یادداشتی بر نمایش «رومئو و ژولیت»
به نویسندگی باقر سروش و کارگردانی شهروز دل¬افکار
اجرا شده در سالن قشقایی
استگانوگرافی یا پنهاننگاری علیرغم اینکه شبکهی پیچیدهای از روابط پنهان را در شبکههای ارتباطی و رسانه شامل میشود، از ساحت معنایی و محتوایی میتواند به کند و کاو درونی و روابط پنهان آثار هنری نیز تعمیم یابد.
«لئو اشتراوس» نظریهپرداز و مورخِ فلسفهی سیاسی آلمانی ـ آمریکایی، روش بین خطوط را در فلسفهی سیاسی بررسی میکند. مهمترین چیزی که میتوان به اشتراوس نسبت داد و فصل ممیز او با دیگر متفکرین است، تاکید وی بر نسبت بین پنهاننگاری و آشکارنویسی در متن فلاسفه است. اشتراوس معتقد بود که فلاسفه سخنان بین خطوط داشتند؛ حرفهایی بود که به صورت آشکار بیان نمیکردند. این تز اصلی اشتراوس است. وی معتقد است که بسیاری از نویسندگان بزرگ قدیمی به دلایل مختلف نظریات خود را در باطن آثار خود مخفی ساختهاند و برای دستیابی به اعتقادات اصلی آنها باید وجوه پنهانی آثارشان را کشف کرد.
باقر سروش، نویسنده¬ی نمایش «رومئو و ژولیت» حرکتی را از متن مبدا به سمت نمایشی در قالب ساختار عام آغاز می¬کند و در همین مسیر خطرناک نقطه¬ی
... دیدن ادامه ››
تاریکی را روشن می¬کند تا روح زمانه¬ را در همان نقطه¬ی مربوطه تسخیر کند. بر اهل ادب و نمایش و مشرف بر پیشینه¬ی نمایشنامه¬ی «رومئو و ژولیت» پنهان نیست که سرانجام قصه¬ی این تراژدی به کجا ختم می¬شود و چگونه دو جوان دلباخته از دو قوم مختلف قربانی کینه¬جویی سنت¬پیشگان خود می¬شوند تا پیشمرگ استبداد خودساخته¬ی پیشینیان شده و ندا دهنده¬ی واژه¬ی مقدسی چون صلح و آشتی در دو جامعه¬ی حقیری شوند که جز از راه کینه و جنگ به هم نمی¬رسند. اما ظاهرا برای خالقان نمایش «رومئو و ژولیت» حاضر در سالن قشقایی تئاترشهر این قصه¬ها به پایان رسیده و یا ارج و قرب خود را از دست داده که مصمم به حرکتی جدید هستند تا به لحنی واحد به اقتضای زمان و همگام با جامعه برسند. جایی که باقر سروش و شهروز دل¬افکار مسیری انحرافی را پیش می¬گیرند و پایان بندی متناقضی را رقم می¬زنند تا به پارودی تماتیکی از اثر مبدا برسند، نمایشی از آن ایشان خلق می¬شود که هرچند مولفه¬هایی از اثر جاودان شکسپیر را با خود دارد اما منحصرا به نام خالقان اثر حاضر ثبت می¬شود.
رومئو در نمایش دل¬افکار دیگر آن رومئوی جانبدار صلح و آشتی نیست و برای چنین واژه¬هایی در عصر حاضر تره هم خورد نمی¬کند، بلکه شخصیتی کانفورمیست و باد به پرچم هست که به دنبال ارضای عقده¬ها و حقارت¬های محتملی است که از جامعه¬ی کینه¬ورز و سازش¬ناپذیر به وی تحمیل شده است و در چنین جامعه¬ای نه تنها کاری درخور و شایسته¬ی آن جامعه نخواهد کرد، بلکه آن را به تمسخر خواهد گرفت و به دنبال امیال و هوس و یا منفعت¬طلبی¬های خود خواهد رفت. در چنین اوضاع نابسامانی است که نه تنها هیچ ژولیتی برایش نماد آن جنس حقیقی و برافروزنده¬ی عشق آتشین نمی¬شود، بلکه براحتی از گوشه¬ی تابوت ژولیت، چشم در چشم جنس لطیف دیگری می¬شود.
تراژدی پنهان و کمدی آشکار نمایش «رومئو و ژولیت» کند و کاوی عمیق از لایه¬های پنهان جامعه¬ی عصر حاضر است و پاسخ چرایی اثر در این زمانه در این همنشینی گروتسک¬وار نهفته است. شناخت زمانه و حرکت بر محور زمان در آثار تولیدی به ایجاد ارتباط متقن با مخاطب حال کمک میکند. اقتضای حال، هم جادوی تئاتر است در آنیت کنش نمایشی در درون متن، و هم رویداد زمان حال است در تعامل زندهی میان اجرا و تماشاگران. «گاستون برژه»، فیلسوف آیندهنگر دههی 1960 میگوید: «یک صفت والای هنرمند راستین زمانه، شرکت در حادثههای آن زمان، زیستن در قلب زندگی، تجربه کردن در دم، حیات و نشو زایندگی اجتماعی است. این صفت به او قدرت گسیختن از روزمرگی را میبخشد.» بنابراین وقتی صحبت از همنشینی دو اثر، یکی با ساختاری تراژیک و دیگری در راستای یک اثر کمیک و در قالب یک پارودی می¬شود، تماشاگر به فهمی مشترک از اثر می¬رسد و وقتی آن دو را کنار هم قرار می-دهد، لختی تامل در چرایی این همانی خواهد کرد و همینجاست که رسالت سنگین نویسنده و کارگردان اثر از روی دوششان برداشته می¬شود و اثر خود مرجعی برای تحلیل روانشناختی و جامعه¬شناختی می¬شود.
با وجود اینکه اجرای نمایش «رومئو و ژولیت» در سالن کوچک قشقایی با انبوهی از بازیگر و دکور خلاصه شده به دلیل کوچک بودن فضای اجرا، خالی از اشکال نیست اما به نظر می¬رسد کارگردان و عوامل اجرایی آنچه را در این صحنه¬ی کوچک ندارند، در اندیشه¬¬هایشان دارند چرا که این نقیصه با فرمی خوش¬ساخت و سترون و با اغماض صحنه¬های شلوغ و از دست رفته، آن ارتباط لازم را با تماشاگر برقرار می¬کند.
یک سوی تئاتر، عوامل نمایشی هستند که مرکزی را تشکیل میدهند که میبایست نقطهی انتقال درست را تشکیل دهد. این نقطهی انتقال، پلی بین مفاهیم مطرح در نمایش و تماشاگران است. چنانچه این نقطهی اتصال درست باشد، قطعاً نمایش، تماشاگران خود را به نقطهی باور خواهد رساند. وقتی نمایشی به نقطهی باور رسید، به صفت ماندگاری دست یافته و ماندگار خواهد شد. شهروز دل¬افکار به دلیل اینکه خود بازیگر توانمندی¬ست، از ساحت کارگردانی، تمام نقاط اتصال بین مرکز صحنه و تماشاگر را در اثر تولیدی خود می¬شناسد. هر چند که شتابزده از بسیاری صحنه¬ها گذشته است تا زمان را مدیریت کند، اما به خوبی آشکار است که اشراف کامل بر صحنه دارد و از تمام زوایا به شکلی کاربردی و زیبایی¬شناسانه برای انتقال مفاهیم استفاده می¬کند. رویکرد خلاقانه¬ی وی در استفاده¬ی کمیک از ابزار و اشیا مثل استفاده از بلندگو در مراسم تشییع ژولیت و یا استفاده از لباس برای نشان دادن وجوهی از هویت کاراکترها همچون دامن دایه و یا پاچه¬های شلوار پدر لارنس و... قابل تامل و از نشانگانی است که کمک می¬کند ضمن انتقال درست مفاهیم، عناصر و عوامل به درستی کنار هم قرار گیرند تا به لحنی واحد در ساختار و ساختمان اثر برسد. همچنان که به نظر می¬رسد شهروز دل¬افکار در بازیگری نیز به شکلی از روایت دست پیدا کرده است که از وی جدا نیست و می¬تواند به یک نوع ویژگی بارز تبدیل شود. استفاده از لحنی به خصوص برای بازی و یا عشقبازی با کلمات و تکرر واژه¬های قابل تامل برای تاکید بیشتر یکی از همین ویژگی¬هاست که نوید کاراکتری آینده-دار در حوزه¬ی نمایش¬های کمدی می¬دهد.
بازیگران نمایش که اکثریت¬شان تعلیم دیده¬ی شهروز دل¬افکار هستند، با تلاش به جا و دور از اغراق توانسته¬اند تکلیف خود را به بهترین شکل ممکن به سرانجام برسانند و لحظات مفرحی را برای تماشاگران رقم بزنند. چست و چالاکی بازیگران و بدن¬های نرم و آماده¬شان ¬کمک می-کند ریتم نمایش تا لحظه¬ی آخر حفظ شود و این برای بازیگران نوپایی که با انرژی تمام روی صحنه می¬درخشند، تا در توازن و تعادل صحنه دخیل باشند، فرصت برابری برای رقابت ایجاد می¬کند. بازیگری مبتنی بر تئوری و عمل روی صحنه در مواجهه با تماشاگر است. به قول رولن بارت، بازیگر با تماشاگرانش ـ یعنی با دیگر افراد جامعه ـ رابطهای مکمل (ونه متضاد) دارد. او چیزی است که آنها نیستند و همراه با آنها یک ارگانیسم اجتماعی کاملاً متوازن را تشکیل میدهد. رفتاری که ما به هنگام اجرای نقش داریم، دو نوع پیام یا نشانه ارسال میکند: یکی اطلاعاتی که آگاهانه به دیگران میدهیم؛ یعنی تاثیری که سعی میکنیم بر دیگران بگذاریم، و دیگری اطلاعاتی که بدون توجه ما بیرون میریزد؛ یعنی کارهای ناخودآگاهی که از ما سر میزند و نشان دهندهی این است که احساس واقعی ما چیست. درهمآمیختگی این اطلاعات می-تواند ما را در برابر دیدگان کنجکاو تماشاگر قرار دهد تا توان و اندازه¬ی ما را در درک، کشف و عمل صحنه¬ای بسنجد.
طراحی لباس و موسیقی نمایش «رومئو و ژولیت» از نقاط عطف نمایش است هر چند انتظار می¬رفت با توجه به المان¬های به کار رفته در کانسپت اصلی نمایش، نشانه¬های زمانی و این زمانی در طراحی لباس لحاظ شود ولی با این وجود زیبایی و تزئین لباس¬ها و ماسک¬ها چشم-نواز است.
جهانِ درام، جهان سیر و سلوک است. سیر و سلوک آفرینشگر و هنرمند به دنیای ناشناختهها و کشف آنها به طریقی که بتوانند به هدف و انگیزهی نهایی که همانا شناخت و معرفت است، دست پیدا کنند. شناخت انسان از خود و از دیگری و نیز مواجههی انسان با خود و با دیگری، گفتگویی را شکل میدهد که هدف نهایی درام است. نمایش «رومئو و ژولیت» تلاش می¬کند در فضایی مفرح و شاد گفتگویی مهم با مخاطب داشته باشد و این برای یک اثر نمایشی قابل تامل است.