من به تئاتر می روم،که بعدااز تماشای یک نمایش،تکه پاره های وجودم رو بتونم دوباره از نو سرهم کنم. بتونم به این زندگی و واقعیت های که برای من به شخصه گاهی مایو س کننده میشه ادامه بدم. برای دیدن زیبایهای از جنس رویا و شنیدن نواهای از ناخوداگاه ادمی. شنیدن و ارتباط با ادمهای جهان نمایش. اینکه بتونم با ادمهای جهان متن همراه بشم منو به سفری می بره که برام نوعی بازیابی نشاط روحی رو به ارمغان میاره. میرم که ببینم ادمهای جهان نمایش چگونه با عقده ها و عدم تعادلشان کنار می ایند. وببینم که در پس نورها،رنگ ها مرا به شعرو غزل مهمان می کند. وقتی تئاتری اینگونه پذیرایم می شود شعفی درونم حس می کنم برای تلاشی دوباره و حرکت وادامه زندگی. بونکر نمایشی ست که لذتی همراه با درد ورنج واگاهی به تو هدیه می کند. درپایان به نقل از البر کامو؛
پناه بردن به صحنه ی تئاتر نه فراری از واقعیت، بلکه اغوشی ست برای درک ان.