعرم به سر رسید و کماکان کلاغ ما...
"دنیای من بدون حضورت جهنم است "




...


جز خودم نیست کسی پشتم و همدوش خودم
باز افتاده‌ام از دست تو بر دوش خودم

چند قرن است که دیدار تو ممکن نشده‌ست
ای هنوزم نفست در سر مغشوش خودم

عطرت از پیرهنم رفته و عاقل نشوم
تا کشم عطر تو را باز به آغوش خودم

تا کی آخر من و این حال نزارم بی تو!
چه کنم با تو و دنیای فراموش خودم!

کوه باشی، به شبی سخت فرو می‌ریزی
وای از ریزش در لحظه‌ی خاموش خودم

هیچ راهی به جز از رنگ به بی‌رنگی نیست
سایه‌ات باد سرِ سایه‌ی مخدوش خودم

دیدمت مرگ، پس از عشق به در کوبیدی
مرحبا بر تو... بیا، ای همه‌ات نوش خودم
تاوان قهرم با غزل بغضی شکسته در گلوست
دلواپس فردای تو آزرده‌ای دیوانه‌خوست

کوس انالحق را شبی بر طبل رسوایی زدم
منصور این قصه دگر پیش همه بی‌آبروست

در طالع فردای من شاید خوشی هم باشد و
بی‌اعتمادم می‌کند عمری که وابسته به موست

تنهایی من با غزل، با گریه‌ها هم پٌر نشد
درمان درد عاشقی کهنه شرابی در سبوست

در کشمکش‌های خیال، فکرم به جایی قد نداد
تلقین چه سودی می‌دهد وقتی که فکرم پیش اوست

چاک گرببان بر تنش دارد نشان عاشقی
بیچاره آن دلخسته که با گریه سرگرم رفوست

از کوچه‌ی معشوق خود، آهسته هر شب می‌گذشت
بر روى دیوارى نوشت: یک زن اسیر آرزوست




...



گاهی به عادتی که دم از طرد می‌زنی
انصاف نیست، حرف عملکرد می‌زنی

من پای عشق تو که سر و جان گذاشتم
بر من، تو انگِ "تاب نیاورد" می‌زنی

حالا که بین من و تو فرسنگ فاصله‌ست
حرف از غرور و رفتن و برگرد می‌زنی؟

تو در بهار عشق، مرا پس زدی ز خویش
حالا چرا تو حرف ز دلسرد می‌زنی؟

بین من و تو، هیچ قراری نبود و نیست
دیگر چرا تو زخمه به این مرد می‌زنی؟

کوتاهی از تو بود که نشناختی مرا....
این مرهم تو نیست که بر درد می‌زنی

....

چه بی‌رحمانه تاریکم، خدایا نور می‌خواهم
برای آسمانم، یک خیال دور می‌خواهم

بدون تو، تماشایی ندارد زندگی دیگر
که بی تو زندگی را من درون گور می‌خواهم

تو گفتی که نمی‌بینی؟ به درد تو نخواهم خورد
من اما عاشقی را با دو چشم کور می‌خواهم

کم آوردم همیشه روبه‌رویت، ضعف هم دارد
برای نقطه‌ی ضعفم دلی مغرور می‌خواهم

دلت از کی سیاه و سخت و سنگی شد نمی‌دانم
من آن دل را که می‌زد هی برایم شور می‌خواهم

تو را با اینکه بی‌مهری، تو را با اینکه خاموشی
تو را بیش از همه عالم، تو را بدجور می‌خواهم
حسین چیانی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید