در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | اجرارو
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 12:07:33
 

روزنامه تئاتر ایران

«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش قلب نارنگی i
جهانی ساده و شگرف
محمدحسن خدایی
داریوش علیزاده در نمایش «قلب نارنگی» که این شب‌ها در سالن هیلاج روی صحنه است به اوج پختگی هنری خویش رسیده. مسیری که با «سبکی» آغاز شد و با «چه زیبا و وحشی، زندگی من» تداوم یافت این‌بار به «قلب نارنگی» رسیده و موجب رضایت اغلب تماشاگران شده است. اجراهایی که به لحاظ فرمی، مولفه‌هایی مشخص و تکرارشونده‌ دارند: ریتم تند، صحنه‌هایی خالی از اشیا، ژست‌هایی دلقک‌مآبانه، استفاده از زبانی که امر شگرف را با زندگی روزمره ممزوج کرده و با مهارت آن را طبیعی جلوه‌ می‌دهد. در این سه اجرا از تماشاگران انتظار می‌رود که فانتزی ساده و صمیمی را پذیرا باشند و در مواجهه با خرده‌روایت‌های عجیب و غریبی که چندان هم در قید و بند روابط علت و معلولی نیست، رهایی و بی‌قیدی را تجربه کنند. جهانی که از این طریق ساخته می‌شود به واقع «غریب‌آشنا» است و ترکیبی از سادگی و ابهام. نتیجه این رویکرد اجرایی خلق فضاهایی است ملموس و گاه باورناپذیر که از طریق کلمات و ژست‌های خنده‌آور ساخته می‌شود. با آنکه خبری از تکلف نیست و حتی فلسفی‌ترین عبارات هم در لفافه‌ای از آیرونی و عدم جدیت بیان می‌شود اما این اجراها به انقیاد منطق بازنمایی نمی‌افتد و جهان خودآیین خویش را برمی‌سازند. بنابراین شکلی از شیوه تولید مشاهده می‌شود که از هزینه‌ها کاسته و نیروی محرکه‌اش را از حضور خلاقانه بازیگران کسب می‌کند. از این منظر می‌توان اجرایی چون «قلب نارنگی» را پیشنهادی قابل اعتنا برای تئاتر این روزهای ما دانست که گرفتار هزینه‌های هنگفت تولید و بازدهی اندک مالی است.
ماجرای نمایش در رابطه با یک خانواده است. سه نسل در کنار هم قرار گرفته و روایتی پر فراز و نشیب از زندگی خویش را بیان می‌کنند. در این عزیمت ... دیدن ادامه ›› خانوادگی، آدم‌ها این امکان را پیدا می‌کنند که سرگذشت خویش را تعریف کرده و رازهای مگوی خانواده را آشکار کنند. مواجهه نوه با پدر بزرگی که سال‌ها پیش مرده، علت آغاز سفری است که به همراه مادربزرگ و فرزندانش صورت خواهد گرفت. اعضای این خانواده هنگام گفت‌وگو، سطوح مختلف زبانی را به‌کار می‌گیرند و فی‌المثل لحظاتی از اجرا با زبان روزمره سخن می‌گویند و گاهی شاعرانه و آرکاییک به گفت‌وگو با یکدیگر می‌پردازند. نوعی التقاط‌گرایی در جریان است که می‌تواند بازتابی از روح سرکش و هیبریدی زمانه ما باشد. لباس‌های یک شکل، اطوارهای شبیه به هم، از تفاوت‌ افراد می‌کاهد و به جای شخصیت، تیپ اهمیت می‌یابد. به هر حال چشم‌اندازی که ترسیم می‌شود، تلفیقی از کمدی و فانتزی است و اعمال و رفتار آدم‌ها کارتونی و کاریکاتوریستی. فرصت آنچنانی برای بسط و گسترش صحنه‌ها وجود ندارد و شتابناکی جای طمأنینه را می‌گیرد.
درنهایت می‌توان اجرایی چون «قلب نارنگی» را هوایی تازه در این وانفسای تئاتر بدنه دانست که توانسته فضای مفرحی را برای تماشاگران ترتیب دهد و به دام ابتذال نیفتد. اینکه با تمرین زیاد، همدلی گروهی و امکانات محدود بشود اثری در خور تولید کرد قابل ستایش است. اما نکته اینجاست که ادامه دادن این مسیر می‌تواند در آینده بدل به کلیشه شود. داریوش علیزاده این شکل از روایتگری را به خوبی آموخته و حال می‌تواند از آن تخطی کند. نمایش «قلب نارنگی» به مثابه پایان یک دوره موفقیت‌آمیز است و آغاز دورانی تازه و نامکشوف. از یاد نبریم که چگونه بازیگرانی چون کیوان احمدی، علی غفاری، فرید کیامرثی، محمدرضا محمدپور، علی مهرنیا و مهناز میرازیی توانسته‌اند تجربه بصری ما را از کمدی و فانتزی گسترش دهند. امید است شاهد خلق فضاهای تازه‌ از این گروه باشیم و بار دیگر بهت و شگفتی تئاتری را تجربه کنیم. جایی‌ که صحنه خالی است و تخیل ما به واسطه حضور چند بازیگر خلاق، همچون کهکشان راه شیری، می‌تازد و ما را کیفور می‌کند.
ارش خیل تاش و مهدی ستارزاده این را خواندند
حسین چیانی و azi rezaei این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بدترین یی نظم ترین و افتضاح ترین اطلاع رسانی ممکن رو انجام دادین قابل توجه تون مطالبتون خوانده نخواهد شد رد می شه! اگه تحت فشار نویسندگان منتقد هم بودین بدتر شد!
کارتون اطلاع رسانی یکم شیوه اطلاع رسانی، الویت خبری ، تایم بندی رو یاد بگیرید!
درود بر شما
هدف از انتشار در تیوال، بایگانی مطالب و در دسترس بودن برای کاربران فهیم تیوال بود. پیش از این مطالب و نقدها به صورت منظم و به‌روز روی سایت و صفحه اینستاگرام «اجرارو» منتشر شده است. به درخواست برخی از گروه‌های نمایشی تصمیم بر این شد که پای برگه تیوال نمایش‌ها هم گذاشته شود. از این پس، همزمان با انتشار در سایت و اینستاگرام، محتواها در تیوال هم منتشر می‌شود.
۲۳ ساعت پیش
اجرارو
درود بر شما هدف از انتشار در تیوال، بایگانی مطالب و در دسترس بودن برای کاربران فهیم تیوال بود. پیش از این مطالب و نقدها به صورت منظم و به‌روز روی سایت و صفحه اینستاگرام «اجرارو» منتشر شده است. ...
هدفتون مشخص شیوه اجرایی تون اشتباه هست!
۲۲ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شما روزنامه های هفت ماه گذشته را به یک باره پخش میکنید!!!
درود بر شما
ممنون از توجه‌ شما
روزنامه در تاریخ انتشار، به صورت منظم و به‌روز روی سایت و صفحه اینستاگرام «اجرارو» منتشر شده است. به درخواست برخی از گروه‌های نمایشی تصمیم بر این شد که پای برگه تیوال نمایش‌ها هم گذاشته شود. از این پس، همزمان با انتشار در سایت و اینستاگرام، محتواها در تیوال هم منتشر می‌شود.
۲۳ ساعت پیش
اجرارو
درود بر شما ممنون از توجه‌ شما روزنامه در تاریخ انتشار، به صورت منظم و به‌روز روی سایت و صفحه اینستاگرام «اجرارو» منتشر شده است. به درخواست برخی از گروه‌های نمایشی تصمیم بر این شد که پای برگه ...
بسیار عالی.
روشی که سری اول را منتشر کردید برای تیوال اصلا مناسب نبود
موفق باشید
۲۲ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دیالکتیک ترس و جنون
آرمان طیران
نمایش «مختلفیم» به نویسندگی سبحان بابایی و کارگردانی آرمان شیرالی‌نژاد این روزها در پردیس تئاتر شهرزاد روی صحنه است.
«بن‌مایه ملاقات و گفت‌وگوی موجود در تئاترِ «مختلفیم» دارای وجوهی انتقادی است که بر ریختاری تکنیکی و موازنه‌ای ارتباطی و پیوندی برخاسته از زیباشناسی امروز استوار است که ماهیتی تبارشناختی از زبان و کارکرد امرِ سلطه در آن دیده می‌شود. اجرا به‌کفایت، قابل و شایسته است و در میزانسن، نور و موسیقی قابل تقدیر. شخصیت‌های نمایش در اندازه‌های خود، کمال یافته‌اند، حتی اگر در پرولوگ، نحیف و زخمی و روان رنجور معرفی شوند مراحل تکامل خود را در همان جهانِ روایتِ متن و اجرا درست و به‌اندازه طی می‌کنند.
تماشاگران برای همراهی، نیازی نیست اکنونیت زمانی‌شان را ترک کنند و به گذشته بروند؛ همین امر، به معنای جهان‌شمول پذیر بودن مسئله متن است. دعوت به این عینیت و اکنونِ برآمده از یک دستگاه فکری اطمینان‌بخش استدلالی که خاستگاه نگاه ایدئولوژیک و انگیزه‌هایش را برای معرفی نمایشِ احساسِ آگاهی ِ والای نقص ناپذیر میل به ایفای نقش یک خدای دانای کل، که انسان را به ورطه هلاکت می‌افکند و دستاوردهای هولناکی در حضور خود دارد، به‌اندازه، در نمایش گنجانیده و عیان است.
«مختلفیم»، نقدِ نمایشِ پروژه گلوبالیستی وسیع و فراگیری است که همه چیز را در نفی دموکراسی با شمایلی ایدئولوژیک به ابتذال و تباهی می‌کشاند ... دیدن ادامه ›› و نشان می‌دهد که برای کسب سودِ حداکثری، چرخه منحرف ساختن انسان و بهره‌کشی از او و زوال شخصیت و فرد، انهدام، فروپاشی و از ریخت انداختن نظام اخلاقی، چگونه به خدمت گرفته می‌شود. می‌شود.
انسانِ بیگانه از خود، زمینه مشروعیت ایدئولوژیک را فراهم می‌کند. این انسانِ ناکامروا، ابزاری در دست نیروی اقتدارگر است تا بر اساس میل و خواست او عمل کند و مجموعه‌ای‌ از افکار از پیش آماده و تکثیرشده در حجمی انبوه که باعث دامن زدن به این مشروعیت است را بازتولید نماید؛ مشروعیتی برآمده از حضور و انتخابی جهت داده‌شده، دستکاری‌شده، جعلی و غیر مقبول.
ایدئولوژی تلاش دارد تا حقیقتی را بیان کند. حقیقتی که ساخته می‌شود، این امکان را می‌یابد که حقیقت محض انگاشته شود. این ایدئولوژی درنهایت خواهان حضور انسان است تا حقیقتِ محضِ ساخته‌شده‌اش را باور کند.
انسان/ سرباز موجود در این اثر، فاقد قدرت آینده‌نگری است و توانایی تحلیل وضعیت بهتر را ندارد.
جداییِ از توانایی دانستن، تراژیک‌ترین توصیف این آدم‌هاست و صاحب پروپاگاندای ایدئولوژیک که از خدا بهره می‌برد، اینچنین، انسانیت و اخلاق را از ترکیب و کالبد هستی حذف می‌کند. ماهیت پارادوکسیکالِ درکِ بودن در چنین جهانی، حاصل تقلا و مراوده و تجربه زیسته آدمی در آن است؛ انعکاسِ دیالکتیک ترس و جنون.
در این اجرا بدن یا جسمیت زیسته، بنای یادبودی است که با خشونتِ جنگ تطهیر می‌شود. اینجا انسان به‌عنوان مجموعه‌ای‌ از خُرده فردها، توسط جنبه‌ها و دستگاه‌های مختلفِ قدرت، شکل می‌گیرد و بازتولید و منعکس‌کننده تفکرات همان قدرت می‌شود.
رابطه شمایل این تئاتر با زندگی که در آن بازنمود می‌شود، آن را بالقوه تبدیل به یکی از گستره‌های انعکاس و بازنمایی نظام‌های قدرت و سلطه در روزگار ما کرده است.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش هاملن i
جست ‌و جوی آینده در تاریکی آخرالزمانی
احمد خلفانی
«شکم با حقیقت سیر نمی‌شود»؛ این جمله‌ای است که نماینده قشر تحصیلکرده در تئاترِ «هاملن» به زبان می‌آورد. وقتی شیوه زندگی یک جامعه بر پایه‌های دروغ ساخته شده باشد، بسیار طبیعی است که همه از آن ارتزاق کنندو رفته‌‌رفته شیوه‌ای از زندگی شکل بگیرد که از خود فاجعه تغدیه می‌کند و سرانجام متوجه ‌شویم که دروغ نیز شکم را به راستی سیر نمی‌کند، چراکه تغذیه از دروغ هرگز آرامش و امنیت به بار نمی‌آورد، بلکه کاملا برعکس. نمایشنامه و شیوه اجرای «هاملن» به کارگردانی مژگان معقولی، مدرن و امروزی است و با وجود گفتنی‌های زیادی که دارد، در بسیاری مواقع، همزمان با نورپردازی و موسیقی، از اشارات و نمادهای مینی‌مالیستی بهره می‌برد. قهرمان «هاملن» کار سختی در پیش دارد. به نظر می‌رسد او از آنجایی شروع می‌کند که نمایشنامه «دشمن مردم» اثر هنریک ایبسن به اتمام می‌رسد. در آنجا، دکتر استوکمان، مامور بهداشت حمام‌های عمومی شهر، وقتی متوجه آلودگی کشنده حمام‌ها می‌شود، به جد می‌کوشد مردم و مسوولان را از حقیقت آگاه کند. ولی از آنجا که هزینه تعمیرات «کمرشکن» است و علاوه بر این کار و کاسبی عده‌ای مقتدر نیز کساد می‌شود، حرف‌های او نه تنها پذیرفته نمی‌شود بلکه موفق می‌شوند او را به عنوان «دشمن مردم» معرفی کنند. معضل جدی در نمایشنامه «هاملن» نوشته علی منصوری، موش‌ها هستند و این معضل راهی می‌شود برای زندگی، کسب درآمد و تولید و بازتولید موش‌ها. موش‌ها رفته‌رفته چنان بزرگ می‌شوند که نقش آنها را خود بازیگران به عهده می‌گیرند. جواب این پرسش که آیا انسان‌ها در حد موش کوچک شده‌اند یا اینکه موش‌ها به قد و قامت آدم‌ها رسیده‌اند، این است که هر دو به سمت همدیگر رفته و یکسان ... دیدن ادامه ›› شده‌اند.
شخصیت اصلی نمایشنامه که می‌خواهد از حقیقت و راستی در مقابل جامعه و رفتارهای برآمده از دروغ مقابله کند، دشمن به حساب می‌آید. در چنین موقعیتی است که استوکمان در نمایشنامه ایبسن می‌گوید: «حق با اکثریت نیست، بلکه با فرد است؛ فردی که نه تنها حاضر نیست رفتار برآمده از دروغ را بپذیرد، بلکه علیه آن اقدام می‌کند.»
موضوع موش‌ها ما را به یاد «نی‌نواز هاملن» از برادران گریم نیز می‌اندازد. می‌دانیم که برادران گریم این افسانه را از شهری به نام هاملن در شمال آلمان گرفته و با عنوان «بچه‌های هاملن» منتشر کرده‌اند. تلفظ Hameln که شهری است در شمال آلمان، هامِلن است، ولی مکان وقوع حادثه در این نمایشنامه ایرانی، هاملِن تلفظ می‌شود. نمی‌دانم این کار چقدر آگاهانه صورت گرفته که از یک‌سو اشاره‌ای به منبع اصلی حکایت موش‌هاست و از سوی دیگر، با تلفظی دیگرگون، عمومی‌تر شده و از حالت خاصِ زمانی و مکانی در آمده است. طبق افسانه برادران گریم، نی‌نواز هامِلن با «نواختن نی» موش‌های مزاحم هامِلن را جمع‌آوری و آنها را از شهر دور می‌کند، ولی از آنجا که مسوولان حاضر نمی‌شوند هزینه کارش را بپردازند، او با نی‌نوازی، این ‌بار، کودکان شهر را به خود جلب می‌کند و همه آنها را بی‌خبر با خود می‌برد، به جز دو کودک که از فاجعه جان سالم به در می‌برند. یکی کور است و آن دیگری لال. یکی امکان روایت فاجعه را ندارد و آن دیگری که می‌تواند روایت کند، نشانی وقوع حادثه را نمی‌داند. «هاملِن» تئاتری است تماشایی و هیجان‌انگیز و با وجود این ما شاهد صحنه‌هایی با فضای خاکستری، تاریک و آخرالزمانی هستیم. وجودِ دختربچه‌ای با لباس‌های روشن روی سن که هم می‌بیند و هم می‌تواند مشاهداتش از فاجعه را به آیندگان روایت و منتقل کند، شاید کمی الصاقی به نظر برسد؛ ولی در زمانه «موش‌ها و آدم‌ها» اگر امیدی هم نباشد، دیگر همه ‌چیز از دست رفته است. در جایی که «اکنون» نیست، شاید آینده‌ای باشد.
گندم ابراهیمی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره پرفورمنس اهانت به تماشاگر i
حد و مرز اهانت‌آمیزی
محمدحسن خدایی
پیتر هانتکه در نمایشنامه نامتعارف «اهانت به تماشاگر» تلاش دارد با به چالش کشیدن منطق بازنمایی در تئاتر، علیه تماشاگر منفعل سالن‌های نمایش موضع انتقادی اتخاذ کرده و با رویکردی تهاجمی بار دیگر بحران بازنمایی واقعیت اجتماعی را به مسئله‌ بدل کند. اینکه تماشاگر تئاتر بورژوایی، با پرداخت پول، بلیت تهیه کند و در آرامش سالن‌های نمایش، منفعلانه به تماشای یک تئاتر متعارف بنشیند، برای هنرمندی چون هانتکه غیرقابل قبول است.
حمله تمام‌عیار هانتکه به جایگاه نمادین تماشاگر، تمنای برهم‌زدن نظم پذیرفته‌شده‌ای است که بر سالن‌های تئاتر حاکم شده و وضعیت ملال‌آور کنونی را مدام بازتولید می‌کند. به هر حال بعد از پایان جنگ جهانی دوم و برآمدن وجدان معذب مردمان آلمان، آن هم در قبال کشتار یهودیان و برپایی انواع و اقسام کوره‌های آدم‌سوزی، نیهیلیسم و بحران معنا در اروپا فراگیر شد و این قضیه در قبال روح جمعی ساکنان آلمان شدت بیشتری یافت.
بنابراین تأمل در رابطه با اخلاقیات تازه‌ای که در حال پدیدار شدن بود به امری فراگیر بدل شد و به منازعات گسترده‌ای دامن زد. گو اینکه مباحث فیلسوفان پساساختارگرای فرانسوی در رابطه با معنا و بحران بازنمایی در جهان سرمایه‌داری متأخر، نویسنده‌ای چون هانتکه را هم تحت‌تاثیر قرار داد و نوعی گسست معرفت‌شناسانه را در رابطه با امر نوشتن برای او ضرورت بخشید. اروپای پیر بعد از جنگ جهانی دوم بار دیگر در حال تأمل در قبال نقش و جایگاه خویش در جهان بحران‌زده ... دیدن ادامه ›› معاصر بود و هانتکه یکی از راویان بی‌رحم تئاتر و ادبیات‌ آن.
حال با این توضیح کوتاه می‌توان به اجرایی پرداخت که این شب‌ها علی اتحاد و برکه بذری در سالن یک پردیس تئاتر شهرزاد از متن چالش‌برانگیز هانتکه بر صحنه آورده‌اند. اجرا تا حدودی از پیشنهاد هانتکه تخطی کرده و به‌جای چهار «برخوان»، از اجراگرانی استفاده می‌کند که گاهی بدل به بازیگر شده و مشغول بازی و بازنمایی رویدادها می‌شوند. به‌نظر می‌آید حضور این تعداد اجراگر در صحنه، علیه سیاست نوشتاری هانتکه عمل کرده و در پی امر تئاتریکالیته است. نقش برخوان‌ها را علی اتحاد و برکه بذری برعهده دارند و هر دو ایستاده مقابل میکروفون، متنی تلخیص شده از هانتکه را اجرا می‌کنند.
هر دو نفر نسبت به بقیه اجراگران، گاهی در جایگاه فرادستی قرار گرفته و شکلی از فرمان دادن و کارگردانی کردن صحنه و بازیگرانش را به نمایش می‌گذارند. هانتکه در نمایشنامه‌ای که نوشته تلاش دارد با فاصله‌گیری از امر نمایشی، تئاتر به شکل مرسوم و متعارف را کنار گذاشته و علیه‌اش شکواییه صادر کند. بی‌جهت نیست که برخوان‌ها در متن هانتکه همچون میانجی محوشونده ظاهر شده و فارغ از بدن‌مندی، یکسره به صدا تبدیل شده و در خدمت گفتار نویسنده هستند.
در طول اجرایی که علی اتحاد و برکه بذری ترتیب داده‌اند، اهانت به تماشاگر به آرامی آغاز شده و به‌تدریج شدت می‌یابد تا فرآیند دیالکتیکی مابین گروه اجرایی و تماشاگران نمودار شود. هانتکه در متن نمایشنامه به‌صراحت می‌گوید که برخوان‌ها نباید وارد تعامل با تماشاگران شده و در دام پاسخگویی بیفتند. با آنکه مدام از خلق یک فضای مشترک مابین گروه اجرایی با تماشاگران صحبت می‌شود اما متن نمایشنامه تاکید دارد که تا حد امکان بهتر است تعاملی صورت نگیرد. اما اجرایی که این شب‌ها شاهدش هستیم گاهی دچار این تعامل غیرضروری شده و تماشاگر ناآشنا با فضاهای هانتکه‌ای را به انفعال یا واکنشی هیستریک می‌کشاند.
سالن یک پردیس تئاتر شهرزاد، فضای مناسبی در اختیار اجراگران قرار می‌دهد و این امکان را فراهم می‌کند که به میان تماشاگران رفته و با خطابی اهانت‌آمیز، تماشاگران را از انفعال خارج کرده و به کنش‌ورزی دعوت کنند. اینکه هرشب چه اتفاقی خواهد افتاد و فرآیند مواجهه تهاجمی با تماشاگران چگونه پیش خواهد رفت، بستگی به کیفیت حضور تماشاگران دارد. اینکه یک تماشاگر با جهان هانتکه آشنا باشد و بداند متن نمایشنامه چه می‌گوید و چه چشم‌اندازی را ترسیم می‌کند، بر کیفیت حضورش تاثیر خواهد گذاشت.
دوران عجیبی است و حتی متن هانتکه هم دیگر چندان رادیکال به نظر نمی‌آید و این روزها نظام سرمایه‌داری، نویسنده‌ای پیشرو همچون هانتکه را هم بدل به قسمتی از منطق مبادله کرده است. موضع‌گیری هانتکه در قبال جنگ بالکن و بردن جایزه نوبل، پایانی بود بر بداعت آثار دهه‌های ۶۰ و ۷۰ این نویسنده. بنابراین علی اتحاد و برکه بذری هم گریزی از این وضعیت میان‌مایگی این روزهای تئاتر نخواهد داشت و چندان‌که باید، نخواهند توانست به ما تماشاگران اهانت کنند.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش بازی بی کلام ۲ i
بدن‌مندی غیاب
رضا بهکام
«الهام ایروانی» بازیگر و کارگردان نمایش «بازی بی‌کلام2» با همراهی بازیگرانه «سونیا اسماعیلی» در نقوش زنان فرودستی بر صحنه این روزهای تماشاخانه مولوی در سالن کوچک ظاهر شده‌اند که با بازی بدنی و سبکبال خود، پویایی، تکرار و استیصال طبقه خانه به‌دوش را به شکلی واضح و مبرهن از خود به نمایش گذاشته‌اند.
از اهمیت این قطعات کوتاه نمایشی می‌توان تا آنجا سراغ کرد که «پیتر بروک» کارگردان فقید بریتانیایی نیز در سال 2008 میلادی آنها را در سالن تئاتر «یانگ ویک» شهر لندن به روی صحنه برد.
طراحی صحنه مینیمال که از مشخصه‌های متون نمایشی «ساموئل بکت» شهیر، نمایشنامه‌نویس و کارگردان ایرلندی تئاتر است همانقدر ساده و بی‌تکلف نشان می‌دهد که عاری بودن صحنه از دیالوگ و بیان، تا نگاه تماشاگران تماشاخانه مولوی معطوف به بدن‌مندی دو بازیگر زن صحنه از ابتدا تا پایان باقی بماند. دو زن که با ترتیب زمانی و با تعلیقی ساده در دو کیسه یا گونی پلاستیکی بزرگ سکنی گزیده‌اند و قشر فرودستی را بازتولید می‌کنند که از منظر لایه اجتماعی شخصیت‌ها، نقدی سیاسی بر طبقه زباله‌گرد کنونی جامعه است. نگاهی که نویسنده ایرلندی مذکور چند دهه قبل با وضعیتی مشابه در اروپای شمالی برای تولید تئاتر از این طبقه مضمحل جامعه دوران خود داشته است. موضوعی که نه تنها نگاهی محلی نیست بلکه انتخابی جهان‌شمول به حساب می‌آید که با گذشت دست‌کم نیم‌قرن از آن نگاه، کماکان ... دیدن ادامه ›› و با شکلی رادیکال‌تر می‌توان در جای جای جهان امروز مشاهده کرد.
کیسه‌های پلاستیکی شاید نمادی از زهدان مادر باشد. در این صورت درون کیسه بدیلی از نیستیِ پیش از تولد و پس از مرگ است. در حد فاصلی که میان این دو عدم هست، هر شخص بارِ هستی و سنگینی وجود دیگری را بر دوش می‌کشد. به همین ترتیب، سیخ را می‌توان استعاره‌ای از انگیزه‌های زندگی برای بقا دانست. همین انگیزه‌هاست که کنش‌های خودکار را پدید می‌آورد و به تدریج به عادت درونی تبدیل‌شان می‌کند. این رفتارهای کلیشه‌ای با وجود جسمانی ما گره می‌خورند. اگرچه ممکن است افراد مختلف این مراسم تکراری را با شکل، سرعت و دقت کمابیش متفاوتی انجام دهند. ولی این مسأله در نتیجه نهایی کار تفاوت چندانی ایجاد نمی‌کند.
«بکت» در این نمایش بر نقش پیشینی که حافظه‌ بدنی در وجود انسان دارد تأکید می‌کند. حافظه بدنی عادت‌های کنشی روزمره را در بیرون از سطح آگاهی سامان می‌دهد.
«بازی بی‌کلام2» که به موازات قطعه «بازی بی‌کلام1» بکت است در مجموع نکاتی را برای ما روشن می کند، این که «بکت» انسان پوچ گرایی نیست. آن مفسران و منتقدانی که پس از انتشار و اجرای «در انتظار گودو» تئاتر او را پوچ‌گرا دانستند از ابعاد بدنی این آثار غفلت کرده‌اند. بدن انسان در این دو نمایش جایگاه محوری و بامعنایی دارد؛ «بکت» در این آثار، با حذف بسیاری از عوامل فرهنگی-تاریخی و اجتماعی، بستری بی‌پیرایه و عریان پدید می‌آورد و در این بستر روایتی کمینه گرا و بنیادی از وجود انسانی ارائه می‌دهد تا هر دو وجه ابژگی و سوژگی بدن و همچنین حافظه بدنی به شکل برجسته‌ای رؤیت‌پذیر شوند. از این رو در این آثار، بدن انسان در مفهوم پدیدارشناختی آن اعتبار و منزلت زیستی پیدا می‌کند.
این قطعه نمایشی به خوبی نشان می‌دهد که تئاتر غیاب بکت چه نگاه هویت‌بخشی به جوهره نورولوژیک احساس دارد و آن را همچون عمیق‌ترین لایهی خویشتن و منبع مقاومت انسان در برابر شداید و زخم‌های تحمیلی به تصویر می‌کشد.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش فردا i
بازی بی‌پایان حافظه و فراموشی
محمدحسن خدایی
این روزها بار دیگر شاهد یکی از بازتولیدهای تئاتری چند سال اخیر هستیم. امین اسفندیار در مقام نویسنده و کارگردان بعد از سال‌ها که از اجرای نمایش «فردا» در سالن کوچک تالار مولوی می‌گذرد، تصمیم گرفته با همان بازیگران، نمایش «فردا» را به صحنه آورد و این‌بار در سالن «کاخ هنر» میزبان مخاطبان باشد.
مسئله بازتولید نمایش‌هایی چون «فردا» و «هار» که هر دو در یک سالن اجرا می‌شوند، می‌تواند گویای واقعیتی انکارناپذیر باشد در رابطه با کیفیت آثار تولیدی این روزهای تئاتر بدنه. اینکه اغلب این آثار چنگی به دل نمی‌زنند و به لحاظ فرم اجرایی و از منظر محتوایی، حرف تازه‌ای ندارند، حقیقتی است آشکار. بنابراین پرداختن به بازتولیدهای تئاتری که رویکردی تجربی دارند، امکانی است قابل توجه برای قیاس یک دوره چندساله و تأمل در باب فرازوفرود نهاد اجتماعی تئاتر، آن هم بعد از تعطیلی جشنواره دانشگاهی.
حال به نمایش «فردا» بپردازیم که مسئله‌اش مکانیسم «خاطره» است و نسبتی که با تروماهای گذشته برقرار می‌کند. از همان ابتدا که دو بازیگر نمایش در اتاقکی شیشه‌ای، میان مه و موسیقی، چشم باز کرده و به یاد نمی‌آورند که چه کسی بوده و چرا اینجا گرفتار شده‌اند، می‌توان حدس زد که «هویت» یکی از ایده‌های اصلی است و کنکاش درباره‌اش، موتور محرکه روایت. در ادامه متوجه می‌شویم که «حافظه» این دو نفر، دستکاری شده و بودن‌شان در این فضای تنگ و عذاب‌آور، بی‌ارتباط ... دیدن ادامه ›› نیست با تلاش برای فراموشی گذشته. هر دو نفر فاقد حافظه بوده و به‌تدریج متوجه می‌شوند که برای خروج از این وضعیت و آگاهی‌ از هویت خویش، ‌باید تن به یک «بازی» دهند که پیچیده و گمراه‌کننده است. بازی آغاز می‌شود و هر دو نفر با تکیه بر هوش و شانس دست به عمل‌ می‌زنند و درنتیجه معمای هر مرحله را کشف می‌کنند و به مرحله بعدی می‌روند.
به لحاظ طراحی صحنه در انتهای اتاقک، قفسه‌های قفل‌شده فلزی تعبیه شده که باید باز شوند. کلیدها پیدا شده و امکان خروج مهیا می‌شود اما مواجهه با واقعیتی تلخ، هر دو نفر را به این نتیجه می‌رساند که در گذشته خطایی بزرگ مرتکب شده‌اند که عقوبتی بی‌پایان دارد و نمی‌توان به‌راحتی از آن رهایی یافت. بنابراین تکرار این بازی ادامه می‌یابد تا این حقیقت آشکار شود که در افق پیشِ رو، بخشایشی وجود ندارد تا شاید امکان رهایی و رستگاری ممکن شود‌.
امین اسفندیار در مقام کارگردان این نکته اخلاقی را مطرح می‌کند که نمی‌توان به فردا یا همان آینده عزیمت کرد مگر اینکه با تروماهای گذشته، به‌نوعی تعیین‌تکلیف کرده باشیم. در غیر این صورت، زمان حال به تسخیر خاطرات تلخ گذشته درآمده و مقدمه نابودی آدمی می‌شود. حتی اگر برای فرار از این وضعیت محنت‌زا به تمهیدات علمی متوسل شده و مغز را چنان دستکاری کرد که قسمت عمده‌ای از ساختارش تغییر کند و چیزی به یاد نیاورد.
هرچقدر حافظه از کار بیفتد اما این «خاطره» است که گاه‌وبی‌گاه به شکل ناگهانی پدیدار شده و علیه فراموشی طغیان می‌کند. بنابراین در پایان هر بازی هر دو نفر به این نتیجه می‌رسند که سیزیف‌وار تا دم مرگ باید عقوبت گناهان خویش را بر دوش کشیده و در این فضای دوزخی، بار دیگر از هوش رفته و وقتی چشم باز می‌کنند بازی خاطره و فراموشی را از نو به اجرا گذارند.
درنهایت می‌توان از نقش‌آفرینی خوب سعید زارعی و ایمان صیادبرهانی نوشت که بعد از هشت‌سال بار دیگر کنار هم قرار گرفته و تراژدی دو برادر خطاکار را در حد توش و توان خویش به نمایش گذاشته‌اند. بازیگرانی که حضورشان در یک اجرا، تضمینی است بر رعایت حداقلی از استانداردهای لازم و این نکته کمی نیست این روزها.
رحیم نوروزی این را خواند
امین اسفندیار و م.مه(میر سعید مولویان) این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش انگلیسی i
برنده جایزه «پولیتزر» روی صحنه هامون
نیلوفر ثانی
نمایشنامه English یا «انگلیسی»، نوشته ساناز طوسی و برنده جایزه پولیتزر 2023 است که این شب‌ها، دوره اجرای خود را در سالن هامون و به کارگردانی مشترک فراز غلامی و امید امیدی آغاز کرده است.
ساناز طوسی از خانواده‌ای مهاجر ایرانی‌ست که در آمریکا به‌دنیا آمده و در اورنج کانتی ایالت کالیفرنیا بزرگ شده است. او در دانشگاه کالیفرنیا تحصیل کرده و دوره تخصصی هنرهای نمایشی را نیز در دانشگاه نیویورک گذرانده است.
ساناز طوسی در کارنامه خود دو نمایشنامه به نام‌های «کاش اینجا بودی» و «انگلیسی» دارد که نمایشنامه «انگلیسی» اولین بار در سال 2020 در برادوی و توسط کنود آدامز بر صحنه رفت و توانست جوایز زیادی از جمله جایزه بهترین نمایشنامه جدید آمریکایی Obie را بدست بیاورد. اما مهمترین اتفاقی که برای انگلیسی افتاد، انتخاب آن توسط هیات داوران جایزه پولیتزر بود که در بخش درام سال 2023 برنده اعلام شد.
جایزه پولیتزر آمریکا یکی از جوایز مطرح دنیا به شمار می‌رود که از سال ۱۹۱۷ تاکنون هر ساله در یکی از زمینه‌های ادبیات، موسیقی و روزنامه‌نگاری ... دیدن ادامه ›› به برندگان اعطا می‌شود. نامزدهای رشته‌های مختلف توسط متخصصان هر رشته انتخاب می‌شوند و برندگان جایزه‌ای ۱۵ هزار دلاری را دریافت می‌کنند. آرتور میلر، تنسی ویلیامزو دیوید ممت نیز چهره‌های سرشناسی هستند که پیشتر این جایزه را دریافت کرده‌اند.
ساناز طوسی، 31 ساله و در حال حاضر با کمپانی‌های تلوزیونی و نمایشی همکاری دارد و در حال نگارش و ادامه فعالیتش در این زمینه است. و احتمالا باز هم نام او را در آینده نزدیک خواهیم شنید.
«انگلیسی» از دو جنبه برای ما ایرانیان حائز اهمیت است. جدای از مسرتی که این جایزه ارزنده و معتبر به نویسنده‌ای ایرانی‌تبار تعلق گرفته، داستان آن در ایران می‌گذرد و مرتبط با مردم و جوانان ایرانی‌ست. جوانانی که برای مهاجرت تلاش می‌کنند، حتی اگر مجبور باشند 5 بار آزمون تافل را امتحان دهند.
داستان طی 6 هفته و در کلاسی از آموزشکده زبان انگلیسی می‌گذرد که یک معلم و 4 شاگرد در تلاشند تا برای امتحان تافل آماده شوند. مرجان، معلم زبان این کلاس، چند سالی در منچستر زندگی کرده و پس از بازگشت به ایران، انگلیسی تدریس می‌کند. او هر چند از بازگشتش راضی‌ست و احساس خوشبختی می‌کند اما دلش لک زده با کسی بتواند ساعت‌ها به زبان انگلیسی روان و بدون لهجه صحبت کند و یا در کنار او فیلم ببیند و شاید اینگونه دلتنگی پنهانش را رفع کند. او در کنار تدریس به شاگردانش، تلاش می‌کند آموختن زبان و انگلیسی را با تجربه‌های زیستی خود، چه در زمانی که مهاجر بوده و چه امروز که به آن مسلط و آموزش‌دهنده است، درهم آمیخته و منتقل کند.
او راه‌هایی را برای درک بهتر زبان دوم، پیچ و خم‌هایی که در مسیر این یادگیری و تغییراتی که حتی منجر به هویتی تازه می‌شود را با شاگردانش در میان می‌گذارد.
در کلاس 4 شاگرد حضور دارند که هر کدام ویژگی‌های خاص دارند که نماینده‌ای از نسل خود هستند. رویا زنی میانسال است که پسرش به‌همراه همسر و فرزندش در کانادا زندگی می‌کنند، او تصمیم گرفته زبان بیاموزد تا بتواند از سمت آنها پذیرفته شده و ارتباط بیشتری برقرار کند.گلی دختری 18 ساله است که زبان را برای داشتن موقعیت‌های بیشتر می‌آموزد، الهام که کمی عصبی، حساس و ناآرام به نظر می‌رسد و 5 بار در آزمون تافل رد شده، برای بدست آوردن درخواست تحصیلی در استرالیا، لازم است تا بتواند مدرک زبانش را بگیرد. امید نیز کاراکتر دیگری‌ست که به زبان مسلط است و در طی هفته‌های بعدی مشخص می‌شود که او در آمریکا به‌دنیا آمده و قصد مهاجرت ندارد اما برای درک هویت واقعی‌اش و ارتباط بیشتر با این زبان و افرادی که می‌توانند انگلیسی صحبت کنند، وارد این دوره شده است.
مرجان، معلمی‌ست که تاکید می‌کند همه باید در کلاس «فقط انگلیسی» صحبت کنند و در غیر این صورت جریمه می‌شوند. او حتی در ساعات غیر کلاسی و یا ابراز احساس و عواطفش نیز از انگلیسی استفاده می‌کند و از این طریق به آنان می‌فهماند برای دوام آوردن در کشوری دیگر، با فرهنگ و زبان و شرایط مختص خودش، ناگزیر باید از فرهنگ بومی و مادری جدا شده و جزیی از زبان و محیط نو شوند. اما آنجایی که وضعیت امید را در نوعی بلاتکلیفی می‌بیند و متوجه این عدم ثبات در هویت و گمگشتگی او می‌شود، این سختگیری را کنار گذاشته و فارسی به گفتگو می‌پردازد.
ساناز طوسی در نمایشنامه خود تلاش کرده با ترسیم موقعیت یک کلاس آموزش زبان از متریال و ابزارها و روش‌هایی که در آموزش بهره برده می‌شود مانند بازی، فیلم و موسیقی، به زیرلایه‌های شخصیتی و عاطفی کاراکترهایش نفوذ کند و در موقعیت‌های متفاوت، آنان را با موضوع اصلی یعنی یادگیری زبان دوم و مهاجرت، درگیر کرده و این مواجهه را دراماتیک و داستان‌پردازی کند.
او با اینکه در ایران زندگی نکرده اما توانسته این موقعیت‌هایی عاطفی و انسانی را با ظرافت ایجاد و مهیا کند. و دغدغه زبان غیرمادری را با تجربه زیستی خود، ارائه دهد. در بخشی از دیالوگ‌ها اشاره می‌کند که « نباید برای یادگیری با زبان دوم جنگید و دشمنانه برخورد کرد بلکه باید آن را در آغوش کشید و از آن خود کرد.»
«انگلیسی» با وجود نویسنده و موقعیت مکانی‌ قصه‌اش، به نظر می‌رسد انتخابی ضروری برای اجرا در ایران است. هر چند در استرالیا، انگلیس و آمریکا نیز این نمایش اجرا شده و از بازیگران ایرانی‌تبار بهره برده شده تا قادر به انتقال بهتر مفاهیم آن باشند. با این‌حال اجرای آن در ایران علاوه بر آشنایی با متن‌های برنده‌ جوایز معتبر، بخشی از اکنونیت معاصرمان را نیز شامل می‌شود. هر چند باید در نظر گرفت «انگلیسی»" اساسا، نمایشنامه‌ای غیرایرانی و نوشته‌شده به زبان انگلیسی است، هر چند شخصیت‌هایش ایرانی باشند و در ایران اتفاق می‌افتد.
گروه اجرایی و کارگردانی، با انتخاب بازیگرانی مناسب و مسلط به زبان، همراه با طراحی صحنه و تئاتریکالیته لازم، این ضرورت را درک و اجرایی کرده‌اند. هر بازیگر در نقش خود، به‌خوبی جاگرفته و فضاسازی لازم را مهیا می‌کند. به ویژه بیتا عزیز در نقش مرجان معلم زبان، تمام زیروبم‎ها و لایه‌های عاطفی و منطقی کاراکترش را ایفا کرده و می‌درخشد. هر میمیک، اکت و کنشی به‌کار می‌برد، معطوف به جهان ذهنی و درونی کاراکتر شده و نقشه کاملی از او را ترسیم می‌کند. دیگر بازیگران نیز موفقند و تسلط و گفتارشان به زبان انگلیسی، قابل تحسین و ستایش است.
هر چند متن نگاهی کلی به مسائل جوانان ایرانی دارد و ساناز طوسی نیز به‌همین دلیل وارد جزئیاتی از مشکلات و معضلاتی که یک جوان ایرانی با آن دست‌و پنجه نرم می‌کند، نمی‌شود، اما گروه اجرایی با حفظ و وفاداری به متن، توانسته درفضاسازی کلی اثر، آن را کمی به شرایط بومی و زیستی ایران نزدیک کند و حال و هوای واقعی‌تری از این موقعیت را ارائه دهد.
در نهایت اجرای «انگلیسی»می‌تواند نمایشی در خور باشد. اجرایی که تمرین و همکاری دقیق بازیگران و گروه را به روشنی نمایان می‌کند. به ویژه طراحی صحنه که از برد سیاه، میز و صندلی‌های مناسب کلاس تشکیل شده و میزانسن‌های مناسبی را ارائه می‌دهد.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش گور پلاس i
فروپاشی‌ دوباره نهاد خانواده
محمدحسن خدایی
به نظر می‌آید بازنمایی نهاد خانواده در تئاتر این روزهای ما یک اولویت گریزناپذیر باشد و راهکاری مناسب برای عبور از محدودیت‌های پیدا و پنهان دستورالعمل‌های هیات‌های نظارت و ارزشیابی. اینکه در غیاب نهادهای رسمی برای سامان‌بخشی به وضعیت معیشتی توده مردم، نقش خانواده همچون یکی از آخرین سنگرهای تاب‌آوری اجتماعی، اهمیتی روزافزون یافته، امری است انکارنشدنی. مساله اما بحرانی‌ نشان دادن بیش از اندازه این نهاد اجتماعی است که می‌دانیم این روزها حال و روز خوشی ندارد و به تبع آن، توش و توان چندانی هم برایش باقی نمانده تا در مقابل هجوم انواع مشکلات، پناهی باشد برای اعضای خانواده و امکان مقاومت کردن‌شان.
نمایش «گور پلاس» هم از این قاعده مستثنی نیست و می‌توان آن را از اجراهایی دانست که بنیان‌شان بر بازنمایی بحران‌ و فروپاشی‌ خانواده ایرانی قوام‌یافته، اما شوربختانه چندان که باید به نقش ساختارهای رسمی چون دولت در این زمینه نپرداخته است. دلیل اصلی بحران در خانواده معاصر ایرانی آنچنانکه اینجا بازنمایی می‌شود بیشتر اقتصادی است و لاجرم این بحران فزاینده به کلیت خانواده تسری یافته و مناسبات اخلاقی را به تباهی کشانده و بر منازعات انسانی دامن زده است.
شهاب و وهاب مهربان در جایگاه نمایشنامه‌نویس، از یک الگوی تثبیت‌شده برای خلق موقعیت دراماتیک نمایش «گور پلاس» استفاده می‌کنند که می‌توان آن را این‌گونه صورتبندی کرد: بحران از خانه آغاز می‌شود، همانجا ادامه ‌می‌یابد و اگر قرار به حل و فصلش باشد در همانجا هم به پایان ‌‌می‌رسد. خبر چندانی از ... دیدن ادامه ›› فیگور «دیگری» نیست و حتی جنازه‌ای که وسط خانه پیدا شده مربوط است به همسایه‌ای مسن که به تازگی مادر خانواده را صیغه کرده و از این طریق توانسته به شکل پنهانی به خلوت خانه نفوذ کند. به واقع ترس از حضور یک غریبه، یک «دیگری» تمام عیار که ناشناخته باشد و امکانی نامکشوف برای عبور از این قبیل وضعیت‌‌های پرتنش خانوادگی، اینجا هم مشهود است و بازتولیدکننده همان مسیر تثبیت‌شده این سال‌ها در ساختن کلیشه‌های مرسوم خانوادگی.
به هر حال خلق فضاهای باورپذیر اجتماعی به روایتی رئالیستی احتیاج دارد که تا حد ممکن از امر متضاد، اضافی و ناشناخته به دور باشد. از این منظر می‌توان «گور پلاس» را ذیل تئاتر رئالیستی و جهان‌بینی‌اش به تماشا نشست که مبتنی است بر پناه بردن به اندرونی خانه و تلاش برای حل و فصل مشکلات در همان مکان به اصطلاح امن.
به لحاظ اجرایی شهاب مهربان در مقام کارگردان، رویکردی واقع‌گرایانه به اتمسفر صحنه دارد و در این مسیر تا حدود زیادی موفق عمل کرده و توانسته به ریتم مناسب و میزانسن‌های فکر شده دست یابد. طراحی صحنه از دو اتاق تشکیل شده که در مجاورت یکدیگر قرار دارند و یادآور خانه‌های کوچک شهرهای بزرگ هستند. مبلمان داخل خانه رنگ‌آمیزی خوبی دارد و چندان موجب خستگی بصری مخاطبان نمی‌شود. بازی‌ها بر مدار رئالیسم، باورپذیر و تماشایی است. حضور داریوش رشادت در نقش فریدون یا همان برادر بزرگ خانواده به یادماندنی است. فریدون که تلاش دارد در غیاب پدر، اقتدار او را به نمایش گذارد، این روزها با پوشیدن لباس خروس در یک رستوران کار می‌کند. مردی فاقد جایگاه اجتماعی مطمئن که به پنهان‌کاری روی آورده تا شاید زندگی‌اش را نجات دهد اما این عدم صداقت موجب رنجش خواهرش فتانه با بازی خوب الهام اخوان و برادرش فرهاد با نقش‌آفرینی مهدی یگانه شده است. فتانه دختری است که با رازداری می‌خواهد کیان خانواده را حفظ کند و فرهاد جوانی است که ادعا دارد در لیگ برتر فوتبال مشغول توپ‌ زدن است. اما سوای این مسائل، جنازه مرد همسایه بهانه‌ای می‌شود که این پنهان‌کاری تداوم نیافته و پای دختری به نام سوگل که نقشش را پرتو مهر ایفا می‌کند به این خانه باز شود. به همراه سوگل که لکنت دارد و در پی پدرش به این خانه مراجعه کرده، نامزد افغانستانی‌اش حضور دارد با بازی میلاد مرادی که گویا شغلی پردرآمد در سازمان ملل در رابطه با پناهجویان یافته و ‌باید بلافاصله بعد از مراسم ازدواج با سوگل به سوییس مهاجرت کند.
وضعیت بد اقتصادی، فقیر شدن طبقه متوسط و توسل به دروغ و پنهان‌کاری، در نمایش «گور پلاس» عیان است. لحن کمیک اجرا به خوبی توانسته از تلخی ماجرا بکاهد و نمایش را تا حدود زیادی برای تماشاگران تحمل‌پذیر کند. شهاب مهربان نشان داده در قصه‌گویی مهارت خوبی دارد و در اغلب تئاترهایی که بر صحنه آورده، عنصر تعلیق به فراموشی سپرده نشده است.
در نهایت می‌توان گفت این اجرا قدمی است رو به جلو برای کارگردان این نمایش، اما شهاب مهربان برای ادامه مسیری که انتخاب کرده احتیاج دارد فهم خود را از اجتماعی که روایت می‌کند، گسترش دهد. مطالعات جامعه‌شناختی و اتخاذ سیاست بازنمایی طبقات اجتماعی از مهم‌ترین اولویت‌ها در این عرصه است.
Elmira Farani، رحمان یاوری و مهدی یگانه این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بازجویی نه چندان ساده از خانم نویسنده
محمدحسن خدایی
تئاتر به دلیل محدودیت‌هایش در بازنمایی مکان، میل فزاینده‌ای دارد به فضاهای محدود و دربسته. البته گاهی این انتخابِ ناگزیر، بدل به استعاره‌ای می‌شود از فروبستگی وضعیت، فقدان عاملیت انسانی و بازتولید استبداد سیاسی. بنابراین هر گاه در یک اجرا با مکان‌های محافظت‌شده و محدود روبرو می‌شویم می‌بایست مابین ضرورت‌های اجرایی با میل کارگردان در نمایش سرکوب‌شدگی مردمان، تفاوت قائل شد و در پی فهم این مسئله باشیم که اولویت این اجرا در قبال انتخاب مکان و فضا، به لحاظ جهان‌بینی چه نسبتی دارد با وضعیتی که ترسیم کرده. به دیگر سخن انتخاب مکان‌های دربسته در یک تئاتر، امکان یا امتناع خروج از وضعیت‌های صُلب اجتماعی و سیاسی را چگونه به تامل می‌نشیند.
به هر حال ایده رهایی و تمنای رستگاری در یک نمایش دراماتیک، می‌تواند فرای سکولار یا الهیاتی بودن، نوعی از جهان‌بینی سیاسی و فلسفی برای کارگردان و گروه اجرایی‌اش باشد. از یاد نبریم که تئاتر این روزهای ما میل فزاینده‌ای به بازتولید وضعیت‌های فروبسته دارد و عدم امکانِ رهایی و رستگاری را شکلی از فضلیت زیباشناختی برای خود می‌داند. البته نباید دچار توهم شد و سختی روزگار را برای توده مردم انکار کرد. بی‌شک در غیاب چشم‌اندازهای روشن سیاسی و اجتماعی، میل به تولید آثار نیهلیستی که فاقد امید است و نمی‌تواند چشم‌اندازی روشن را برای مخاطبانش بشارت دهد، ناگزیر رشد ... دیدن ادامه ›› می‌یابد.
مسئله اما رسالت هنر تئاتر در زمانه حسرت و حرمان است که اگر در این روزها سخت نتواند فضایی تازه بگشاید و امیدی در دل‌ها زنده کند لاجرم بازتولیدکننده وضعیت خواهد شد. حال با توجه به نکاتی که بیان شد می‌توان با نگاهی انتقادی به اجرایی پرداخت که از قضا به فضاهای بسته می‌پردازد و به این پرسش دامن می‌زند که نسبت تئاتر ما با مکان چیست و عزیمت به سمت فضای محدود، واجد چه دلالت‌های سیاسی و اجتماعی است.
متن نمایشنامه «سگ نگهبان و درختی در باغ» را آرام محضری نوشته و سعید ذهنی آن را کارگردانی کرده است. روایتی از مواجهه یک نویسنده با بازجویش. یادآور آثار قرن بیستمی تئاتر، سینما و ادبیات در پرداختن به جوامع توتالیتاریستی، آنجا که فیگور نویسنده، مخالف نظم سیاسی است و همچنین در انقیادش. آرام محضری تلاش کرده با انتزاع‌گرایی تا حد امکان از آن کلیشه‌های سیاسی ملال‌آور حکومت‌های متقدر و رعیت‌های سرکوب‌شده فاصله بگیرد و رابطه نویسنده و بازجو را از طریق خوانش دوباره داستانی که سال‌ها پیش از این نوشته شده رویت‌پذیر کند. اما به دلیل نامشخص بودن وضعیت سیاسی که در نمایشنامه بازنمایی می‌شود، شخصیت‌ نویسنده و بازجو آن‌چنان که باید تکین و به یادماندنی نمی‌شود.
به دیگر سخن، نمایشنامه‌نویس می‌بایست وضعیت سیاسی را به لحاظ تاریخی و سیستم سیاسی بیش از این تعین مادی بخشد تا این بازجویی‌ در یک وضعیت‌مندی تاریخی معنا یابد و برای مخاطبان باورپذیر شود. صرف اینکه یک «نویسنده» داستانی نوشته و در مجله‌ای نه چندان معروف چاپ کرده و اینک در حال بازجویی این مسئله باشد، پتانسیل لازم را ندارد که اضطراب آیین بازجویی را به تماشاگران حاضر در سالن چهارسوی مجموعه تئاتر شهر انتقال دهد. برای این منظور، متن نمایشنامه به گره‌افکنی و گره‌گشایی‌های بیشتری احتیاج دارد.
نویسنده و بازجو می‌توانند رابطه‌ای مبتنی بر نظریه «خدایگان و بنده‌» داشته باشند. هگل به شکل درخشانی توضیح می‌دهد که موقعیت ارباب بودن به تایید و انکار «بنده» احتیاج دارد. این رابطه ارباب و بندگی می‌تواند برقرار شود اگر که کل ماجرا تنها به یک نوشته معمولی نویسنده محدود نباشد و فی‌المثل جایگاه نویسندگی و به‌تبع آن زندگی سیاسی او را مد نظر بگیرد. اینکه در انتها از اختلافات این دو نفر کاسته شده و نویسنده که زنی است جوان به بازجو پیشنهاد ‌دهد بهتر است با یکدیگر زندگی کنند امری است جالب توجه اما منطق هولناک بازجویی با این چرخش دراماتیک امکان رفتن تا نهایت خویش را نمی‌یابد و سیر تطور شخصیت‌ها آن‌چنان که باید طی نمی‌شود. نیم‌نگاهی به نمایشنامه «دوشیزه و مرگ» آریل دورفمان می‌تواند معیار خوبی باشد برای سنجش نمایشنامه‌ای که آرام محضری نوشته و حال و هوای زیستن زیر چتر توتالیتاریسم را به یک داستان تمثیلی کوتاه فروکاسته است. در این مسیر نمایشنامه‌هایی چون «نمایش ریچارد هرگز اجرا نمی‌شود» ماتئی ویسنی‌یک و «همکاران» جان هاج مثال‌های خوبی است برای فهم رابطه پرتنش نویسندگان و دولت‌های اقتدارگرا.
به لحاظ اجرایی، سعید ذهنی تلاش کرده با ترکیب یک فضای رئالیستی و اکسپرسیونیستی، مکانیسم بازجویی را مخوف‌تر از متن نمایشنامه نشان دهد. رویکردی که به نسبت موفقیت‌آمیز شده و تا حدودی برطرف‌کننده کاستی‌های متن. نوعی رفت و برگشت مابین عینیت صحنه با ذهنی‌گرایی شخصیت‌ها در جریان است و بازیگرانی چون صحرا اسدالهی و احمد نیک‌پور در تمنای اجراپذیر کردن این تقابل فزاینده. استفاده از نشانه‌هایی چون قفسه کتاب، دیوارنوشت‌هایی که به امر نوشتن اشاره دارند و طنابی که از سقف اتاق بازجویی آویزان است دلالت‌هایی بی‌واسطه است به جهان نویسندگان و سرکوب‌هایی که در مسیر زندگی متحمل می‌شوند.
مخاطبان این اجرا در جایگاهی نشسته‌اند که گویی همان محل نظاره‌کردن مراسم آیینی بازجویی است. پس جای تعجب ندارد که به هنگام خروج بازجو از اتاق، نویسنده به پنجره‌ها نزدیک شده و برای تماشای محیط بیرون از اتاق بازجویی تقلا کند و نگاهش با چشم‌چرانی مخفیانه تماشاگران تلاقی کند. اما این اتصال نگاه‌ها یک‌طرفه است و فهم محیط بیرونی، امری ناممکن برای نویسنده. چراکه بنابر استلزامات بازجویی، فضای داخلی می‌بایست از محیط بیرونی مجزا باشد و فهم مناسباتش دور از توان کسی که بازجویی می‌شود.
اجرا در استفاده از موسیقی خوب عمل می‌کند. سعید ذهنی که از آهنگسازان خوب تئاتر کشور است اینجا هم با مهارت دست به آفرینشگری زده و توانسته فضای متناقض‌نمای اتاق بازجویی را به میانجی اصوات و نواها، به فضایی هراسناک بدل کند. نورپردازی در خدمت اجرا است اما استفاده از نور موضعی در بعضی صحنه‌ها به نظر می‌آید محافظه‌کارانه باشد و تاکید بی‌موردی در نمایش نقش و جایگاه نویسنده یا بازجو. به دیگر سخن در تئاتر امروز اقبال چندانی به این شکل از نورپردازی و تاکید بر یک موقعیت نمایشی نمی‌شود و می‌بایست تمهیدات دیگری بدین منظور اندیشید.
در نهایت می‌توان نمایش «سگ نگهبان و درختی در باغ» را از آن دست آثاری در نظر گرفت که می‌خواهند نقبی به درون سازمان‌های مخوف سرکوب بزنند و نقدی باشند به هویت‌زدایی از انسان‌هایی که گرفتار سیستم سانسور و بازجویی شده‌اند. البته شخصیت‌ها به گونه‌ای ترسیم شده‌اند که به تدریج عاملیت انسانی به زن نویسنده بازگردد و توامان جایگاه بازجو بودن از مرد بازجو ستانده شود. نوعی آشتی سیاسی برای خلق جهان نوین مبتنی بر عشق و دوستی. اما با تمامی این نکات قابل اعتنا، همچنان می‌توان این قبیل نمایش‌ها را بر مدار نوعی نمادگرایی دانست که از تاریخی بودن تن می‌زند و ادعای جهانشمول بودن دارد. اما کیست که نداند برای جهانی بودن همچنان باید محلی بود و انضمامی. این رهیافتی است بی‌بدیل در ساختن یک جهان تئاتری که میل آن دارد تماشایی و انتقادی باشد. حتی وقتی که نقش «سگ نگهبان» و «درختی در باغ» را زن نویسنده و مرد بازجو بازی کنند. با ماسک‌هایی بر چهره و کیفور از نقشی که ایفا می‌کنند.
کریم جوانشیر این را خواند
درود بر شما ...ممنون از نظرات شما که در نوع خودش جالب است ....البته که نگرش ها متفاوت است و جای گفتگو دارد
مرسی که برای این نمایش وقت گذاشتید
ارادت و مهرها
۲ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش مرغ دریایی i
چخوف با رنگ و بوی انقلاب ۵۷
محمدحسن خدایی
نهاد اجتماعی خانواده در ایران معاصر، بی‌شک در مقابل هجوم بی‌وقفه مشکلات مادی همچنان مقاومت می‌کند و تاب‌آوری مردمان تک‌افتاده شهری را تا حد ممکن بالا می‌برد. بنابراین سیاست بازنمایی خانه و خانواده در اجراهایی که این شب‌ها در گوشه و کنار کلانشهر تهران بر صحنه است می‌تواند نشانه‌ای باشد از نسبت این روزهای تئاتر ما با وضعیت خانواده‌ ایرانی. البته پرداختن به نهاد خانواده در هنرهای نمایشی دلیل مهم دیگری هم برای گروه‌های اجرایی دارد و آن چیزی نیست به غیر از نگاه مثبت نهادهای رسمی به بازنمایی خانواده در وجه مثبتش.
به دیگر سخن اغلب نمایش‌هایی که این روزها تولید می‌شود و به نهاد خانواده می‌پردازد این قضیه را به مثابه امکانی برای عبور از ممیزی و کسب مجوز از نهادهای رسمی برای اجرا رفتن می‌دانند. شوربختانه در این نمایش‌های خانواده‌محور خبری از پژوهش‌های جامعه‌شناختی نیست و خانواده چنان بازنمایی می‌شود که تمامی مشکلاتش از همان ابتدا در فضای خصوصی خانه طرح شده و بهتر است در همان فضای خصوصی حل و فصل شود.
به دیگر سخن در این اجراها از نقش نهادهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه در کامیابی یا ناکامی خانواده با تغافل گذر می‌شود و گویی خانواده یک ساختار انتزاعی و کاملا خودبسنده است که فارغ از واقعیت جامعه دچار مشکل شده و باید با امکانات خودش مسائلش را سامان دهد.
جالب آنکه اکثر این اجراهای ... دیدن ادامه ›› خانواده‌محور سرنوشتی بجز فروپاشی برای خانواده متصور نیستند و هیچ‌گاه راهی به رهایی و رستگاری نمی‌گشایند. چراکه تولیدکنندگانشان در کلیت جامعه بیش از آنکه افق‌های امیدبخش را مشاهده کنند بی‌ثباتی اقتصادی و انقیاد اجتماعی را درک می‌کنند. نتیجه این نیهلیسم فراگیر، عدم گشودگی به «دیگری» است و هر دم در تنهایی و انزوای خود فروغلطیدن.
این مسئله کمابیش مربوط می‌شود به روانشناسی اجتماعی توده ترس‌خورده مردم. ترس از «دیگری» مسبب آن شده که اکثریت جامعه، افراد «غریبه» را تهدیدی بالقوه بدانند که در صورت نزدیکی به آنان می‌تواند عامل تباهی زندگی‌شان باشد. بنابراین ترجیح می‌دهند در مواجهه با مشکلات زندگی به امکانات محدود خویش بسنده کرده و بیش از این‌ها متحمل پسروی موقعیت اجتماعی به دلیل حضور غریبه‌ها نشوند.
درواقع این ترس از «دیگری» در میان مردمان جامعه به امری فراگیر بدل شده و کمتر شاهد آن هستیم که به طور مثال، یک فرد ناشناس این فرصت را بیابد که به خلوت خانواده‌ها قدم گذاشته و با توانایی خویش از مشکلات‌شان بکاهد.
نمایش «مرغ دریایی» به نویسندگی و کارگردانی محمد میرعلی اکبری که در سالن استاد ناظرزاده کرمانی مجموعه ایرانشهر میزبان تماشاگران علاقه‌مند درام‌های اجتماعی است یکی از درام‌های خانواده‌محور محسوب می‌شود. از یاد نبریم که مدتی است محمد میرعلی اکبری نمایشنامه‌های چخوف را با نوعی بازخوانی و بارگذاری مجدد بر صحنه آورده و تلاش دارد خوانشی امروزی از فضاهای چخوفی در اینجا و اکنون ما بسازد.
این «مرغ دریایی» که در شمال ایران و در یک خانه ویلایی در جریان است، ماه‌های انتهایی رژیم پهلوی را نشان می‌دهد که چگونه صاحب این ویلا میزبان جماعتی از مردمان طبقه متوسط است که این روزهایشان به رقابت‌های مبهم عشقی، حرافی‌های بی‌پایان روشنفکری و نگرانی‌های واقعی از آینده می‌گذرد.
سوای مباحث روشنفکری و گپ‌وگفت‌های بی‌سروته هنری که در طول روایت مشاهده می‌شود، اجرا توانسته به خوبی حال و هوای ملتهب این جماعت نوکیسه را در روزهای منتهی به انقلاب به نمایش گذاشته و بحران اخلاقی‌شان را رویت‌پذیر کند.
با آن‌که اجرا گاهی بیش از اندازه وجه آنتاگونیستی می‌یابد و شخصیت‌ها بی‌دلیل به عالم و آدم می‌تازند، اما در مجموع «مرغ دریایی» میرعلی اکبری این توان را دارد که شخصیت‌های به یادماندنی بسازد و آنان را در موقعیت‌های دشوار انسانی به تکاپو انداخته و سویه‌های تازه‌ای از کنش‌ورزی و انفعال را در آستانه یک رخداد سیاسی عظیم چون انقلاب به نمایش بگذارد.
همچنین اجرا با حضور فرودستان جامعه همراه شده که به میانجی انقلاب ۵۷ موقعیت بهتری می‌یابند و می‌توانند تضادهای طبقاتی‌شان را به پشتوانه نیروی برآمده از انقلاب، به انحای مختلف رفع و رجوع کنند. به واقع نمایش مرغ دریایی توانسته شباهت‌های تاریخی ایران و روسیه را در آستانه تغییرات سیاسی و اجتماعی بزرگ، عیان کند و به جایگاه نمادین افراد در نسبت با انقلاب بپردازد.
جالب آنکه نسخه ایرانی مرغ دریایی چندان گرفتار بازنمایی ملال چخوفی نیست و بیشتر به خشم و رقابت‌های بی‌پایان طبقاتی در دهه 50 شمسی می‌پردازد. میدان هنر یکی از مهم‌ترین فضاهای منازعه در این اجتماع کوچک انسانی است. گفتگو در باب هنر متعهد، نقش روشنفکران در آگاهی‌بخشی جامعه و جدال بر سر سلیقه هنری مخاطبان، مباحثی است که میرعلی اکبری به میانجی شخصیت‌هایی که آفریده، طرح کرده و به پیش می‌برد.
ارجاع به جشن هنر شیراز، پرداختن به نمایشنامه‌های عباس نعلبندیان و بحث در باب گرایش سیاسی سعید سلطانپور از مباحث جذابی است که در لابه‌لای گپ‌وگفت‌های به اصطلاح فرهنگی مابین افراد حاضر در ویلای شمال بیان می‌شود. از خلال این منازعه تئوریک می‌توان تاحدودی میدان نبرد نیروهای حاضر در فضای روشنفکری آن سال‌ها را رویت‌پذیر کرد و به نتایجی رسید. گو اینکه این صورتبندی از فضای روشنفکری فرهنگی هم درنهایت تقلیل‌گرا است و به تمامی نمی‌تواند پیچیدگی وضعیت فرهنگی ایران دهه 50 شمسی را بازنمایی کند.
محمد میرعلی اکبری برای ترسیم یک مختصات دقیق و رادیکال از این منازعات فرهنگی به پژوهش تاریخی بیشتری نیاز دارد. جایی که چپ‌ها، مذهبی‌ها و نیروهای مدافع سلطنت بر سر تلقی درست از مقوله فرهنگ و شکل حکومت، اختلاف‌نظر داشته و با یکدیگر رقابت می‌کنند.
حال به نهاد خانواده بازگردیم و مرغ دریایی را از منظر یک اجتماع کوچک انسانی بررسی کنیم. اینجا هم با فضایی «دیگری‌ساز» روبرو هستیم که شخصیت‌ها نمی‌توانند نسبت به دیگری، گشوده باشند. اما نکته مثبت این اجرا، حضور افرادی است با تضادهای عمیق طبقاتی و باورهای ستیهنده ایدئولوژیک که نوعی از همزیستی و تعامل را ضرورت می‌بخشد اما به دوستی و مودت تمام عیار منجر نمی‌شود. مکانی چون ویلا به مثابه امکان ساختن یک اجتماع انسانی است و در نهایت با وقوع انقلاب، به اجبار به نیروهای تازه نفسی که در حال برآمدن هستند واگذار می‌شود تا نظم جدید سیاسی استقرار یابد.
به واقع اخلاقیات فاسدی که مرغ دریایی به نمایش می‌گذارد بیش از این نمی‌تواند ادامه یابد و فرجام کار، فروپاشی حکومت پهلوی و برآمدن یک نظم سیاسی نوین بر اساس الهیات سیاسی شیعه است. اینجا خانواده از هم پاشیده بازنمایی می‌شود تا هر نوع عشق و فداکاری به محاق رفته باشد. بنابراین انقلاب گریزناپذیر جلوه‌ای است تا اخلاقیات مردمان جامعه، شیوه تولید سرمایه‌داری و فرماسیون سیاست دگرگون شده و از نو صورتبندی شود.
نمایش «مرغ دریایی» میرعلی اکبری، طعم و رنگ ایرانی دارد و به لحاظ متن نمایشنامه، واجد تعلیق و عنصر سرگرمی‌سازی است. به هر حال نسبت ما ایرانیان با چخوف نازنین، بر مدار شیفتگی و وفاداری شکل یافته و حتی ساختمان تئاتر شهر به نوعی با نمایش باغ آلبالو افتتاح شده است. بنابراین هر تلاشی برای خوانشی تازه از جهان چخوفی در راستای نگارش یک متن بومی، اگر که واجد خلاقیت باشد قابل تقدیر است.
محمد میرعلی اکبری در این مسیر، تا حدودی موفق عمل کرده و انتظار از او بیش از این‌هاست. اتصال با جهان چخوف در دقایقی از لحظات ملتهب تاریخ معاصر.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش بی پایانی i
در ابتدا کمدی و ناگهان تراژدی
محمدحسن خدایی
بازنمایی نقش زن در تئاتر این روزهای ما اغلب دچار اعوجاج است و همچنین مقدمه‌ای بر عاملیت‌زدایی از حضور اجتماعی زنان. گویی با تمام تغییرات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی که در جامعه به میانجی زنان رخ داده، همچنان در تئاتر این روزهای ما اوضاع چنان به نمایش گذاشته می‌شود که تاکیدی باشد بر این نکته که در بر همان پاشنه می‌چرخد و جایگاه زن با تمام حضور اجتماعی‌اش کمابیش فاقد عاملیت موثر بوده و در کلیت جامعه، تفوق با مردسالاری است. اینکه تغییرات اجتماعی دشوار بوده و دیریاب، امر پذیرفته‌ شده‌ای است؛ اما نمی‌توان چشم بر واقعیت‌ها بست و عاملیت دختران و زنان را در عرصه‌های مختلف اجتماع نادیده گرفت. نمایش «بی‌پایانی» صحرا فتحی را می‌توان نمونه‌ای آشنا از تئاترهایی دانست که مناسبات گذشته را تکرار می‌کنند تا این مسئله گوشزد شود که مردسالاری حاکم بر جامعه همچنان در حال بازتولید است و پیشرفت چندانی در زمینه بهبود حقوق زنان مشاهده نمی‌شود. به هر حال وقتی نویسنده و کارگردان نمایش، یک زن چون صحرا فتحی است که ادعای پیشرو بودن در رابطه با مسائل زنان را دارد، حساسیت‌ها افزایش یافته و این پرسش مطرح می‌شود که کارگردان، مفهوم «زنانگی» را چگونه می‌فهمد و در اثرش بازتاب می‌دهد؟ از یاد نبریم که سال‌ها با اجراهایی مواجه بودیم که نگاه فرودستانه‌ای به زنان داشته و سعی کردند فیگور قربانی از آنان بسازند. با آنکه موانع ساختاری مانع از حضور برابر و عادلانه زنان در سطوح مختلف مدیریتی جامعه شده، اما یک اثر هنری خلاق می‌تواند از محدویت‌ها گذر کند و گرفتار توصیف وضعیت موجود نشود. درواقع رسالت یک اجرای رادیکال در رابطه با زنان، غلظت‌بخشی به سرکوب‌شدگی آنان نیست بلکه یافتن راه‌های گریز و خلق فضاهای تازه است. تبدیل کردن زن به ابژه تماشایی و نمایش حداکثری جایگاه فرودستی‌اش، هنر چندانی نمی‌خواهد و از قضا در این فضای بی‌امید، مورد استقبال طیف عظیمی از مخاطبان زن ... دیدن ادامه ›› قرار می‌گیرد. در مخالفت با این رویکرد، ذکر این نکته مهم است که اگر بتوان با وسوسه به نمایش گذاشتن این فرودستی مبارزه کرد و سوژه‌گی را به زنان بازگرداند، به هنر راستین و حقیقی نزدیک شده‌ و نخواسته‌ایم از طریق زیباشناسی کردن فلاکت و فرودستی زنانه، برای خود اعتبار هنری کسب کنیم.
نمایش «بی‌پایانی» در رابطه با سه زن جوان است که مدت‌ها دوست هم بوده و بعد از یک‌سال دوری و فاصله، بار دیگر این امکان را یافته‌اند که با یکدیگر ملاقات کرده و با مرور خاطرات گذشته، دوستی‌ها را از نو زنده کنند. اما در ادامه واقعیت‌های پیدا و پنهان زندگی به تدریج آشکار شده و آرامش ابتدایی نمایش به طوفانی سهمگین و تراژیک بدل می‌شود. منطق اجرا مبتنی است بر ساختن یک دوگانه مابین زنان و مردان. به دیگر سخن هر سه این زن‌ها مدام از مردان زندگی خویش سخن می‌گویند و حضور یا غیاب آنان را در وضعیت فلاکت‌بار کنونی‌شان برجسته می‌کنند. از این منظر نمایش «بی‌پایانی» توان فراتر رفتن از این موقعیت دوگانه را ندارد و با عمده کردن نقش مردان این دوره و زمانه از تاثیر ساختارها اجتماعی در فرودستی زنان به راحتی درمی‌گذرد. صحرا فتحی فراموش می‌کند که جایگاه فرادستی مردان، از دل یک ساختار تبعیض‌آلود بیرون می‌آید و این جماعت به تنهایی نمی‌توانند موجوداتی سرکوبگر باشند و موجب بدبختی زنان شوند. جالب آنکه در طول اجرا از حضور فیریکی مردان خبری نیست و همه چیز بیش از اندازه زنانه است. این تمهید که به غیاب فزاینده مردان منتهی شده به این سه زن فرصت می‌دهد که مدام از مردان بگویند و خود را در نسبت با آنان معنا کنند.
بنابراین هویت اجتماعی این سه زن، بی‌وقفه از طریق اشاره به حضور یا غیاب مردان برساخته می‌شود و نوعی وابستگی زنانه در رابطه با کیفیت حضور مردان شکل می‌یابد. در مباحث فمینیستی، دو رویکرد برای آزادی زنان قابل مشاهده است: رویکرد لیبرال که آزادی و برابری زنان را در جامعه به آزادی مصرف تقلیل داده و از نقش آنان در تولید مادی جامعه غافل است. اما رویکرد دوم که فمینیسم رادیکال نامیده می‌شود تلاش دارد به شیوه مادی تولید سرمایه‌داری در یک جامعه بپردازد و آزادی زنان را در گرو مشارکت فعال‌شان در تولید مادی جامعه و کسب استقلال اقتصادی بداند. زنانی که از تولید جامعه غایب بوده و انگل‌وار مدام از ثروت و امکانات مردان سخن می‌گویند، نسبت چندانی با آزادی و برابری زنانه نداشته و به دیگر سخن در حال بازتولید وضعیت اسفبار مردسالاری هستند. صحرا فتحی هم در نمایش خویش، نتوانسته زنانی مستقل را به نمایش گذارد که برای استقلال و آزادی‌شان، تلاش کرده و به هیچ عنوان نخواسته‌اند انگل باشند و آویزان موقعیت فرادستانه مردان.
به لحاظ اجرایی با صحنه‌ای رئالیستی روبرو هستیم که در استفاده از اشیا و لوازم یک خانه، رویکرد کمینه‌گرایانه‌ای را اتخاذ کرده است. یک دست مبلمان و لوستری گران‌قیمت به همراه فرشی دستباف، وسایل خانه‌ای را شامل می‌شود که گویا زنی که ساکنش است از طریق ازدواج با یک مرد پا به سن گذاشته متمول، به نان و نوایی رسیده اما چندان که باید از زندگی راضی نبوده و مدعی است که می‌خواهد برای فرار از موقعیت ناگوار این روزهایش، به آلمان مهاجرت کند و بچه‌ای که باردار است را در همان کشور به دنیا آورد. نقش این زن را حدیث میرامینی بازی می‌کند و آشکار شدن رازهای مگوی زنانه مابین این سه دوست، به تصمیم او در مهاجرت ناگهانی مربوط است. آن دو زن دیگر در مواجهه با این خبر مهم دچار تشویش شده و اطلاعات جالبی از یکدیگر را افشا می‌کنند. از طریق این افشاگری‌های ناگزیر، اجرا از میانه، تغییر لحن داده و فضای شاد و کمیک ابتدایی تبدیل به اتمسفری تراژیک و مملو از غافلگیری و سوءظن می‌شود. این قبیل روایت‌های دوپاره این روزها به کرات در تئاتر ما قابل مشاهده است و بسیاری از اجراها در ابتدای روایت، فضایی شاد و صمیمی خلق کرده و ناگهان با تغییر استراتژی، مخاطبان را با یک فضای سهمگین و تراژیک روبرو می‌کنند که اغلب بصیرت‌افزاست. نمونه خوب این قبیل گردش‌های دراماتیک را در آثار نویسنده‌ای چون یاسمینا رضا شاهد هستیم بخصوص نمایشنامه «گفتگوهایی پس از یک خاکسپاری»، اما مسئله اینجاست که این نویسنده فرانسوی از همان ابتدا به اندازه مقدمه‌چینی می‌کند و گردش دراماتیکی که صورت می‌دهد باورپذیر است. اما در نمایش «بی‌پایانی» این چرخش دراماتیک و تغییر لحن، بیش از اندازه ناگهانی و تاحدودی نشان از ضعف تکنیکی نویسنده است.
در نهایت می‌توان گفت با اجرایی متعارف از تئاتر بدنه روبرو هستیم که بازیگران توانایی چون الهام شعبانی، حدیث میرامینی و مهسا طهماسبی در آن بازی کرده و توانسته‌اند سیاست‌های اجرایی و جنسیتی کارگردان را اجراپذیر کنند. اینکه در پایان نمایش هر سه زن، احساس تنهایی کرده و برای محافظت خویش از مخاطرات پیدا و پنهان، به یکدیگر پناه می‌آورند در ما مخاطبان احساسی متناقض خلق می‌کند. به عبارت دیگر این همبستگی زنانه خوب و انسانی است و این تکیه بر دوستی حتی نیکوتر. مسئله اما اینجاست که اجرا چندان که باید به مفهوم رادیکال «خواهرانگی» توجه ندارد و همبستگی زنانه را از طریق محو تفاوت‌های طبقاتی و انسانی می‌بیند. اجرا جهان زنانه را اینگونه تفسیر می‌کند که بهتر است در مقابل هجوم نیروهای منکوب‌کننده اجتماع، به احساسات انسانی متوسل شد و چندان که باید در پی عاملیت زنانه و تغییر نبود. نوعی بی‌توجهی به ساختارها و عدم تلاش برای اصلاحشان مشهود است. شوربختانه رنج زنانه به روایت صحرا فتحی گرفتار بی‌پایانی است. در ابتدا کمیک و در انتها تراژیک.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش ریگ چاه i
تئاتر؛مکان تحقق رویا و کابوس
امیرحسین توکلی
ریگ چاه، سیستان و بلوچستان، زاهدان، پاسگاه مرزی، آسایشگاه. در انتهایی صحنه دو بازیگر به دیوار تکیه داده و ایستاده خوابیده‌اند. پایین پای‌شان ملافه‌ سفیدی روی یک بازیگر که دراز کشیده، انداخته شده است که به عنوان تخت سه نفره‌‌ آسایشگاه محسوب می‌شود. جلوی صحنه سمت راست، سکوی‌ست با فاصله‌ اندکی از زمین که به عنوان برج دیدبانی است و هربار که نوبت تغییر شیفت می‌رسد، بازیگران از گوشه‌ دیوار، با حرکت‌های مشخص بالا رفتن از پله‌های که نیست را نشان می‌دهند. شخصی روی برج ایستاده و دارد قرآن [اشهد] می‌خواند. در شروع نمایش نخست احساس می‌کنیم که با مرگ یک سرباز و سوگواری درباره نبودن او مواجهیم اما بعد حرکات فیزیکی اتفاق می‌افتد که ما را از پایان به آغاز روایت برمی‌گرداند. به موازات این سکو، میزی‌ست که بر رویش خرت و پرت‌های مختلف اعم از بازی ماروپله و شطرنج قرار دارد و در نهایت کمی مانده به صندلی تماشاگران، دوپوتین با طنابی بهم وصل شده و مرزی را ساخته‌اند که صرفا به معنی مرز ایران و پاکستان نیست بلکه مرز میان اجرا و تماشاگران نیز هست و تماشاگران با توجه به این نوع از قرارگیری در مرز همسایه نشسته‌اند و دارند بخش‌های از مصائب، خوشی‌ها، مشکلات و موقعیت‌های این پاسگاه مرزی را می‌بینند و همچنین برخی اوقات با چرخش سر بازیگران و حرکات بدن و چشم‌هایشان، فضای خالی را ایجاد می‌کنند که به مثابه حضور فرمانده پاسگاه است و برخی اوقات نیز در روایت‌های تک‌گویانه نمایش، به مخاطب عیناً اشاره می‌شود که خب این حرف‌ها دارد به مخاطب گفته می‌شود یا از آنجا که سربازان هرکدام از شهرها و قومیت‌های مختلف‌اند، در جای که صرفاً دو کرد در صحنه حضور دارند و گفتگو می‌کنند باز یکی‌شان ترجمه فارسی را می‌گوید و اشاره می‌شود که خب بالاخره باید مخاطب متوجه بشود. با وجود این مرز فرضی، باید گفت که اجرای ریگ‌چاه، با نمایشنامه‌ موقعیت‌محور درباره مصائب سربازان مرزی، اجرای ... دیدن ادامه ›› کمیک و حرکات فیزیکال طراحی شده، گروه بازیگری هماهنگ و پرانرژی، دکور مینیمالیستی و کارکردگراً هیچ مرزی در برقراری ارتباط با مخاطب به وجود نمی‌آورد. لحن ساده، صمیمانه، پرانرژی و دانشجویی اجرا مخاطب را تحت تاثیر قرار می‌دهد و فضایی ایجاد می‌کند که به مراتب، توسط اجراهای با دکورهای رئالیستی سنگین، بازیگران مشهور و هزینه‌های سرسام‌آور ممکن نمی‌شود چرا که خصلت پیچیده تئاتر، در همین سادگی است.
برای گروه اجرای «ریگ چاه»، کمبود امکانات، یک فرصت است. فرصتی برای ایجاد خلاقیت. برای برداشتن تاکید از عناصر فرعی همچون دکور و جان دادن به عناصر اصلی تئاتر همچون حرکت و بیان در گروه بازیگران و برای همین است که مهمترین نقطه عطف اجرا، گروه بازیگران آن و هماهنگی و شناختی است که آنها از شخصیت، بیان و بدن هم دارند. به نظر می‌رسد که اجرا، از تلفیق تجربیات زندگی دانشجویی و سربازی گروه بازیگران شکل گرفته است. برای همین فامیلی‌‌های خود بازیگران بر روی اتیکت‌های لباس‌ فرم سربازی باقی مانده و تنها اسامی‌شان تغییر کرده است. این گروه مشخصا در کنار هم زندگی کرده‌اند، رفتارهای هم را می‌شناسند و شوخی‌ها و حتی مصائب‌شان بسیار برای مخاطب ملموس است.
اجرای «ریگ‌چاه» به عنوان یک اجرای دانشجویی چند نکته منحصر به فرد دارد. پرداختن به یک موضوع مرتبط با دفاع از مرزهای کشور و شهیدان مرزی که در حملات تروریستی جندالله و دیگر گروهک‌ها کشته شده‌اند، به نظر می‌رسد که باید اجرای سنگین، تلخ، گزنده و تراژیک باشد. نخستین نکته جالب توجه «ریگ چاه»، تقدس‌زدایی و آشنایی‌زدایی از روایت‌های مرسوم از چنین موضوعاتی است. آدم‌ها در این اجرا زنده‌اند. شکست‌های بسیار داشته و آرزوهایشان بی‌شمار است. حرف‌های که می‌زنند ساده و ملموس است. قهرمان نیستند، اما صداقتشان در نمایش این آدم‌ها که رگه‌های از خود شخصیت واقعی‌شان را هم دارد، برای مخاطب دریچه‌ی را باز می‌کند که در تضاد با اجراهای با چنین موضوعاتی است.
نکته بعدی این اجرا، ایجاد یک وضعیت فراداستانی/نمایش در نمایش است که به عنوان یک امکان تئاتری به آرزوهایشان در صحنه جان می‌دهند. کاراکتر سیاوش در وضعیت خطرناک و بغرنج مرز می‌خواهد نمایشی را اجرا کند که درباره کمین از دست رفته‌شان است. فرمانده به او قول داده است که در صورت خوب بودن اجرا، بتواند در تئاتر مولوی تهران اجرا برود. نقش‌ها تقسیم می‌شوند و گروه بازیگران انگار بخشی از تمرینات خودشان برای به ثمره رساندن این اجرا را به ما نشان می‌دهند. انگار به رویاهایشان رسیده‌اند. کمینی که از دست داده‌اند، گرفتار می‌شود و تمامی اضافه خدمت‌شان بخشیده می‌شوند. دنیا روی خوب به آنها نشان می‌دهد. انگار سیاوش به آرزوی کارگردانی‌اش رسیده است، پیمان هم دیگر باید از پاسگاه مرزی دل بکند. صحنه امکان ایجاد رویا را فراهم می‌کند. هرآنچه که آنها بخواهند در آن ممکن است. آنها می‌توانند کارگردان بشوند، مهاجرت کنند و به معشوق‌شان برسند اما بعد در لحظه‌ ارمایل بر روی برج دیدبانی با اثبات گلوله جان می‌دهد. صحنه تاریک می‌شود. همه یکی‌یکی جان می‌بازند و در روشنایی صحنه، پشت به پشت هم ایستاده، تک‌گویی کوتاه می‌گویند و در گوشه‎ صحنه جمع می‌شوند. رویا بدل به کابوس می‌شود. ما تا به اینجا از آرزوهای از دست رفته این دانشجو-سربازها شنیده‌ایم، از اهداف‌شان، از اینکه چه شده آمده‌اند اینجا_به مسخره بازی آنها خندیده‌ایم و حالا، با سوگ‌شان، سوگوار شده‌ایم. اجرای «ریگ‌چاه»، حرف بزرگی نمی‌زند و همین صمیمانه‌ترین وضعیت ممکن را می‌سازد. وضعیتی که در آن صرفاً بر روی شهادت برای دفاع مقدس از کشور تاکید نمی‌شود و تلاش نمی‌شود که یک وضعیت مقدس و الوهیتی به آنها داده شود، بلکه اجرا جرئت این را دارد که بگوید، شاید هیچکدام این آدم‌ها نمی‌خواستند این گونه بمیرند که تصادف، شانس و تقدیرشان این بوده که اینجا باشند، آنها قهرمان نیستند، بلکه چون در این موقعیت اینجا بوده‌اند، چنین سرنوشتی داشته‌اند، و از همین رو، همین قهرمان نبودن، کاراکترهای نمایش را ملموس و اجرا را بدل به یک اجرای مبتنی بر تجربه‌های شفاف و انسانی و زاویه دید متفاوت به وقایع مستند از حملات تروریستی به پاسگاه‌های مرزی می‌سازد.

برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش ادبیات i
صدایی تازه در برهوت نمایشنامه‌نویسی
محمدحسن خدایی
متنی که مهام میقانی در جایگاه نمایشنامه‌نویس خلق کرده، همان حال و هوایی را دارد که در این سال‌ها پی گرفته و به میانجی فرم «خطابه-اجرا» تلاش کرده نقبی بزند به تاریخ معاصر و رویت‌پذیر کردن دقایق فراموش‌شده‌ زندگی سیاسی و اجتماعی مردمان بحران‌زده ایران. ناخودآگاه سیاسی نمایشنامه‌هایی که از مهام میقانی در این ژانر نوشتاری شاهد هستیم، واجد نوعی امیدواری ناممکن اما تا حدودی سیاسی و رادیکال است. از یاد نبریم که به تعبیر فیلسوفی چون «کیت جنکینز» تاریخ از نقطه‌ای در گذشته آغاز نمی‌شود تا اکنون و آینده ادامه یابد بلکه همه تاریخ، تاریخ زمان حال است و یک مورخ وظیفه دارد به هنگام پرداختن به گذشته تمامی پیش‌فرض‌های ایدئولوژیکی، روش‌شناختی و هستی‌شناختی خویش را همراه داشته باشد چراکه گریزی از این دیدگاه شخصی از برای فهم حوادث تاریخی وجود ندارد. همچنان‌که یک سند تاریخی، چیزی نیست به غیر از یک متن، شامل کلمات و عبارات و بازنمود زبانی گذشته. علاوه بر این، عزیمت مورخ از حال به گذشته کمابیش کنشی است دلخواهانه. پس نقطه آغازی برای رخدادهای تاریخی در دسترس ما نیست و مورخ می‌تواند تا هر کجا که بخواهد به عقب برود و هر تعداد که در امکانش بود ریشه رخدادها را جست‌وجو کند.
مهام میقانی به عنوان یک نویسنده پرکار، در این سال‌ها تا حدودی ژست مورخ بودن را هم به اجرا درآورده و با پشتکاری شورانگیز و مثال‌زدنی، به اسناد و متون پیدا و پنهان تاریخ معاصر، پرداخته است. اجرایی چون «ادبیات» محصول این جست‌وجوگری مدام است و با رویکردی نوتاریخ‌گرایانه، در پی روایت‌مندی گذشته‌ای ... دیدن ادامه ›› سرکوب‌شده. دال مرکزی این متن اپیزودیک، «نهاد ادبیات» است و تقابل همیشگی‌اش با سانسور. حال چه این سانسور سیاسی باشد و چه اقتصادی یا حتی مبتنی بر روح زمانه، فرق چندانی در اصل ماجرا نمی‌کند. به هر حال در این روایت تئاتری متشکل از چند خرده داستان که قرار است یک کلیت واحد برساخته شود، می‌توان ردپای والتر بنیامین و ایده «منظومه‌سازی» را تا حدودی رصد کرد. به دیگر سخن چند فیگور آشنا و فراموش‌شده تاریخی، در اتصال با ایده نوشتن، در نمایشی به کارگردانی محمود امین بر صحنه تئاتر قدم گذاشته و در سالن ۳ شهرزاد میزبان تماشاگرانی هستند که آشنایی چندانی با این سرنوشت‌ها و سرگذشت‌ها ندارند. این تکه‌ها را می‌توان اجزای یک منظومه دانست و در اتصال با یکدیگر، برسازنده یک کلیت متناقض‌نما اما تبیین‌گر یک دوره تاریخی.
آن چیزی که این ساختار اپیزودیک را معنا می‌بخشد، مواجهه انتقادی استاد و دانشجو در ابتدای نمایش است. استاد هنرهای نمایشی با خواندن پایان‌نامه دانشجویش، بر او خرده می‌گیرد که راه را اشتباه پیموده است و نتیجه کارش تقلید کم‌رمقی از استادان نامی این عرصه. این دیالوگ تنش‌آلود نکته مهمی را در فهم نظام آموزشی این روزهای ما در دانشکده‌های تئاتری عیان می‌کند. مباحثی چون تاریخ تئاتر، شیوه‌های اجرایی و رشته دانشگاهی مطالعات اجرا، محل مناقشه استاد و دانشجو است که تا مدت‌ها حل و فصل نخواهد شد. نقش استاد را که «رامین سیاردشتی» با مهارت بازی می‌کند می‌توان از نقاط قوت اجرا دانست. همچنان‌که «الهه شه‌پرست» به خوبی توانسته نقش دانشجو را اجرایی کند و فهم مخاطبان از این کلیت اپیزودیک را تعین مادی بخشد. بنابراین ادامه اجرا، تماشای آن چشم‌اندازی است که دانشجو در پایانه‌نامه‌اش ترسیم کرده و مورد عتاب جناب استاد قرار گرفته و حال ما در حال رویت‌پذیر شدن‌ آن هستیم. اما شوربختانه این منازعه تئوریک دانشگاهی در ادامه رها شده و نمایش ادبیات به بازنمایی قطعاتی می‌پردازد که دختر دانشجو آن را نوشته است.
در کل می‌توان اجرایی چون «ادبیات» را صدایی تازه دانست در این برهوت نمایشنامه‌نویسی وطنی. مهام میقانی به خوبی توانسته تضادهای سیاسی و زیباشناسانه دوران پهلوی اول و دوم را از طریق شخصیت‌های کمابیش آشنای تاریخی به میانجی ادبیات روایت‌مند کند. همچنان‌که کارگردان تازه‌کاری چون محمود امین با ممارست تلاش دارد ایده‌های نویسنده را اجراپذیر کند. او که در کلاس‌های مهام میقانی آموزش دیده و با کمک همکلاسی‌هایش، اجراهایی محدود با فرم «خطابه-اجرا» داشته، اینجا ریسک بزرگی کرده و با جسارت میل آن دارد که عرصه نمادین تئاتر بدنه را تا حدودی با اجرای خویش بحرانی کند.
به لحاظ بازی‌ها هر دو بازیگر نمایش ادبیات، به خوبی در خدمت اجرا هستند و در یک هماهنگی مثال‌زدنی، فضاهای متفاوت هر اپیزود را به نمایش می‌گذارند. از این باب، بازی رامین سیاردشتی و الهه شه‌پرست را می‌توان به اندازه و در خدمت اجرا دانست و بدیلی برای حضور آن دسته بازیگران آماتوری که با پول و رابطه، صحنه تئاتر را به تسخیر قدوم نامبارک خویش درآورده‌ و مبلغ موفقیت‌های فست‌فودی شده‌اند.
امید است محمود امین در ادامه راهی که انتخاب کرده این امکان را بیابد که شکلی از درام تاریخی معاصر را پی گرفته و به فضاهای فراموش‌شده سرکوب‌شدگان و محذوفان بپردازد. اما یکی از ضعف‌های اجرا استفاده بی‌دقت از تصاویر مستند تاریخی است که بیرون از کادر به نمایش درآمده و وضوح لازم را ندارد. امید که این کاستی‌ها مربوط به شب‌های اول اجرا باشد و نمایش «ادبیات» تجربه فراموش‌نشدنی را برای تماشاگران این ژانر مهم تدارک کند. جایی که تاریخ از منظر یک اکنونیت رادیکال، محذوفان گذشته را احضار می‌کند تا شاید رهایی آینده ممکن شود. در جمهور جهانی ادبیات که پاسکال کازنووا آن را صورت‌بندی کرده است.
hirbods این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش شکستن خط فرضی i
گزاف و واقعیت یا واقعیتِ گزاف
علیرضا نراقی
یک خانواده ایرانی؛ آشنا و متناقض. گسیخته و پراکنده اما شبیه و شیرین. فاصله گرفته از یگانگی و صمیمیت اما، آگاه به رازهای سربه‌مهر یکدیگر که هیچ‌گاه فاش نخواهند شد. یک خانواده ایرانی؛ بسیار دور که گویی از یک زهدان به جهان پرتاب نشده‌­اند و آن‌قدر نزدیک که گویی یک روح در کالبدهایی به‌ظاهر جدا هستند.
حال این خانواده­ آشنا و غریب، در وضعیتی بغرنج، نیازمند تصمیمی مشترک است. این تصمیم جز از رهگذر بازگشت به یگانگی نخستین، میسر نخواهد شد. همان یگانگی نخستینی که به‌مانند هر خانواده ایرانی دیگری در طول زمان و ناآزمودگی و نادانی رنگ می­‌بازد و با نفوس منفرد بیگانه می‌­شود. آیا بازگشت ممکن است؟ یک خانواده فروپاشیده باید دوباره تبدیل به خانواده شود اما در نبود وحدت‌­بخشیِ کلان و مقتدر پدر و توقف مأمن امنِ روانِ مادر، آیا خانواده شدنی دوباره شدنی است؟ نفوسی منفرد که در جریان زندگی از یکدیگر جداشده‌اند، حال مجبور به اتحادی دوباره هستند.
بازگشت به دوران یگانگی کودکی، اما حال دیگر فاصله­‌ها قابل پوشش نیست و اجبار در اتحاد بیشتر از آنکه مسیری برای یگانگی باشد، آشکارکننده تنش‌ها و ترک‌های پوسیده غیرقابل اتصال است. این وضعیت زمین‌ه­ای آشنا در درام‌نویسی واقع­‌گرای ایران در بیش از شصت سال اخیر این تاریخ نامحقق است. نمایش «شکستن خط فرضی» به نویسندگی و کارگردانی رسول کاهانی نمایانگر همین وضعیت آشناست که بارها در درام ایرانی آزموده و پرسیده شده است و البته پاسخ‌هایی اندک به ... دیدن ادامه ›› فراخور نوع طرح پرسش و آزمون به آن داده‌ شده است.
در بستر این وضعیت درونی و تنش خصوصی، همواره مایه­‌های اجتماعی و تحولات عمومی مؤثر است. سنت و مدرنیته، فقر و غنا، آزادی و ضرورت، سیاست و آرمان، منافع فردی و تقیدات جمعی، ماندن و رفتن، جاکن شدن و وابسته ماندن... و بسیاری از دوگانه­‌ها و تضادها که ریشه­‌هایی جامعه­‌شناختی دارند در این موقعیت خانوادگی، نقشی بسیار پررنگ ایفا می­‌کنند.
این پیوند بحرانی میان مسئله‌­ای خانوادگی(خصوصی) با مجموعه‌­ای از مسائل اجتماعی(عمومی) در زمینه دراماتیکی که توضیح داده شد- اجبار در کنار هم قرار گرفتن یک خانواده از هم گسیخته- امری ناگزیر است. اگر پیش داستان چنین درامی را به‌طورکلی موردنظر قرار دهیم، این موجبیت بهتر آشکار می‌­شود: همزمان با رشد خانواده با تَفرُق و تَفرُدِ ناشی از بلوغ، فرزندان به فضای عمومی می­‌روند و در آن‌جا جغرافیای حضور و بیان وجود خود را بر مبنای شکل­‌های پیشینی برآمده از ساختار و فرهنگ خانواده مستقر می‌سازند و به‌واسطه الزام‌ها و کشمکش‌های عاطفی، مادی و اخلاقی دوباره به خانواده بازمی‌گردند و حال در روندی معکوس امتزاج استحکام یافته با جامعه و نوع استقرار خویش در آن را به درون خانواده می‌­برند. به بیانی دیگر ابتدا خانواده نقطه عزیمت است و جامعه مقصد و در ادامه جامعه بستر است و حال خانواده مقصد. این رفت و برگشت خطی برای اغلب ما تقدیری نازدودنی است و برهم­‌کنش و کشمکش میان جامعه و خانواده را اجتناب ناپذیر می­‌کند. پس می­‌توان نتیجه گرفت درامی مثل «شکستن خط فرضی» در ذات حاوی نوعی تنش اجتماعی غیرقابل اجتناب است.
از دیگر سو یکی از قوی­‌ترین مایه­‌هایی که خانواده را مجبور به بازگشت و بازتعریف خود می­‌کند مسئله مرگ است. اینجا در «شکستن خط فرضی» هم مسئله اصلی مرگ است. آن‌­هم مرگ بنیان. مرگ عنصر اصلی خانواده. عنصر زایش‌­گر و مولد؛ مادر. مادر که هم مولد است و هم پهنه عاطفی کل شدن یک خانواده و افراد آن. پس از نظر عاطفی در وضعیتی حاد قرار داریم که بار روانی سنگینی به لحاظ فردی برای هر یک از شخصیت­‌ها ایجاد می­‌کند. پس وسعت معنایی اثر می­‌تواند فراتر از دوگانه خصوصی/عمومی و اجتماع/خانواده، به مسئله‌­ای وجودشناختی یا اگزیستانسیالیستی پیوند داده شود و حلقه تضاد از سطح واحدهای نمادین در بستر زندگی جمعی به مسئله‌­ای اصیل­‌تر تصعید یابد.
اما تمامی این عناصر در هر اثر ویژگی و خاصیت خود را پیدا می­‌کنند. شکل و هارمونی مختص اثر، برجستگی و شکوفایی هر یک از این مسائل را تعیین می­‌کند. این ویژگی و خاصیت وابسته به رویکردهای صوری(formal) نمایش و نوع اجرای آن‌هاست. در حقیقت ماده در چنین اثری مشخص است و همان است که تا اینجای نوشته تشریح شد. اما این ماده بالقوه است و دارای وجوه مختلفی در بالقوگی خود که نوع فعلیت بخشیدن به آن در صورت(form) متحقق می­‌شود و صورت است که تعیین می­‌کند کدام یک از وجوه ماده اندیشیده و به تماشاگر منتقل شود.
اما صورت در نمایش «شکستن خط فرضی» آشکارا حاصل دو سنت تئاتریکال مناقشه‌­برانگیز و فرار در تعریف و حدگذاری است که از نیمه دوم قرن بیستم تا امروز در بسیاری از اشکال دراماتیک به شیوه‌­های مختلف با یکدیگر ممزوج شده­‌اند. یکی تئاتر واقع­‌گرا و دیگری تئاتر گزاف(absurd). حدود و شکل مزدوج ساختن این دو گونه، شیوه منحصربه‌فردی است که صورت نمایش «شکستن خط فرضی» را ساخته و اساساً جهان متجسم اثر را در مواجهه با آن ماده بالقوه شکل داده است.
نمایش در مواجهه نخست یک صحنه واقع­گرا دارد با آدم‌­هایی که شمایلی واقعی دارند و ادبیاتی روزمره و عامی. اما در همان ابتدا تکرار در کلام، نوع صورت بخشیدن به روابط، منطق شخصیت‌­ها همان فضای واقعی را دست می‌­اندازد و مایه­‌های گزاف را برسازی می­‌کند، که کارکرد اصلی‌­شان زیر سؤال بردن معانیِ مألوف و پیش‌­بینی­‌پذیر است و نه بازیابی یا بازسازی آن‌ها.
در طول نمایش به همین ترتیب موقعیت از واقعیتی بغرنج حکایت دارد و نمایش هم با این واقعیت در سطوحی چون زبان، کنش، روایت، ژست و شمایل و میزانسن انطباق دارد اما، از دیگر سو همان‌­ابزارها در روندی دیالکتیکی که خاصیت هر درامی است یعنی در نوع کارکرد زبان در دیالوگ، روایت در تحولات و نقاط عطف، ژست و شمایل در ارتباطات میان شخصیت­‌ها، کنش در تجسم آن توسط بازیگر و میزانسن در ارتباط با تمام عناصر پیشین سازنده خود به سمت گزاف‌پردازی حرکت می­‌کند. باید گفت که همین تعهد به واقعیت و عدم گریز از بحرانی که شخصیت­‌ها با آن روبرو هستند از یک سو، و از سوی دیگر خلق موقعیت‌­های کمیک موفق و خوش ریتم و متوالی، مایه‌­های گزاف را تلطیف می­‌کند و ازآنچه به‌عنوان فرازهای اصیل این نوع تئاتر می‌شناسیم به طور طبیعی دور می‌گرداند.
اما همچنان مایه­‌های گزافه به معنای خنثی کردن معانی و دست انداختن آدم‌ها در موقعیت به‌عنوان عناصر اساسی تئاتر گزاف به طور آشکار تا انتهای نمایش حضوری انکارناپذیر دارند. همین عنصر گزاف است که باعث می‌شود مضامین عاطفی، روان­شناختی، اجتماعی و فلسفی نمایش که لایه­‌های مختلف ماده اثر است، صورتی وارونه­‌گو و تسخرزن(Ironic) پیدا کنند و از این طریق کلیت این جهانی که چنین بحران­‌ها و نمادهایی را ایجاد کرده است مورد انتقاد قرار گیرد. رویکرد انتقادی جاری در نمایش «شکستن خط فرضی» انضمامی به معنای جزئی نیست، بلکه به کلیت جهانی حمله می‌­کند که بر واحدهای خصوصی و جمعی و نمادهای معناساز این دوگانه مشروعیت و تقوُّم می‌­بخشد هر چند که درنهایت و در بطن خود و در این رویکرد، متأسفانه آنچنان جدی و ثابت‌قدم نیست. چراکه در عین این تسخرزنیِ گاه گزنده و جسور، همچنان اجرا از ملودرام و عناصر احساسات­‌گرایانه تغذیه می­‌کند و این باج منحوس را از مخاطب خود دریغ نمی­‌نماید.
تبلور برجسته این رویکرد منحوس پایان نمایش است. وقتی چشمان خیس بازیگران به تماشاگران زل زده شده‌­اند و این‌چنین واقعیت در احساس، و گزاف رسواگر در تکرار الگوهای باج­دهی به تماشاگر، شرم­گین و نامطمئن پنهان می‌­شود­.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش لوبوتومی i
بار گرانِ تاریخ بر صحنه نحیفِ تئاتر
محمدحسن خدایی
اجرایی چون نمایش «لوبوتومی» را می‌توان تداوم کار هنری کارگردان جوانی چون سهاب محبعلی دانست بعد از اجراهایی چون «موش‌مرگی» و «راهنمای جامع هیولا شدن». این‌بار هم یک واقعه کمابیش تاریخی، مقدمه‌ای شده از برای تمنای بازنمایی روایی‌ بر صحنه تئاتر و نسبتی که به تبع آن با وضعیت اینجا و اکنونی ما ایرانیان برقرار می‌کند. پرداختن به دوره‌ای پر تنش از تاریخ معاصر قرن بیستم، آن هم در حوالی جنگ جهانی دوم و نبرد ویرانگر ارتش هیتلری با ارتش سرخ استالینیستی، زمینه انضمامی روایت‌مندی این اجرا محسوب می‌شود. همچنان‌که مکان حوادثی که در نمایش لوبوتومی اتفاق می‌افتد مربوط است به یک بیمارستان روانی به نام «بابیلون». به هر حال زمانه جنگ است و مواجهه با تروماهای غیرقابل پیشگیری این فاجعه عالم‌گیر مقدمه ناتوانی در کنترل‌ آسیب‌های فاجعه. پس جای تعجب نخواهد بود که گفتار پزشکی در خدمت ماشین جنگی ارتش هیتلری قرار گیرد و توصیه به عمل لوبوتومی کند تا ساختار مغزی آسیب‌دیدگان جنگ دستکاری شود. در این چرخه بی‌پایان خشونت و تولید انبوهی انسان عاصی و مستاصل، لوبوتومی می‌تواند حافظه افراد را اعم از سرباز و مردم عادی به نوعی پاکسازی کند و تحت انقیاد دوباره درآورد. در این مسیر به اصطلاح علمی و در فقدان یک نظریه اخلاق‌مدار پزشکی، اجرا نشان می‌دهد که چگونه چهار گروه درگیر ماجرا شده و فرآیند دشوار لوبوتومی به مرحله اجرا درمی‌آید: نظامیان روس و آلمان، مردم عادی آسیب‌دیده، کادر درمان و اعضای کلیسا. بیمارستان محل تلاقی این قشرهای مختلف اجتماعی است و نقطه آجیدن‌ روایت «لوبوتومی». اجرا تلاش دارد ژستِ «ضدِ جنگ» بودن خود را تا به انتها ادامه دهد اما مشکل از جایی آغاز می‌شود که در بازنمایی آن دوره وحشتناک تاریخی، موفقیت چندانی نصیب نمی‌برد؛ چه در سویه‌های رئالیستی روایت و چه در خلق فضاهای ذهنی و اکسپرسیونیستی. روایت چندپاره «لوبوتومی» که قرار شده در تناسب با جهان ... دیدن ادامه ›› نامنسجم لوبوتومی‌شده‌ها باشد، چندان که باید به درستی کار نمی‌کند و بیش از آنکه یک انتخاب زیباشناسانه و پژوهش‌محور باشد، نشانه‌ای است از ناتوانی روایت در عملیاتی کردن سیاست‌های اجرایی‌ جناب کارگردان در برساختن یک ساختار فروپاشیده تعمدی.
سهاب محبعلی در مقام نویسنده و کارگردان، بار دیگر به مانند گذشته با ترکیب چند فضای نامتجانس، انرژی کمیاب نمایش را در چند جبهه به‌کار می‌گیرد و شوربختانه در این نبرد تئاتری پیروز نمی‌شود. این قضیه به طراحی صحنه نمایش، شیوه بازی بازیگران و فرم روایی اجرا مربوط است. فی‌المثل فضایی که طراحی شده، شکلی از انتزاع را مد نظر دارد که نه چندان تماشایی است و نه بازتاب‌دهنده یک اتمسفر اکسپرسیونیستی بیمارستان روانی. بازی بازیگران بیش از آنکه بر مدار خلق باشد یادآور تقلید فرم‌های تثبیت‌شده قبلی است. بنابراین با اجرایی روبه‌رو هستیم که گذشته را معاصر ما نکرده و رنج لوبوتومی‌شده‌ها را به امری حس‌پذیر برای ما شهروندان اینجا و اکنونی، بدل نمی‌کند.
در نهایت می‌توان در رابطه با این اجرا، به این نکته اشاره کرد که برای باورپذیر کردن یک دوره تاریخی و اجراپذیر کردنش، به نمایشنامه‌ای بسیار دقیق با اجزایی هماهنگ و ساختاری مستحکم احتیاج داریم. در این وادی پر خطر، مهم‌ترین مساله بی‌شک پژوهش‌ تاریخی است و توضیح اینکه چرا تماشاگر ایرانی، در این وضعیت دشوار اقتصادی و تنش‌های اجتماعی، می‌بایست به تماشای اجرایی بنشیند که نسخه‌های درخشان غربی‌اش به راحتی در دسترس است و در عالی‌ترین شکل ممکن، رویکرد ضدِ جنگ تولیدکنندگان تئاتر و سینما را به مخاطبان عرضه می‌کند.
سهاب محبعلی همچنان به سرزمین مادری خویش بی‌توجه است و میل آن دارد از یک منظر غربی، به ساخت و ساز تئاتر در مقیاس جهانی بپردازد. به هر حال «اتوس» بازیگر ایرانی بر مدار دیگری شکل یافته و به راحتی توان بازنمایی زندگی مردمان کشورهای دیگر را ندارد. مخصوصا زندگی در زمان‌های چون جنگ ویرانگر جهانی و تحت انقیاد دستگاه سرکوبگر حکومتی بودن با طعم هیتلر و استالین. سهاب محبعلی به یک تغییر رویکرد هستی‌شناختی نیاز دارد؛ یک شوک بزرگ و یک تذکار زیباشناسانه که اهمیت محلی بودن را گوشزد کند.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش امان i
سفره‌ای پر از درد
امید طاهری
«امان» با لکنت آغاز می‌شود. زبانی که بریده‌بریده و پاره‌پاره، یک خاطره تلخ و محو و مثله شده را روایت می‌کند. جمله‌هایی که ناتمام ... کلماتی که نیمه ... عشقی که دروغ ... خشونتی که عریان ... و تجاوزی که تمام این ویرانی از آن آغاز می‌شود. از همان نخستین بارش در حیات بشر تا آخرینش که شاید آخرین لحظه فروپاشی تمام هستی باشد!
«امان» زنانی را گرد هم آورده که حتی در سخن گفتن از دردهایشان هم مدام (پاسخگو)! هستند. پاسخگوی تابوهای اجتماعی و فردی، پاسخگوی عرف و شرع و اخلاق و سنت، پاسخگوی غرش‌های مردسالاری، یا نهیب‌های محتسب.
«امان» تلاش کرده تا به اندرونی راه یابد. به آنجا که واگویه‌های زنانه، از خوش باشی‌های خاله‌زنکی بسیار فاصله دارد و در فقدان حضور مردها، بر جای پای تاختشان روی پیکرهای زنانه نور می‌افکند و زخم‌های عمیق و تازه را نشان می‌دهد.
«امان» در اندرونی از پوسته‌ اولیه زنانگی عبور می‌کند و اگرچه زنان نمایش زیر سیاهی پارچه‌ها، بدون بدن شده‌اند اما پای درونی‌ترین و عمیق‌ترین ... دیدن ادامه ›› بیانگری بدن‌ها و زبان‌ها را وسط می‌کشد.
نمایشنامه عباس جمالی یک مجلس روایتگری است. در مجلس زنانه‌ای که به‌طورمعمول روایتگر مظلومیت‌های تاریخی، مذهبی است و معمولا ترکیبی است از یک روایتگر و چند شنونده و مویه‌گر، این‌بار نه روایت تاریخی که روایت اکنون برقرار است و نه یک روایتگر که با جمعی روایتگر مواجه هستیم و تماشاگر نیز همان مویه‌کنان این مجلس است.
جمالی باوجوداینکه نمایشنامه‌ای زنانه نوشته اما سراسر متن‌‌اش پر از جای پای مرد است. این اساس مبارزه‌ای فمنیستی است که چندین و چند دهه است در سراسر دنیا و خصوصاً در کشورهایی که زنان در انقیاد مردها هستند یا این تابعیت به‌ناچار، ریشه‌ای تاریخی فرهنگی دارد، شکل‌گرفته؛ اما در متن جمالی شاهد یکسویه نگری، افراط و انحراف رویکردهای فمنیستی نیستیم. اتفاقا در این نمایشنامه خود زنان نیز در شکل و ریخت زیست و سرنوشت خود دخیل هستند و مردانِ خشونتگر و شیطان‌صفت، یا مردانِ ضعیف و منحرف، تنها عاملان فلاکت زن‌ها نیستند.
به همین نسبت می‌توان این جامعه کوچک زنانه را به وضعیت کلی و اجتماع زنان ایران نسبت نداد چراکه در این حلقه‌ پنج‌نفره جایی برای زن مستقل امروز ایرانی نیست. زنی که تعدادش در جامعه ما کم نیست. زنی که زنانه پای زندگی خود ایستاده و برای انسانیت و حریت خود می‌جنگد.
زنان نمایشنامه «امان» زنان پس از جنگ هستند. زنان پس از زخم خوردن. زنان به ماتم رسیده و افسرده. زنان پناه آورده به دعای امان! این اگرچه بخشی از واقعیت جامعه زنان است اما قطعاً تمام آن نیست. چه اینکه جامعه‌ افسرده‌ مردانه امروز هم رگ هستی و حیاتش را از شور و زندگی زنانه دریافت می‌کند.
عباس جمالی یک وضعیت ذکر مصیبت را در نمایشنامه‌اش قرار داده و در همین وضعیت باقی می‌ماند. این تلخی و رک بودگی متن، ویژگی آن است و بناست با همین تلخی و ذکر مصیبت، تصویر روشنی از غفلت‌ها و خشونت‌های مردانه را به نمایش بگذارد.
مجتبی جدی نمایشنامه روایت محور عباس جمالی را به‌درستی اجرا کرده است. انضمام و پیوست وجوه نمایشی در طراحی صحنه، لباس و استفاده از آکساسوآر، اجرای جدی از این نمایشنامه را منطبق با مفاهیم و نیازهای متن شکل می‌دهد و درنهایت اتمسفری که نیاز چنین نمایشنامه‌ای است در اجرای مجتبی جدی ایجاد می‌شود.
ظرافت زنانه و شکنندگی آن در چیدمان، یا لندآرتی که با استکان‌های کمر باریک و ظریف تمام سطح صحنه را پرکرده، نسبت معنامندی با مفاهیم و رویکردهای معنایی متن برقرار کرده است. شبکه‌ای از استکان‌های ظریف که با هر لمس بادی از چادرهای سیاه احتمال افتادن و ترک برداشتن‌شان و خرد شدنشان هست. ظرافتی که اگرچه ویژگی زنانه است اما مصداقش در استکان‌ها، باعث زحمت و دردسر و دست و پاگیری برای راه رفتن و حرکت کردن است. زنان گرفتار در چهارچوب‌های ریشه زده در ذهن مردان. زنان اسیر در مسیرهای تعیین‌شده. زنان زندانی در ضخامت و سیاهی. زنان هزار بغض و اشک نریخته. هزار اشک نریخته‌ای که از سر استکان‌های شیشه‌ای و شفاف سر می‌رود و تمام زمین را خیس می‌کند و این سفره بر اشک پهن می‌شود.
بازیگران نمایش «امان» درست و به‌اندازه بازی می‌کنند و این کار را زیر چادرهای سیاه و در فقدان بدن زنانه انجام می‌دهند. عنصر اصلی و جان‌مایه متن را دریافته‌اند و چه عجیب که گویی تمام زنان ما درد زنان را درک می‌کنند! این درک و دریافت اگرچه برای بازیگران تئاتر یک الزام حرفه‌ای است اما اینجا انگار ماجرا جور دیگری است. درک و دریافت رنج زنان نمایشنامه امان، برای بازیگران این نمایش، چیزی فراتر از الزام حرفه‌ای است.
اصالت متن عباس جمالی و اجرای مجتبی جدی در قصه‌ها و روایت‌هایی که تعریف می‌شود، نیست. این همان جان‌مایه‌ای است که درک عمیق بازی در بازیگران را شکل داده. نمایشنامه در چیستی روایت‌ها متوقف نمی‌شود و در چیستی و چرایی وضعیت حرکت می‌کند. هر یک از این روایت‌ها می‌توانست چیز دیگری باشد.
همان‌طور که در ابتدای اثر و در روایت اول، زبان الکن زن مانع شنیده شدن کل روایت می‌شود، این عمد آغازین می‌تواند به کل پیکر متن و اجرا تعمیم داده شود. شما هر روایت دیگری را می‌توانید جای این‌ها بگذارید. اصلا پا را فراتر ببریم و تصور کنیم در هر اجرا چند زن دیگر از میان تماشاگران روی صحنه بیایند و دور این سفره، سفره دلشان را باز کنند! چه اتفاقی می‌افتد؟ چیزی تغییر می‌کند؟ بله در روبنای اثر ممکن است تغییراتی ایجاد شود؛ اما فونداسیون و زیربنای این اثر بر چیز دیگری استوار است. آن مسئله اصلی همان عامل درک و دریافت‌هایی است که میان بازیگران و متن و از سوی دیگر میان تماشاگران عمدتا خانم و بازیگران، به وجود می‌آید.
به اشتراک گذاشتن مصیبت در نمایشنامه «امان»، کاری است که وضعیت جلسه‌ زنانه را تغییر می‌دهد. محتوا را از گذشته به اکنون می‌کشد و زمان را به‌روز می‌کند. وحشت از بیان مسئله از بین می‌رود و زنی که شاید درد بزرگش را فقط برای نکیر منکر می‌توانست بیان کند، اکنون دارد بیان می‌کند. این قدرت پنهان تئاتر است که فارغ از اینکه نمایشنامه نگاهی به امید و رهایی دارد یا نه در تئاتر به‌صورت ذاتی وجود دارد.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک تلقین تئاتری
ارمغان بهداروند
تئاتر با رجوع به گذشته و بازخوانی مستندات تاریخی، به تولید پیش‌آگاهی نقب می‌زند و می‌کوشد انسان عصر خویش را در موقعیتی مُشرف‌تر و مسلّط‌تر به روزگار ماضی قرار دهد و کارکردی کارا از گذشته‌ که در ترسیم آینده و تربیت آیندگان نقش داشته باشد، بیافریند.
مرور آثار مکتوب ادبی هنری و پیمایش وضعیت زیستی و فکری نخبگان فرهنگی، ازجمله‌ کنش‌گری خلاقانه‌ نویسندگان و نمایشنامه‌نویسان روزگار ماست که در این اقتباس، آن پیش‌اگاهی پیش‌برنده متبلور می‌گردد که به غنی‌تر شدن زیست اجتماعی و تولید نسل کنش‌گر می‌انجامد.
در این تفکر، اصالت با تعریف کارآیی فردی و جمعی است و هر پدیده باید به‌قدر بضاعت، در تکمیل معنای هستی و موجّه‌سازی اثر وضعی خویش قدم بردارد.
نورتابی به گذشته و آینده‌اندیشی، هنر خلاقه‌ی کنش‌گرانی‌ست که ارزش‌افزوده‌ای مطلوب از مستندات مستدل تاریخی استخراج می‌کنند و این فهم ثانویه را در اصلاح و اعتلای معاصرت خویش ... دیدن ادامه ›› خرج می‌کنند.
نمایش «قضیه تفنگ چخوف» به قلم احسان بدخشان و کارگردانی اشکان ‌پیر ‌دل ‌زنده با احضار شخصیت‌هایی از دل تاریخ و تزریق تشکیک در باورها و ذهنیت‌های غالب، مخاطب را به هم‌جهانی با مردگان دعوت می‌کند و در طرح خرده‌روایت‌هایی از هر شخصیت، جهانی نو خلق می‌کند. حضور قاطع طنز در این سازه‌ نمایشی، مخاطب را از وضعیت مرعوب‌کننده‌ مواجهه با شخصیت‌های منتخب خارج می‌سازد و شکلی تجربه نشده و مبتکرانه و درعین‌حال منعطف و باقابلیت نقد‌شوندگی از آن‌ها را ارائه می‌دهد. این نمایش، آگاهانه و به زیرکی، ضرورت شناخت و لزوم مراجعه‌ به آثار ادبی در هر دوره‌ای را تأکید می‌کند.
نویسنده‌ «قضیه‌ تفنگ چخوف» در گفت‌وشنودهای شخصیت‌ها که هرکدام لحن و لهجه‌ای متمایز از دیگری دارند، موقعیت‌های دراماتیکی خلق می‌کند که مخاطب برای درک بیشتر آن باید یک پیش‌آشنایی مطالعاتی از آدم‌ها و آثارشان داشته باشد که در برخی روایت‌ها به جبران ناآشنایی‌های محتمل مخاطب، اشاراتی به آثار، مقبولیت‌ و محبوبیت شخصیت‌ها و نیز نحو زیستی آن‌ها و مصائب شهرت می‌کند و لایه‌های مدفونی از ناکامی‌ها و نامرادی‌های مشاهیر احضار شده را آشکار می‌سازد.
کارگردان این نمایش با درک درست متن، مخاطب را در پرده‌های کوتاه نمایشی، رفت‌وآمدهای نور صحنه، طراحی لباس، حرکت و تغییر دکور، در چندجهانی بودن متن شریک می‌دارد. ناترازی زمانی شخصیت‌های این نمایش که در صحنه‌های نخست، وضعیتی مغشوش در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند، به‌مرور و در اثر رابطه آفرینی‌های مبتکرانه، باورپذیرتر می‌شود و به تکمیل مفهوم غایی متن کمک می‌کند.
تئاتر روزگار ما به خلق توام با جسارت و مصادره‌ مطلوب تئوری‌های تئاتری به نفع اثر و رضایت مخاطب نیاز دارد و «قضیه‌ تفنگ چخوف» می‌تواند نشانه‌های پیدا و پنهانی از این منظر داشته باشد.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرارو (ejraaro)
درباره نمایش مادر و افلیج i
یک امنیت نه‌چندان پایدار گورستانی
محمدحسن خدایی
رابطه مهرآکین مادر و دختر افلیج که در نمایش محیا مهدی‌زاده رؤیت‌پذیر می‌شود، محصول یک وضعیت آخرالزمانی جنگ است. عرصه چنان تنگ و صلب شده که گویی زندگی روزمره بیش از پیش به سوی معناباختگی سوق یافته و رفتار‌ آدم‌ها را همچون اموری متناقض‌نما جلوه می‌دهد. با آنکه مادر به‌شکلی خستگی‌ناپذیر در تلاش است اوضاع خانه را سامان دهد و رضایت دختر افلیجش را تامین کند، اما شوربختانه نتیجه این تقلای مادرانه، نارضایتی فزاینده دخترک و فرسودگی ذهن و جسم مادر است.
به هر حال در افق پیشِ روی این خانواده بینوا، خبر چندانی از خوشبختی نیست و تو گویی همه‌چیز بر مدار تباهی و ناخشنودی پیش می‌رود و حتی آن لحظات اندک شادی و سرور، با هجوم هراس‌های پیدا و پنهان نیروهای شر، به‌سرعت رنگ می‌بازد و بر غلظت بیچارگی و استیصال می‌افزاید. به هر حال در غیاب پدر که مدت‌ها پیش از این به جنگ فرستاده شده و تا اکنون به خانه بازنگشته، سرنوشت این خانواده نگون‌بخت چه می‌تواند باشد به غیر از جنگیدن با مخاطرات دائمی یک وضعیت دیستوپیایی و چنگ‌زدن به فرصت‌های محدود و نه‌چندان امیدبخش.
اما در این فقدان طولانی‌مدت پدر و سختی‌های ناگزیرش، مقاومت‌هایی هرچند کوچک به اجرا گذاشته می‌شود تا شاید خاطره رنگ‌باخته حضور پدر، در ظلمات فراموشی ناپدید نشود. بنابراین به مانند نمایشنامه «در انتظار گودو» بکت، اینجا هم با اثری در باب مفهوم «انتظار» روبه‌رو هستیم که یکی از مضامین مرکزی‌اش ... دیدن ادامه ›› بی‌شک «سیاستِ انتظار» است. گو اینکه مراجعه مداوم و آزاردهنده مامور دولتی و گوشزد کردن این مسئله که عدم پرداخت مالیات به همراه امید واهی بازگشت پدر، خطایی است نابخشودنی.
به‌لحاظ اجرایی، بازی‌ها اغراق‌شده است و تکرارشونده. این سیاست اجرایی، کنش‌‌ شخصیت‌ها را شدت می‌بخشد و عواطف و احساسات تماشاگران را دچار اختلال می‌کند. در طول اجرا شاهد هستیم که چگونه مادر و دختر افلیجش، لحظه‌ای آرام و قرار ندارند و با اغراق و تکرار، مشغول کارهای خانه‌اند بی‌آنکه کاری از پیش برند و مسئله‌ای را حل کنند‌.
این قضیه را می‌توان واکنشی روانی به محیط ناامن بیرون از خانه دانست که پنهان شدن در فضای اندرونی را گریزناپذیر و عقلانی جلوه می‌دهد. تنها به وقت قضای حاجت و تهیه غذا است که خروج از محیط امن خانه، توجیه‌ دارد و در غیر این‌صورت، عقل حکم می‌کند برای در امان ماندن از خطرات پیش‌بینی‌ناپذیر بیرون از خانه، کمتر از خانه خارج شد و مراقب همه‌چیز بود. بنابراین تکرارها و اغراق‌هایی که مشاهده می‌شود محصول این هراس دائمی نسبت به فضای بیرون از خانه است.
صحنه به تمامی سفیدرنگ است و یادآور فضاهای بیمارستانی. همچنان‌که رنگ لباس‌ها و گریم صورت بازیگران، سفید است و در هماهنگی با ساختن یک کلیت کنترل‌شده. اما این سفیدی در ادامه با لکه‌های پرتاب‌شده خون، پاکی را از دست داده و به‌واقع نشانه‌ای می‌شود از هراس‌های بی‌پایان روابط مابین مادر و دختر. چراکه دختر افلیج به‌خاطر عدم امکان پرداخت مالیات و مشکلات دیگر، مجبور است خانه را ترک کرده و تن به خواسته‌های مامور دولت دهد.
خروج دختر از خانه مقدمه فروپاشی ذهنی مادر است و غیابش موجب بحران هویت. درنهایت دختر به خانه بازمی‌گردد اما با آگاهی تازه نسبت به گذشته خویش. رابطه مادر و فرزندی این دو نفر هیچ‌گاه به قبل بازنمی‌گردد و دختر مصمم است مادر گناهکار را عقوبت کند. درواقع صحنه آخر این جدال نفس‌گیر، با موسیقی درخشان بهرنگ عباسپور در یک تعلیق بی‌پایان به فرجام می‌رسد. آنجا که چاقوی خون‌آلود دختر افلیج بر گردن مادری فرتوت، همچون آرشه یک ویولن ناکوک در حال نواخته‌شدن است.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر

تماس‌ها

www.ejraaro.ir
ejraaro@gmail.com
ejraaro