در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمدرضا | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:13:39
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بیدار مانده ام ولی اصلا سحر نشد 

شب های تلخ وحشت من مختصر نشد 

می خواستم که پر بزنم از سکوت خویش 

با زخمهای کهنه این بال و پر نشد 

یک عمر در سکوت خودم گریه کرده ام 

حتی خدا هم از غم من باخبر نشد 

سوزاندی و به ریشه من تیشه می زنی 

یک لحظه چشمهای خودت شعله ... دیدن ادامه ›› ور نشد 

خنجر بگیر دستت و از روبه رو بزن 

روزی اگر دو مرتبه از پشت سر نشد 

در پشت شیشه های مه آلود سالها 

همراز غصه های من یک نفر نشد 

من را بگیر و زنده بسوزان و دفن کن 

روزی اگر شکستن من با تبر نشد 

آرزوبیرانوند
امیرمسعود فدائی و سالار ناجی این را دوست دارند
همراز غصه های من یک نفر نشد
این مصرع به نظرم اشکال وزنی داره
۲۲ آبان ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باز رامت شده طبیعتِ من



و تو از ماجرا خبر داری...







یک کمی از جسارتم بردار



به من از عشق خود تعارف کن



مقصدم را خودم نمی دانم



لحظه ای هم بمان توقف کن







گر ... دیدن ادامه ›› چه باید حسود باشم من:



و بترسم چرا تو مال خودم ...



گرچه دلتنگ میشوم هر روز



نگذاری مرا به حال خودم..



□□



تو از این حرف ها چه می فهمی!



تو پر از احتمال بارانی



دست هایت درون دست ِ او...



تو پر از بارش فراوانی







تو ولم می کنی به حال خودم



ذره ذره شکست خواهم خورد



پشت بن بست های تو خالی



چشم هایم همیشه خواهد مرد











آخر شاهنامه نیز بد است



حسرتم را کسی نمی فهمد ...



باید این غصه را فرو ببرم!



چوب خطم دوباره پر بشود!















روی سنگی نشسته ام تنها



روزهایم بدون تو پوچ است



روی گورم همیشه حک شده است



آخر ماجرای من کوچ است...

.....



آن اشکها که روی دل تو اثر نداشت

رفتی دلت از این همه هق هق خبر نداشت



رفتی دلم خوش است که در آخرین نگاه

چشم تر سیاه تو قصد سفر نداشت



گفتم مرا ببر ولی انگار قلب تو

فهمیده بود و حوصله دردسر نداشت



هر روز بعد رفتن تو نامه داده ام

بی رحم ! یک جواب دو خطی ضرر نداشت



رفتی و ماند روی دلم داغ این سوال

آنها چه داشتند که این دربدر نداشت؟



***



حس کرد عاشق است ولی اعتنا نکرد

این بار هم که حق دلش را ادا نکرد



این بار هم پیش خودش گفت :” نه” . ولی

چشمان نافذش دل او را رها نکرد



هی ریخت . خورد . ریخت ولی درد زن را

سیگار و چند بطری خالی دوا نکرد



می خواست نامه ای بنویسد ولی دریغ

یک واژه هم به کاغذ او اقتدا نکرد

.......

می‌چرخد این سفینه اگر دور افتاب

چرخیده‌ام به دور تو هر روز با شتاب



حالا که چون زمین به مدار تو بسته‌ام

پس افتاب باش و به تاریکی‌ام بتاب



گفتی که اهل درد به دوزخ نمی‌روند

دردی ببخش تا که نمانم در این عذاب



امشب اگر تو نوح نباشی برای من

تا صبح غرق می‌شود این کشتی خراب



دیروز گفته بود در عشقش فنا شوم

امروز امر کرده بمانم در اضطراب



یخ کرده‌ام کنار تو ای آبی بزرگ

ای موجِ تیره و سرکش به پیچ و تاب



پیوسته تر بریز برایم از آتشت

امشب مخواه جام مرا خالی از شراب



.......

چه روزگار غریبی کنار او سپری شد

تمام ثانیه‌هامان به های و هو سپری شد



شبیه مادری امیدوار بودم و عمرم

به پای کودک دل، این بهانه‌جو سپری شد



دوباره با من از امروز مهربان شود او کاش

چه روزها که تلف شد در آرزو سپری شد



برایتان چه بگویم؟ که آفتاب غرورم

به پشت توده ابری سیاه‌رو سپری شد



سکوت گاهی از این خانه دور می‌شد و... اما

چه سود؟ فرصتمان با بگومگو سپری شد



شبی که به انتظار چشمش عاشقانه نشستم

بدون این که زند یک ستاره سو سپری شد



مرا به هیچ بهایی کسی نمی‌برد از من

که روزگار بهاری به پای او سپری شد



......

سنگ بودم که کسی کوه حسابم نکند



یخ زدم تا تب چشمان تو آبم نکند



با تو از صبح نگفتم که دلت تب دارد



روزهای همه ی زندگی ات شب دارد



شانه های تو زمینی است که شخمش زده اند



سهمت از خانه همینی است که شخمش زده اند



خسته از آدمها ، رویایی در قفسی



نخزیده است خیال تو به رویای کسی



نخریده است کسی قصه ی بی رنگت را



ننوشته است دلی سفره ی دلتنگت را



نشد از فاصله ی سوژه به باور برسی



به بهارت - که درختی است تناور – برسی



روی دوش تو نشسته است غم نان ، تا کی؟



می شود سهم تو هر سال ، زمستان ، تا کی؟



نتوانستم در سفره ی تو عید شوم



توی هر گلدانت دانه ی خورشید شوم



از دل کوچک تو دغدغه را بردارم



در ترکهای کف دستت گل بگذارم



.....

روی میزی که روبروی من است



نامه های اداره ام هستی



توی قلبی که در گلو دارم



مثنوی های پاره ام هستی





توی خودکار سبز جوهری ام



کلماتی که دوست دارمشان



در کنار تمام پنجــره ها



میله هایی که می فشارمشان





هی نوشتم تورا و خط زده ام



مثل شعری که منتشر نشده



توی جریان خون من هستی



مثل یک مین منفجر نشده





توی میدان جنگ می مانم



پشت دیوار غزه ی چشمت



با تومی جنگم و تو می کشی ام



با تدابیر تازه ی چشمت





منفجر می شوم بدون دلیل



بی تو در گوشه ی خیابانت



مثل بمبی که ناگهان افتاد



وسط باغهای لبنانت





توی گرمای بسترت خوابی



بی خیال کسی که بعد از تو...



هرگز از هیچ کس نمی پرسی



حس و حال کسی که بعد از تو ...





دلم از ریل می زند بیرون



از دو خط موازی بودن



برو از باجه ها بلیط بخر



غرق شو توی بازی بودن





برو از باجه ها بلیط بخر



برو از مرزهای من بیرون



مصر، ایتالیا، سوئد، لندن



برو از آسیای من بیرون





چند بار از تو مرتکب شده ام



بدترینهای روزگارم را ؟



چند بار و چگونه می گیری



فکر دلخوش کن فرارم را





روی پله نشسته رو به حیاط



سینی سبزی و هوای خنک



به خودم فکر می کنم ، و به تو



شادی بی دوام بادکنک





کوپه از ریل می زند بیرون



کوپه دیگر سفر نمی خواهد



کوپه ای که تو توی آن باشی



از خدا بیشتر نمی خواهد...



*****



...دور من سیم خاردار نکش



طرح امنیتیت مسخره است



سهم ما ـ هرکجا نفس بکشیم -



بعد از این جنگهای یکسره است





فکر وضعیت سفید نباش



این صدای مدام آژیر است



گفتم از انفجار از گریه



روزهایم چقدر دلگیر است







....

به خدا میشناسمت.. دیشب پشت پنجره باز رو به شهر نشستم.

چراغها خاموش.شهر در خواب..

سردی سوز پاییز.. منتظرخودم ماندم

که بیایم ونجات دهم

دخترک انگشت به لب را

که گم شده بود در هیاهوی شهری غریب

در شلوغی بازار شهری عجیب،

سرگردان وآواره به هر طرف

نگاهی می انداخت .

چه تنهایی ترسناکی داشت.

برگشت وصورتش را دیدم؛

آشنا بود.کجا دیده بودمش؟؟

دخترک مو خرمایی را

که دسته ای از مویش به رنگ

طلابود و زیر نور خورشید

برق میزد .. می شناختمش...

بغض عجیبی کرده بود.

می ترسید از هجوم غریبی،

از وحشت تنهایی..چشم به هم زدم

،دیگر ندیدمش. موهای براقش یادم افتاد

که رقصید با خنکی نسیم ..

یکهو دلم برایش تنگ شد

گریه ام گرفت ،نگرانش شدم،

کجا رفت توی شلوغی این شهر،

جایی رابلد نبود ..تنها بود.

از همین میترسید؟احساس خفگی کردم.

من کجا گمش کردم؟..

چه قدر دلواپسی اش آشنا بود.

مثل کسی که می شناختمش.

صدایش زدم..

برگشت..........آه ............

به خدا می شناسمت . ..

گم شده در این ازدحام..

در آغوشش گرفتم دل سیرگریه..

گریه..کجا گمش کرده بودم؟

لابلای تمام این سالها..

او دنبال من میگشت..

مثل مادری نگرانش شدم..

دلم برایش تنگ شد یکهو..

گریه اش را دیدم.. مثل من گریه میکرد

گودی صورتش را نگاه کردم.

وقتی درآغوشم بود

قطره اشکش رابا نوک انگشتم

بر داشتم لبخندی زد،دلم لرزید.

چه اضطراب کشنده ای داشت این دختر

سفت بر سینه فشردمش که نترسد.

گفتم: خودم مواظبت هستم..

خندید..میدانستم که نمیتوانم .

او هم میدانست..خنده اش به همین بود.

چشم گشودم سبکی نسیم را

به اغوش کشیده بودم..

دخترک انگشت به لب

سرگردان شهر... خودم بودم.

آغوش خالی ام می گفت

دخترکم رفته بود... *****

پنجره باز رو به شهر..

چراغها خاموش.شهر در خواب

..سردی سوز پاییز...




مجموعه اشعار آرزوبیرانوند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سنگ بودم که کسی کوه حسابم نکند

یخ زدم تا تب چشمان تو آبم نکند

با تو از صبح نگفتم که دلت تب دارد

روزهای همه ی زندگی ات شب دارد

شانه های تو زمینی است که شخمش زده اند

سهمت از خانه همینی است که شخمش زده اند

خسته از آدمها ، رویایی در قفسی

نخزیده است خیال ... دیدن ادامه ›› تو به رویای کسی

نخریده است کسی قصه ی بی رنگت را

ننوشته است دلی سفره ی دلتنگت را

نشد از فاصله ی سوژه به باور برسی

به بهارت - که درختی است تناور – برسی

روی دوش تو نشسته است غم نان ، تا کی؟

می شود سهم تو هر سال ، زمستان ، تا کی؟

نتوانستم در سفره ی تو عید شوم

توی هر گلدانت دانه ی خورشید شوم

از دل کوچک تو دغدغه را بردارم

در ترکهای کف دستت گل بگذارم

آرزوبیرانوند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سنگ بودم که کسی کوه حسابم نکند

یخ زدم تا تب چشمان تو آبم نکند

با تو از صبح نگفتم که دلت تب دارد

روزهای همه ی زندگی ات شب دارد

شانه های تو زمینی است که شخمش زده اند

سهمت از خانه همینی است که شخمش زده اند

خسته از آدمها ، رویایی در قفسی

نخزیده است خیال ... دیدن ادامه ›› تو به رویای کسی

نخریده است کسی قصه ی بی رنگت را

ننوشته است دلی سفره ی دلتنگت را

نشد از فاصله ی سوژه به باور برسی

به بهارت - که درختی است تناور – برسی

روی دوش تو نشسته است غم نان ، تا کی؟

می شود سهم تو هر سال ، زمستان ، تا کی؟

نتوانستم در سفره ی تو عید شوم

توی هر گلدانت دانه ی خورشید شوم

از دل کوچک تو دغدغه را بردارم

در ترکهای کف دستت گل بگذارم
آرزوبیرانوند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آرزوبیرانوند

چه روزگار غریبی کنار او سپری شد
تمام ثانیه‌هامان به های و هو سپری شد

شبیه مادری امیدوار بودم و عمرم
به پای کودک دل، این بهانه‌جو سپری شد
 
دوباره با من از امروز مهربان شود او کاش
چه روزها که تلف شد در آرزو سپری شد

برایتان چه بگویم؟ که آفتاب غرورم
به پشت توده ابری سیاه‌رو ... دیدن ادامه ›› سپری شد

سکوت گاهی از این خانه دور می‌شد و... اما
چه سود؟ فرصتمان با بگومگو سپری شد

شبی که به انتظار چشمش عاشقانه نشستم
بدون این که زند یک ستاره سو سپری شد

مرا به هیچ بهایی کسی نمی‌برد از من
که روزگار بهاری به پای او سپری شد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آن اشکها که روی دل تو اثر نداشت 
رفتی دلت از این همه هق هق خبر نداشت 

رفتی دلم خوش است که در آخرین نگاه 
چشم تر سیاه تو قصد سفر نداشت 

گفتم مرا ببر ولی انگار قلب تو 
فهمیده بود و حوصله دردسر نداشت 

هر روز بعد رفتن تو نامه داده ام 
بی رحم ! یک جواب دو خطی ضرر نداشت 

رفتی و ماند روی دلم داغ این ... دیدن ادامه ›› سوال 
آنها چه داشتند که این دربدر نداشت؟ 

*** 

حس کرد عاشق است ولی اعتنا نکرد 
این بار هم که حق دلش را ادا نکرد 

این بار هم پیش خودش گفت :” نه” . ولی 
چشمان نافذش دل او را رها نکرد 

هی ریخت . خورد . ریخت ولی درد زن را 
سیگار و چند بطری خالی دوا نکرد 

می خواست نامه ای بنویسد ولی دریغ 
یک واژه هم به کاغذ او اقتدا نکرد

آرزوبیرانوند 
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مدار‌ِ تو
آرزوبیرانوند

می‌چرخد این سفینه اگر دور افتاب 
چرخیده‌ام به دور تو هر روز با شتاب

حالا که چون زمین به مدار تو بسته‌ام
پس افتاب باش و به تاریکی‌ام بتاب

گفتی که اهل درد به دوزخ نمی‌روند
دردی ببخش تا که نمانم در این عذاب

امشب اگر تو نوح نباشی برای ... دیدن ادامه ›› من 
تا صبح غرق می‌شود این کشتی خراب



دیروز گفته بود در عشقش فنا شوم  
امروز امر کرده بمانم در اضطراب

یخ کرده‌ام کنار تو ای آبی بزرگ 
ای موجِ تیره و سرکش به پیچ و تاب

پیوسته تر بریز برایم از آتشت 
امشب مخواه جام مرا خالی از شراب
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
باز رامت شده طبیعتِ من 

و تو از ماجرا خبر داری... 



یک کمی از جسارتم بردار 

به من از عشق خود تعارف کن 

مقصدم را خودم نمی دانم 

لحظه ای هم بمان توقف کن 



گر چه باید حسود باشم من: 

و بترسم چرا تو ... دیدن ادامه ›› مال خودم ... 

گرچه دلتنگ میشوم هر روز 

نگذاری مرا به حال خودم.. 

□□ 

تو از این حرف ها چه می فهمی! 

تو پر از احتمال بارانی 

دست هایت درون دست ِ او... 

تو پر از بارش فراوانی 



تو ولم می کنی به حال خودم 

ذره ذره شکست خواهم خورد 

پشت بن بست های تو خالی 

چشم هایم همیشه خواهد مرد 





آخر شاهنامه نیز بد است 

حسرتم را کسی نمی فهمد ... 

باید این غصه را فرو ببرم! 

چوب خطم دوباره پر بشود! 







روی سنگی نشسته ام تنها 

روزهایم بدون تو پوچ است 

روی گورم همیشه حک شده است 

آخر ماجرای من کوچ است... 
آرزوبیرانوند
برداشته شده از وبلاگ mahshar666.blogfa.com
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
جسمی شکسته و روحی پر از خراش....
عاشق نمی شوم دلواپسم نباش.....



دستانی از تهی، پاهایی از ورم.....

فکر مرا نکن، امروز بهترم...

#آرزوبیرانوند
..
حال مرا مپرس چیزی مهم که نیست....

این دل شکستگی اقرار بی کسی ست....



در گیر ... دیدن ادامه ›› من مشو همدم نمی شوم....
آدم مرا ببخش حوّا نمی شوم...
..

تقصیر من نبود، نه من نه بخت خود.....
تو عشق خط زدی، من خواستم نشد..
..


درگیر عادتم، سرگرم خود شدم......

در مرز یک سکوت، فریاددل شدم..



از پشت این سکوت از این نقاب و نقش...
.
حال مرا ببخش، جرم مرا ببخش..
..

امروز بهترم .....آدم بیا ببین.....
دلتنگ من مباش...من مرده ام ، همین..
..

شکل خودم شدم تلخ و بدون ره.
..
در انتهای خویش حال مرا بفهم.....


شکلی شبیه خود با چشم گریه سوز....

باور نمی کنم آیینه را هنوز.....

از پشت این سکوت از این نقاب و نقش....


حال مرا ببخش حال مرا ببخش...

سپهر این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رفتم خیالت تخت محبوبم
رفتم که شاید قسمت این باشد
قلبی پراز "تو" روی دستم مرد
رفتم که پایانم همین باشد

رفتم ولی این بغض را یکشب
روی غرورم زار خواهم زد
مثل خودم این عشق را یکشب
توی سکوتم دار خواهم زد

پاییزِ غمگینِ پر از حسرت
من دخترِ شب های پُر دردم
رویای یک مرد با کمی تردید
شب ... دیدن ادامه ›› های اهوازی که پُرگَردَم

آدم شدی گفتم برای تو
باور بکن "حوّا" ترین فردم
تااینکه روزی مال من باشی
من باخدا هم دشمنی کردم

باقصه ای ماقبل تاریخی
پشت هزاران درد پوسیدم
حوّا شدم در پیش چشمانش
مرد را به حد مرگ بوسیدم

من با خدا هم دشمنی کردم
باسرخی سیبی به دندانم
شیطان به پایم بوسه ها میزد
درپای عشقت رفت ایمانم

#آرزوبیرانوند

رفتم خیالت تخت محبوبم
رفتم که پایانم همین باشد
رفتی که بعداز من کمی تنها
رفتی که غیراز من کسی شاید...

رفتی ندیدی هرشبم بی تو
بافکرهای سرسری سَرشد
ازفالِ فصلِ نحسِ فنجانم
این چشم های قهوه ای تَرشد

حالا که دنیایم پراز هیچَست
یک نقطه تا پایانِ من باقیست
ناقوس مرگم رأس یک ساعت
جای تو در تشییعِ من خالیست
سپهر این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آرزوبیرانوند
مدار تو


میچرخد این سفینه اگر دور افتاب 
  
  چرخیده ام به دور تو هر روز با شتاب


 

حالا که چون زمین به مدار تو بسته ام

     پس افتاب باش وبه تاریکی ام بتاب


 

گفتی که اهل درد به دوزخ نمی روند
   دردی ... دیدن ادامه ›› ببخش تا که نمانم در این عذاب


 

امشب اگر تو نوح نباشی برای من 
 
  تا صبح غرق میشود این کشتی خراب


 

دیروز گفته بود در عشقش فنا شوم  

امروز امر کرده بمانم در اضطراب

 


یخ کرده ام کنار تو ای ابی بزرگ 
   ای موجِ تیره و سرکش به پیچ وتاب

 


پیوسته تر بریز برایم از آتشت 
  
امشب مخواه جام مرا خالی از شراب
سپهر این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

تنهایی‌ام شبیه پلی متروک افتاده روی دره خشکیده

با هر نفس‌ نفس زدنش زخمی بر قامت شکسته خود دیده

در التهاب نرم تکان خوردن هر لحظه یک قدم به فراموشی

چیزی نمانده تا که فرو پاشد این قطعه‌قطعه پیکر پوسیده

اینک تو در برابر من هستی با چشم‌های خیره و مه‌آلود

در بادهای از نفس‌افتاده ... دیدن ادامه ›› افسانه‌ای است دامن رقصیده

راهی برای رد شدن از من نیست قلبم پر از خطوط جدایی‌هاست

فالم ببین به هر ترک دستم کابوس تلخ مرگ تو خوابیده

نه... تو قدم گذاشته‌ای بر من، آب از سرم گذشته به آرامی

این دره عمیق چه خواهد کرد با این دلی که پای تو بوسیده

از سرنوشتِ شوم رهایی نیست این پل همیشه در نرسیدن بود

تو مقصد نهایی من بودی چشمی که راز مرگ مرا دیده
#آرزوبیرانوند
امیرمسعود فدائی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺩﺯﺩﯼ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﺗﻮ

ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﻪ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺯﻡ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﺸﯽ

ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭﺗﻮ می‌زنه ﻣﺎﻫﯽِ ﻣﻦ

ﯾﻪ ﺣﺴﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺗﻮﺭ ﻣﯿﺸﯽ

ﺩﺍﺭﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﻤﺖِ ﺳﺆﺍﻟﯽ

ﮐﻪ ﻭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺳﻤﺖِ ﺗﻮ ﻗﻼﺏ‌ﻫﺎﺷﻮ

ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺏِ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﺗﻮ ﻓﮑﺮِ ﺷﻮﻣﺶ

ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﻌﻨﯽ ﮐﻨﻪ ﺧﻮﺍﺏ‌ﻫﺎﺷﻮ

ﺷﺎﯾﺪ ... دیدن ادامه ›› ﺗﻨﮓِ ﻣﻦ ﻗﺪِّ ﺩﺭﯾﺎ ﻧﺒﺎﺷﻪ

ﻭﻟﯽ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺟﺎ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ

ﺍﮔﻪ ﻣﻮﺟﯽِ ﺭﻧﮓِ ﺍﻭﻥ ﭘﻮﻟﮑﺎﺕ ﺷﻪ

ﯾﻪ ﺩﺭﯾﺎﯼِ ﺳﺮﺥ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﭘﺎ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ

ﺑﯿﺎ ﭘﺮ ﮐﻦ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﮓِ ﺁﻏﻮﺵِ ﺍَﻣﻨﻮ

ﮐﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﯿﭻ کسی ﻭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺗﻮﯼِ ﺑﯽ‌ﮐﺴﯽ‌ﻫﺎﻡ

ﮐﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺟﺎ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭﺗﻮ ﻣﯿﺰﻧﻪ، ﺑﯽ‌ﻗﺮﺍﺭﻡ

ﺩﺍﺭﻥ ﮐﻮﺳﻪ‌ﻫﺎ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻦ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺕ

ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻦ ﺗﻮ ﻫﻮﺍﯼِ ﻧﻔﺲ‌ﻫﺎﺕ

ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺕ!

ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﺷﻮﻧﻮ ﺟﺎﯼِ ﭘﻮﻟﮏ

ﺑِﺪﻭﺯَﻥ ﺑﺎ ﭼﻨﮕﺎﻟﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺗﻦِ ﺗﻮ

ﺟﺎﯼِ ﺩﺳﺘﺎﯼِ ﺗﯿﺮﻩﯼِ ﺷﺐ ﺑﻤﻮﻧﻪ

ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﻡِ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﯼ ﻭ ﺭﻭﺷﻦِ ﺗﻮ

ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﺳﺎﺣﻞ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺗﻨﮓِ ﺧﺎﻟﯽ

ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺸﺖِ ﺩﺭﯾﺎ ﺗﻮﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮم

ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺏِ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﻟﺸﺖ ﺭﻭ

ﮐﻪ ﻣﺎﻫﯿﻤﻮ ﺍﺯ ﺁﺏِ ﻧﺎﺭﺱ ﺑﮕﯿﺮﻡ

ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭﺗﻮ ﻣﯿﺰﻧﻪ، ﺑﻐﺾ ﺩﺍﺭﻡ

ﻧﻤﻮﻧﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺗﻨﻢ ﺣﺲ ﻭ ﺣﺎﻟﯽ

ﯾﻪ ﮐﻢ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﻦ !ﮐﻪ ﺩﯾﺮﻩ …

ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻮﯼِ ﮐﺮﮐﺲ ﻣﯿﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﺣﻮﺍﻟﯽ
امیرمسعود فدائی این را خواند
الهه بیات این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آرزوبیرانوند

به یاد توست که خوابیده ام کنار زنم
به یاد توست که در آمده است پیرهنم
تو زیر پوست شب خواب ماه می بینی
و من به یاد توام دست می کشم به زنم
کنار گوش زنم با تو حرف خواهم زد
به یاد تو می بوسد لبان پوست کنم
درون چشم زنم عاشق تو خواهم بود
فقط به خاطر تو خیره می شوم به زنم
به ساق و ران زنم دست می کشم هرشب
به ... دیدن ادامه ›› خاطر تو به حمام می رود بدنم
کنار زلف زنم مست می کنم با تو
به گریه می افتم شیشه شیشه می شکنم
اگر که چاق و عرق بو و گنده تن باشم
به دست های زنم عطر می زنی به تنم
به خاطر تو طلاقش نمی دهم هرگز
به خاطر تو به فکر از او جدا شدنم
به خاطر تو به فکر طناب و تیر و سمم
به خاطر تو به اینجا کشیده خواستنم
تو را به جان زنم دوست دارم این اندوهست
تو هم مرا می خواهی زیاد...مطمئنم
محمدرضا این را دوست دارد
سلام
شعری با فحوای عمیق خیانت ، زشت
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
الهه بیات
خوب نبود تمام خیانت ها تودرونش نوشته شده بود
خوب بود اتفاقا ،به این دلیل تمام خیانت ها را شاعر درونش جا داده گویا این اتفاق تلخ را تجربه کرده و این شعر را برای کنایه و تلنگری به پارتنرش و از زبان پارتنرش نوشته تا بیان کند که من میدانم تو به یاد من اینکارهارا با زنت انجام میدهی ،و این عمق درد را میرساند که تلنگری نیز باشد به دیگر مردان که به زنانتان خیانت نکنید و اگر مطلقه هستید بروید برای تجدید فراش،چون اینگونه دارید به سه نفر ضربه میزنید هم همسرتان هم خودتان و هم ان کسی که به عنوان فرد سوم وارد زندگی خود کردید
۱۵ مهر ۱۴۰۲
سید حسن ابوطالبی
سلام شعری با فحوای عمیق خیانت ، زشت
بله متاسفانه
۱۵ مهر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تاج اخرت

آرزو بیرانوند

خاک است تاج آخرت
با من از شب نگو این لحظات آخرت
دم دمه های صبح رسد این نفسای آخرت

تا به کی صبر کنم تیشه به ریشه ام زنند

نگو به من خموش باش این است کلام آخرت

چگونه خشم کشم فرو وقت نبرد فرا رسید

شب دگر نهان شده خاک است تاج آخرت

این بار شمشیر کشان به سویش خشمگین

تا این بار بروند این دغل بازان به درک آخرت 
محمدرضا این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید




گله نامه
گله دارم!

از خود،ازخدا،از همه گله دارم...

ای خدا

ای تو خود اوج بی عدالتی

پس کجاست آن معجزه هایت که میگفتی

مگر در قرآنت نگفتی همه جا ... دیدن ادامه ›› با شما هستم!

پس چرا هیچ گاه تو را در کنار خود ندیدم؟

پس چرا هیچ گاه دست کمک از تو ندیدم؟

دلم تنگ است...

میدانی چرا اینگونه می نالم؟

میدانی چرا اینگونه بی تابم؟

چون نیست کیسه ام پر پول و نیستم احل دروغ...

نه! اینچا دگر جای من نیست

نمیدانی!

دلم تنگ است

از این دنیا و آن دنیای پوچت بیزارم و می نالم.

حال من را نمی فهمی

اگر یک بار تحقیرت میکردند

اگر یک بار غرورت را به لجن می کشیدند

آن وقت حال من را میفهمیدی

آنوقت از اشتباه بزرگت مجنون و فریاد کشان

خود و جهانت را به آتش میکشیدی

از تو بیزارم

ای تو خود ظلم و جفا،

غم نان چقدر سخت است را نمی فهمی

چقدر سخت است خوردن غم جای نان را نمی فهمی

حال پدر خجل سرافکنده را نمی فهمی

حال فاحشه ای در حسرت ذره ای احترام را نمی فهمی

حال بچه ای گریان در حسرت عروسکی را نمی فهمی

نمی فهمی!

نمی دانی!

نمی دانم کجا روم

نمی دانم از این شب به کدام روز پناه برم؟

که این روز با شب هم آهنگ است...

من هستم از برای سرگرمیت

من هستم از برای غرورت

ای ناعدالت ترین

از پوچیت بیزارم

از وعده های عمل نکرده ات بیزارم

صدایم را میشنوی؟

کسی که می گوید نایب توست نمی دانی چه بلاها سرمان آورده

شایدم دست در دست هم این گونه سرمان آوردید؟

اینجا هرچه دیدیم جز عدالت و روشنایی...

هر چه دیدیم ظلمت بود و ویرانی...

تو هم با اینانی

تو هم بی عدالتی

تو هم ظالمی

می دانم به دردهایم میخندی

تو که مشغول عیش و نوشی

به که گله کنم

دلم تنگ است

مدام مینالم و بیزارم

از تو و خود و همه بیزارم.

برای که نماز گذارم

به که سجده کنم

برای که به خاک بنشینم

ای که غرورت فراتر از شیطان

من اینجا هر چه میبینم ظلمت است و بدی

بدی های جهانت را به یاد می سپارم

ناعدالتی هایت را به خاطر می سپارم

خودم و بختم را به گور می سپارم

تا شاید نبینم این ظالمان کریح

ای پشتوانه همه بدی ها...

آرزوبیرانوند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید




گله نامه
گله دارم!

از خود،ازخدا،از همه گله دارم...

ای خدا

ای تو خود اوج بی عدالتی

پس کجاست آن معجزه هایت که میگفتی

مگر در قرآنت نگفتی همه جا ... دیدن ادامه ›› با شما هستم!

پس چرا هیچ گاه تو را در کنار خود ندیدم؟

پس چرا هیچ گاه دست کمک از تو ندیدم؟

دلم تنگ است...

میدانی چرا اینگونه می نالم؟

میدانی چرا اینگونه بی تابم؟

چون نیست کیسه ام پر پول و نیستم احل دروغ...

نه! اینچا دگر جای من نیست

نمیدانی!

دلم تنگ است

از این دنیا و آن دنیای پوچت بیزارم و می نالم.

حال من را نمی فهمی

اگر یک بار تحقیرت میکردند

اگر یک بار غرورت را به لجن می کشیدند

آن وقت حال من را میفهمیدی

آنوقت از اشتباه بزرگت مجنون و فریاد کشان

خود و جهانت را به آتش میکشیدی

از تو بیزارم

ای تو خود ظلم و جفا،

غم نان چقدر سخت است را نمی فهمی

چقدر سخت است خوردن غم جای نان را نمی فهمی

حال پدر خجل سرافکنده را نمی فهمی

حال فاحشه ای در حسرت ذره ای احترام را نمی فهمی

حال بچه ای گریان در حسرت عروسکی را نمی فهمی

نمی فهمی!

نمی دانی!

نمی دانم کجا روم

نمی دانم از این شب به کدام روز پناه برم؟

که این روز با شب هم آهنگ است...

من هستم از برای سرگرمیت

من هستم از برای غرورت

ای ناعدالت ترین

از پوچیت بیزارم

از وعده های عمل نکرده ات بیزارم

صدایم را میشنوی؟

کسی که می گوید نایب توست نمی دانی چه بلاها سرمان آورده

شایدم دست در دست هم این گونه سرمان آوردید؟

اینجا هرچه دیدیم جز عدالت و روشنایی...

هر چه دیدیم ظلمت بود و ویرانی...

تو هم با اینانی

تو هم بی عدالتی

تو هم ظالمی

می دانم به دردهایم میخندی

تو که مشغول عیش و نوشی

به که گله کنم

دلم تنگ است

مدام مینالم و بیزارم

از تو و خود و همه بیزارم.

برای که نماز گذارم

به که سجده کنم

برای که به خاک بنشینم

ای که غرورت فراتر از شیطان

من اینجا هر چه میبینم ظلمت است و بدی

بدی های جهانت را به یاد می سپارم

ناعدالتی هایت را به خاطر می سپارم

خودم و بختم را به گور می سپارم

تا شاید نبینم این ظالمان کریح

ای پشتوانه همه بدی ها...

آرزوبیرانوند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چه سخته سرت خورده باشه به سنگ

به سنگی که واسش به سینه‌ت زدی...!

چه سخته یه عمری بشینی به پاش

ببینی که دامن به کینه‌ت زدی

بری پابه پاش و نباشی خودت

همش دنبال راضی کردن باشی

یه جایی بفهمی که بد باختی

ولی دنبال بازی کردن باشی

بشینی و هی چش بدوزی ... دیدن ادامه ›› به در

که شاید بیاد و دلت وا بشه

نفهمی کجا بازیو باختی

تموم وجودت تمنّا بشه

خرابِ همون لحظه باشی... بیاد

ببینی نگاهش پر از لذّته

بریزی غرور خودت رو به پاش

بفهمی وجودت چه بی عزّته

تو روی زمین دنبالش باشی و

ولی اون بره آسمونت بشه

ببینی سفیدی موتو ولی

نباشه یکی هم‌زبونت بشه

چه سخته دلت بشکنه زیر پا

همون پا که رو چشم تو جاش بود

چه سخته سرت خورده باشه به سنگ

ولی باز دلت میگه؛ «ای کاش بود...»!
#آرزوبیرانوند
ترانه محسوب میشه؟
۰۸ مهر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

چیزی از این دنیا نمیفهمم
حس میکنم احساس من مرده
شاید تو بادآورده ای،اما
لعنت به بادی که تو رو برده

دنیامو از هم داری میپاشی
مثل یه بغضی روو به ترکیدن
وقتی نمیتونی که برگردی
همذات پنداری نکن با من

از من نخوا تا منطقی باشم
عاشق مگه منطق سرش میشه؟!
انقد ... دیدن ادامه ›› نگو بی تو نمیتونم
هرکی ندونه باورش میشه

من ذره ذره جونمو دادم
توو دست تو دارم الک میشم
خوابم یا بیدارم نمیدونم
گاهی خودم هم دو به شک میشم

داراترین دخت زمین بودم
بعد از تو کار من گدایی شد
وقتی تو از دنیای من رفتی
از مردن من رونمایی شد...
#آرزوبیرانوند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بالاخره یه روزی یاد میگیری
همدم تو سیگارت و سایَته
معادلات دنیا پیچیده نیست
یاد بگیری حل میکنی، راحته!

بالاخره روزی میاد ببینی
که باید از دلخوشیا بگذری
وقتی که پر کشیدنو بفهمی
میتونی از هر ارتفا«ع» بپری

وقتی که روو پای خودت بایستی
تازه میبینی که کجای کاری
خماریِ عشقو میفهمی وقتی ... دیدن ادامه ››
عشقتو مجبوری کنار بذاری

گاهی شاید ببازی زندگی رو
خیلیا این بازیو بازی کردن
مشکلا نزدیکن ، مثِ مثالی
که میگن از رگ و خدا و گردن

بالاخره روزی میاد ببینی
که باید از دلخوشیا بگذری
وقتی که پر کشیدنو بفهمی
میتونی از هر ارتفا«ع» بپری...

#آرزوبیرانوند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید