درامسازی بر لبه تیغ
علی جعفری فوتمی
نمایشنامه «یخزده» نوشته بریانی لاوری، یکی از مهمترین آثار ادبیات نمایشی دهههای اخیر است که با موفقیت چشمگیری در تئاتر مدرن همراه بوده است. این نمایشنامه که اولین بار در سال 1998 اجرا شد، به موضوعاتی میپردازد که همواره دغدغه جوامع بشری بودهاند: جنایت، تروما، بخشش و تأثیرات عمیق آنها بر روان انسان. لاوری در این اثر، با بهرهگیری از ساختاری غیرخطی و روایتی چندلایه، موفق شده است داستانی خلق کند که مخاطب را به چالش میکشد و او را وادار به کاوش در اعماق ذهن و اخلاقیات میکند. بریانی لاوری، نویسنده بریتانیایی، با آثارش در دنیای ادبیات و تئاتر به شهرت رسید.
او به خاطر سبک نوشتاری خاص خود که ترکیبی از روانشناسی، فلسفه و واقعگرایی است، مورد تحسین قرارگرفته است. لاوری در آثارش معمولاً به موضوعاتی میپردازد که کمتر موردتوجه عموم قرار میگیرند یا از نظر اخلاقی چالشبرانگیز هستند. نمایشنامه «یخزده» نمونهای برجسته از توانایی او در کاوش در پیچیدگیهای روان انسان است.
این اثر که در میان منتقدان و تماشاگران با واکنشهای متفاوتی روبهرو شد، توانست نامزد جایزه تونی بهترین نمایشنامه در سال 2004 شود و جوایز متعددی را در جشنوارههای تئاتری از آن خود کند. «یخزده» از همان ابتدای انتشار، به دلیل محتوای قوی و ساختار دراماتیک منحصربهفرد، در جشنوارههای مختلف
... دیدن ادامه ››
موردتوجه قرار گرفت.
این اثر، نهتنها ازنظر داستانپردازی، بلکه به دلیل نگاه عمیق به مفاهیمی چون تروما، عدالت و بخشش، به یک مرجع درامنویسی مدرن تبدیلشده است. منتقدان، این نمایشنامه را به دلیل توانایی در بازنمایی واقعیتهای پیچیده روان انسان تحسین کردهاند. تایمز لندن آن را اثری «جسور و عمیقاً انسانی» نامید و نیویورکتایمز آن را «نمایشنامهای که مخاطب را به لرزه میاندازد» توصیف کرد.
گرچه باوجود ستایش گسترده، «یخزده» همواره به دلیل پرداختن به موضوعات حساس، موردنقد نیز بوده است. برخی منتقدان، نمایشنامه را به خاطر نگاه همدلانه به شخصیت رالف که قاتل زنجیرهای است، به رمانتیزهکردن جنایتکاران متهم کردهاند. بااینحال، طرفداران اثر معتقدند که این نگاه نه برای توجیه، بلکه برای فهم بهتر ماهیت بزهکاری است.
رضا بهکام با دراماتورژی خود از نمایشنامه لاوری، اثری خلق کرده که تاحد زیادی به متن اصلی وفادار است، اما با افزودن جزئیاتی، مخاطب را عمیقتر به دل داستان میبرد. یکی از ویژگیهای شاخص این اجرا، آغاز نمایش از خارج از سالن است. پیش از شروع رسمی، بازیگر نقش رالف با پوشیدن لباس بابانوئل در خیابان قدم میزند، با مردم شوخی میکند و عکس میگیرد.
این اقدام، بهظاهر ساده، لایهای عمیق و هشداردهنده به اجرا اضافه میکند: آدمهای خطرناک و بزهکاران سریالی میتوانند در قالبهای عادی و حتی دوستداشتنی در کنار ما باشند، بیآنکه ما از ذات واقعی آنها آگاه باشیم. این شروع غیرمنتظره و خلاقانه، هم مخاطب را غافلگیر میکند و هم زمینهای برای ورود به دنیای پرپیچوخم داستان فراهم میسازد.
داستان نمایشنامه «یخزده» حول سه شخصیت اصلی شکل میگیرد:
1. نانسی: مادری که دخترش قربانی یک قاتل زنجیرهای شده و با موجی از غم، خشم و ناامیدی مواجه است.
2. رالف: قاتلی با گذشتهای پر از زخم که لایههای پیچیده روانشناسی او، مرزهای میان قربانی و جانی را محو میکند.
3. اگنس یا اگنتا: روانشناسی که میان تحلیل علمی و چالشهای اخلاقی در جستجوی حقیقت است.
این داستان، بهویژه با تمرکز بر روابط انسان و مفهوم بخشش، مخاطب را به عمق تاریکیهای روان انسان میبرد و او را درگیر چالشهای عاطفی و اخلاقی میکند.
در نمایشنامه اصلی، همانطور که اشاره شد، شخصیتهای پدر و خواهر بزرگتر و حتی رونا (دخترک گمشده) در داستان وجود ندارند و بیشتر از زبان شخصیت نانسی (مادر کودک گمشده) در مورد آنها صحبت میشود. بااینحال، در اقتباس و دراماتورژی رضا بهکام، این شخصیتها به نمایش اضافهشدهاند. این تصمیم میتواند به پیشبرد داستان کمک کند، زیرا شخصیتهای جدید اضافهشده ممکن است ابعاد مختلفی از داستان را روشن کنند و به عمق روابط انسانی و پیچیدگیهای عاطفی آنها بپردازند؛ اما نکتهای که در اینجا وجود دارد این است که این شخصیتها در پرداخت بهخوبی و عمق قابل قبولی قرار نگرفتهاند. درواقع، باوجود حضور آنها، این شخصیتها همچنان در ابهام باقی میمانند و بهطور کامل به فضای درام متصل نمیشوند؛ مثلا ما هرگز نمیتوانیم به شخصیت پدر نزدیک شویم. شخصیت او بهطور کاملاً برجسته در اجرا معرفی نمیشود و حتی در لایههای عاطفی و انسانیاش چندان موردتوجه قرار نمیگیرد.
شخصیت رالف هم یکی از ارکان اصلی نمایش است که در نمایشنامه اصلی بهطور موشکافانهای به آن پرداختهشده و مخاطب میتواند با استفاده از دیالوگها و گفتوگوهای او (بهخصوص قبل از دستگیری) به درک عمیقی از روانشناسی او برسد. شخصیت رالف، فردی که در یکروند روانی پیچیده گرفتار است و درنهایت از تاریکی درونیاش سر برمیآورد، نیازمند تعامل عمیقتر و تعاملات بیشتری با سایر شخصیتها و همچنین لحظات بیشتری از گفتگو است که نشاندهنده فشارهای درونی او باشد. متأسفانه، در دراماتورژی بهکام، بخشی از شناخت کلیدی که به معرفی شخصیت رالف و ایجاد همذاتپنداری با او کمک میکرد، حذفشده است. این مسئله موجب شده است که شخصیت رالف کمتر قابل درک باشد و درنهایت مخاطب درک کاملی از او نداشته باشد. این غیبت اطلاعات و ارتباطات روانشناختی از این شخصیت، بهویژه برای درک ماهیت جنایتها و انگیزههای او، یکی از نقاط ضعف عمده در اجرا محسوب میشود. رالف، بهعنوان قاتلی زنجیرهای، شخصیتی پیچیده و چندلایه است. او نه صرفاً یک جانی، بلکه محصول شرایط اجتماعی و زخمهای عمیق دوران کودکی است. نظریههای بزهشناسی مانند نظریه فشار اجتماعی به رابرت مرتن، نشان میدهند که ناهنجاریهای اجتماعی و فقدان فرصتهای برابر میتوانند فرد را به سمت جرم سوق دهند. همچنین، رالف بهعنوان فردی با اختلال شخصیت ضداجتماعی، چالشی اخلاقی برای مخاطب ایجاد میکند: آیا میتوان او را فقط یک جانی دید یا او نیز قربانی شرایط است؟ مرتضی کوهی،بازیگر این نقش، با اجرایی استثنایی، توانسته است این تضاد را بهخوبی تجسم ببخشد و تماشاگر را درگیر کند.
اگنتا، روانشناسی که به تحلیل رالف میپردازد، نماینده برخورد علم با مسائل اخلاقی است. او تلاش میکند انگیزههای جنایت را درک کند و بهدنبال پاسخ به این پرسش است که آیا انسانها ذاتاً بزهکار هستند یا محیط آنها را چنین میسازد؟ این شخصیت با اجرایی دقیق و حرفهای، چالشی فکری برای مخاطب ایجاد میکند. شخصیت اگنتا در نمایشنامه اصلی یکی از ارکان مهم است که در آغاز نمایش، ترک نیویورک توسط او در یک صحنه حیاتی قرار دارد. این حرکت، بهعنوان اولین گام در سفر روانی شخصیتها، اهمیت ویژهای دارد. در نمایشنامه اصلی، اگنتا بهعنوان یک شخصیت با پیچیدگیهای درونی، نقش مهمی در تحلیل شخصیتهای دیگر دارد و از این طریق موجب شکلگیری فرایند روانشناسی و تحول در سایر شخصیتها میشود؛ اما در این اقتباس، این پیچیدگیها و تعاملات روانشناختی به حداقل رسیدهاند و شخصیت اگنتا بیشتر به یک کاراکتر تکبعدی و نسبتا سطحی تبدیلشده است.
به باور روانشناسانی مانند الیزابت کوبلر-راس، مراحل سوگ شامل انکار، خشم، چانهزنی، افسردگی و پذیرش است. شخصیت نانسی بهخوبی این مراحل را به نمایش میگذارد و بازیگر این نقش توانسته است هر مرحله را با تمام جزئیات عاطفی و جسمی به تصویر بکشد. مخاطب، همراه با نانسی، زجر میکشد، میسوزد و درنهایت به آرامشی تلخ اما ضروری میرسد.
بازیگران نمایش، بهویژه بازیگران نقشهای نانسی و رالف، با فشار روانی و عاطفی شدیدی در طول تمرینات و هر اجرای شبانه روبهرو هستند. این فشار، نتیجه تلاش برای نمایش واقعیتهای تاریک روان انسان است. بازیگر نقش نانسی، با فرو رفتن در عمق غم و خشم و بازیگر نقش رالف، با کاوش در زوایای تاریک روان خود، مجبورند عرقریزان روحی را تجربه کنند که تنها از بازیگرانی با تعهد و توانایی بالا برمیآید. به گفته استانیسلاوسکی، بازیگری که میخواهد واقعیت را روی صحنه بیاورد، باید زندگی نقش خود را زیسته باشد. این اصل در اجرای بازیگران این نمایش بهوضوح دیده میشود.
یکی از برجستهترین ویژگیهای اجرای رضا بهکام، توانایی نمایش در همراه کردن مخاطب با شخصیتهاست. مخاطب در هرلحظه از نمایش، احساس میکند که نه صرفاً تماشاگر، بلکه بخشی از داستان است. او همپای نانسی خشمگین میشود، با رالف احساس تضاد میکند و با اگنس به تأمل اخلاقی میپردازد. این درگیری حسی، بهویژه با طراحی صحنه مینیمال و نورپردازیهای دقیق، به اوج خود میرسد.
یکی از مفاهیم کلیدی نمایش، بخشش است. این موضوع، در تحول شخصیت نانسی و تلاش او برای یافتن آرامش در میان ویرانیها، به شکلی عمیق و تأثیرگذار به تصویر کشیده میشود. بخشش، نه بهعنوان یک تصمیم لحظهای، بلکه بهعنوان فرآیندی طولانی و دردناک، نشان داده میشود که میتواند به بازسازی روان شخصیتها منجر شود.
نمایش «یخزده» به کارگردانی رضا بهکام، نهفقط یک اثر هنری، بلکه یک تجربه روانشناسانه و اخلاقی است که تماشاگر را به سفری عاطفی و فکری میبرد. این نمایش، با بازیهای قدرتمند، طراحی صحنهی تأثیرگذار و روایتی دقیق، توانسته است مفاهیمی چون جنایت، تروما و انسانیت را به شکلی عمیق و واقعی بازگو کند. تماشای این اثر، سفری است که مخاطب را تا مدتها درگیر میکند و او را وادار به تفکر درباره تاریکیهای روان انسان و پیچیدگیهای اخلاقی میسازد.