در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | اجرارو درباره نمایش شکستن خط فرضی: گزاف و واقعیت یا واقعیتِ گزاف علیرضا نراقی یک خانواده ایرانی؛ آشنا و
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 13:51:57
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش شکستن خط فرضی i
گزاف و واقعیت یا واقعیتِ گزاف
علیرضا نراقی
یک خانواده ایرانی؛ آشنا و متناقض. گسیخته و پراکنده اما شبیه و شیرین. فاصله گرفته از یگانگی و صمیمیت اما، آگاه به رازهای سربه‌مهر یکدیگر که هیچ‌گاه فاش نخواهند شد. یک خانواده ایرانی؛ بسیار دور که گویی از یک زهدان به جهان پرتاب نشده‌­اند و آن‌قدر نزدیک که گویی یک روح در کالبدهایی به‌ظاهر جدا هستند.
حال این خانواده­ آشنا و غریب، در وضعیتی بغرنج، نیازمند تصمیمی مشترک است. این تصمیم جز از رهگذر بازگشت به یگانگی نخستین، میسر نخواهد شد. همان یگانگی نخستینی که به‌مانند هر خانواده ایرانی دیگری در طول زمان و ناآزمودگی و نادانی رنگ می­‌بازد و با نفوس منفرد بیگانه می‌­شود. آیا بازگشت ممکن است؟ یک خانواده فروپاشیده باید دوباره تبدیل به خانواده شود اما در نبود وحدت‌­بخشیِ کلان و مقتدر پدر و توقف مأمن امنِ روانِ مادر، آیا خانواده شدنی دوباره شدنی است؟ نفوسی منفرد که در جریان زندگی از یکدیگر جداشده‌اند، حال مجبور به اتحادی دوباره هستند.
بازگشت به دوران یگانگی کودکی، اما حال دیگر فاصله­‌ها قابل پوشش نیست و اجبار در اتحاد بیشتر از آنکه مسیری برای یگانگی باشد، آشکارکننده تنش‌ها و ترک‌های پوسیده غیرقابل اتصال است. این وضعیت زمین‌ه­ای آشنا در درام‌نویسی واقع­‌گرای ایران در بیش از شصت سال اخیر این تاریخ نامحقق است. نمایش «شکستن خط فرضی» به نویسندگی و کارگردانی رسول کاهانی نمایانگر همین وضعیت آشناست که بارها در درام ایرانی آزموده و پرسیده شده است و البته پاسخ‌هایی اندک به ... دیدن ادامه ›› فراخور نوع طرح پرسش و آزمون به آن داده‌ شده است.
در بستر این وضعیت درونی و تنش خصوصی، همواره مایه­‌های اجتماعی و تحولات عمومی مؤثر است. سنت و مدرنیته، فقر و غنا، آزادی و ضرورت، سیاست و آرمان، منافع فردی و تقیدات جمعی، ماندن و رفتن، جاکن شدن و وابسته ماندن... و بسیاری از دوگانه­‌ها و تضادها که ریشه­‌هایی جامعه­‌شناختی دارند در این موقعیت خانوادگی، نقشی بسیار پررنگ ایفا می­‌کنند.
این پیوند بحرانی میان مسئله‌­ای خانوادگی(خصوصی) با مجموعه‌­ای از مسائل اجتماعی(عمومی) در زمینه دراماتیکی که توضیح داده شد- اجبار در کنار هم قرار گرفتن یک خانواده از هم گسیخته- امری ناگزیر است. اگر پیش داستان چنین درامی را به‌طورکلی موردنظر قرار دهیم، این موجبیت بهتر آشکار می‌­شود: همزمان با رشد خانواده با تَفرُق و تَفرُدِ ناشی از بلوغ، فرزندان به فضای عمومی می­‌روند و در آن‌جا جغرافیای حضور و بیان وجود خود را بر مبنای شکل­‌های پیشینی برآمده از ساختار و فرهنگ خانواده مستقر می‌سازند و به‌واسطه الزام‌ها و کشمکش‌های عاطفی، مادی و اخلاقی دوباره به خانواده بازمی‌گردند و حال در روندی معکوس امتزاج استحکام یافته با جامعه و نوع استقرار خویش در آن را به درون خانواده می‌­برند. به بیانی دیگر ابتدا خانواده نقطه عزیمت است و جامعه مقصد و در ادامه جامعه بستر است و حال خانواده مقصد. این رفت و برگشت خطی برای اغلب ما تقدیری نازدودنی است و برهم­‌کنش و کشمکش میان جامعه و خانواده را اجتناب ناپذیر می­‌کند. پس می­‌توان نتیجه گرفت درامی مثل «شکستن خط فرضی» در ذات حاوی نوعی تنش اجتماعی غیرقابل اجتناب است.
از دیگر سو یکی از قوی­‌ترین مایه­‌هایی که خانواده را مجبور به بازگشت و بازتعریف خود می­‌کند مسئله مرگ است. اینجا در «شکستن خط فرضی» هم مسئله اصلی مرگ است. آن‌­هم مرگ بنیان. مرگ عنصر اصلی خانواده. عنصر زایش‌­گر و مولد؛ مادر. مادر که هم مولد است و هم پهنه عاطفی کل شدن یک خانواده و افراد آن. پس از نظر عاطفی در وضعیتی حاد قرار داریم که بار روانی سنگینی به لحاظ فردی برای هر یک از شخصیت­‌ها ایجاد می­‌کند. پس وسعت معنایی اثر می­‌تواند فراتر از دوگانه خصوصی/عمومی و اجتماع/خانواده، به مسئله‌­ای وجودشناختی یا اگزیستانسیالیستی پیوند داده شود و حلقه تضاد از سطح واحدهای نمادین در بستر زندگی جمعی به مسئله‌­ای اصیل­‌تر تصعید یابد.
اما تمامی این عناصر در هر اثر ویژگی و خاصیت خود را پیدا می­‌کنند. شکل و هارمونی مختص اثر، برجستگی و شکوفایی هر یک از این مسائل را تعیین می­‌کند. این ویژگی و خاصیت وابسته به رویکردهای صوری(formal) نمایش و نوع اجرای آن‌هاست. در حقیقت ماده در چنین اثری مشخص است و همان است که تا اینجای نوشته تشریح شد. اما این ماده بالقوه است و دارای وجوه مختلفی در بالقوگی خود که نوع فعلیت بخشیدن به آن در صورت(form) متحقق می­‌شود و صورت است که تعیین می­‌کند کدام یک از وجوه ماده اندیشیده و به تماشاگر منتقل شود.
اما صورت در نمایش «شکستن خط فرضی» آشکارا حاصل دو سنت تئاتریکال مناقشه‌­برانگیز و فرار در تعریف و حدگذاری است که از نیمه دوم قرن بیستم تا امروز در بسیاری از اشکال دراماتیک به شیوه‌­های مختلف با یکدیگر ممزوج شده­‌اند. یکی تئاتر واقع­‌گرا و دیگری تئاتر گزاف(absurd). حدود و شکل مزدوج ساختن این دو گونه، شیوه منحصربه‌فردی است که صورت نمایش «شکستن خط فرضی» را ساخته و اساساً جهان متجسم اثر را در مواجهه با آن ماده بالقوه شکل داده است.
نمایش در مواجهه نخست یک صحنه واقع­گرا دارد با آدم‌­هایی که شمایلی واقعی دارند و ادبیاتی روزمره و عامی. اما در همان ابتدا تکرار در کلام، نوع صورت بخشیدن به روابط، منطق شخصیت‌­ها همان فضای واقعی را دست می‌­اندازد و مایه­‌های گزاف را برسازی می­‌کند، که کارکرد اصلی‌­شان زیر سؤال بردن معانیِ مألوف و پیش‌­بینی­‌پذیر است و نه بازیابی یا بازسازی آن‌ها.
در طول نمایش به همین ترتیب موقعیت از واقعیتی بغرنج حکایت دارد و نمایش هم با این واقعیت در سطوحی چون زبان، کنش، روایت، ژست و شمایل و میزانسن انطباق دارد اما، از دیگر سو همان‌­ابزارها در روندی دیالکتیکی که خاصیت هر درامی است یعنی در نوع کارکرد زبان در دیالوگ، روایت در تحولات و نقاط عطف، ژست و شمایل در ارتباطات میان شخصیت­‌ها، کنش در تجسم آن توسط بازیگر و میزانسن در ارتباط با تمام عناصر پیشین سازنده خود به سمت گزاف‌پردازی حرکت می­‌کند. باید گفت که همین تعهد به واقعیت و عدم گریز از بحرانی که شخصیت­‌ها با آن روبرو هستند از یک سو، و از سوی دیگر خلق موقعیت‌­های کمیک موفق و خوش ریتم و متوالی، مایه‌­های گزاف را تلطیف می­‌کند و ازآنچه به‌عنوان فرازهای اصیل این نوع تئاتر می‌شناسیم به طور طبیعی دور می‌گرداند.
اما همچنان مایه­‌های گزافه به معنای خنثی کردن معانی و دست انداختن آدم‌ها در موقعیت به‌عنوان عناصر اساسی تئاتر گزاف به طور آشکار تا انتهای نمایش حضوری انکارناپذیر دارند. همین عنصر گزاف است که باعث می‌شود مضامین عاطفی، روان­شناختی، اجتماعی و فلسفی نمایش که لایه­‌های مختلف ماده اثر است، صورتی وارونه­‌گو و تسخرزن(Ironic) پیدا کنند و از این طریق کلیت این جهانی که چنین بحران­‌ها و نمادهایی را ایجاد کرده است مورد انتقاد قرار گیرد. رویکرد انتقادی جاری در نمایش «شکستن خط فرضی» انضمامی به معنای جزئی نیست، بلکه به کلیت جهانی حمله می‌­کند که بر واحدهای خصوصی و جمعی و نمادهای معناساز این دوگانه مشروعیت و تقوُّم می‌­بخشد هر چند که درنهایت و در بطن خود و در این رویکرد، متأسفانه آنچنان جدی و ثابت‌قدم نیست. چراکه در عین این تسخرزنیِ گاه گزنده و جسور، همچنان اجرا از ملودرام و عناصر احساسات­‌گرایانه تغذیه می­‌کند و این باج منحوس را از مخاطب خود دریغ نمی­‌نماید.
تبلور برجسته این رویکرد منحوس پایان نمایش است. وقتی چشمان خیس بازیگران به تماشاگران زل زده شده‌­اند و این‌چنین واقعیت در احساس، و گزاف رسواگر در تکرار الگوهای باج­دهی به تماشاگر، شرم­گین و نامطمئن پنهان می‌­شود­.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید