یک اثر هنری ناب، با ابعادی سهل و ممتنع در متن، اجرا و بازی.
صحنۀ اثر با چرخش مدام، تعلیق وجود بونکر و کارکرد آن را در متن از ابتدا تا انتها القا میکند. متن با کاربرد زبانی چند لایه موازنۀ دو کاراکتر را پیوسته جابجا می کند و مخاطب را به تقلا برای کشف روابط جاری بر روی صحنه وا میدارد. نورپردازی با کمک چرخش بونکروارِ صحنۀ اجرا، به این موازنۀ متغییر دامن میزند. گاهی شخصیت ها سیلوئت میشوند و تاریکی ضدنور تمام محاسبات مخاطب در مورد روابط کاراکترها را بر هم میزنند.
متن از لحاظ ساختاری و زبانی به شدت یادآور مخزن جلال تهرانی است و حتی برخی از دیالوگها عینا تکرار دیالوگهای مخرن است. («تا وقتی خون میاد، زخمه؛ چرک کنه، میشه مرض؛ شوخی هم سرش نمیشه»)؛ روابط دکتر و دختر هم چیزی از جنس روابط «آقام» و «داداشی« را در مخرن تداعی میکنند. به نظر می رسد مخرن بعد از بیست و اندی سال در شکل و شمایلی دیگر در قلم نویسنده و بر روی صحنه رستاخیز کرده است.
نمیدانم این جمله میتواند حال و هوای ارتباط پیچیدۀ کاراکترها را القا کند یا نه، اما این جمله ای بود که بعد از دیدن اجرا در ذهنم وول میخورد: «فرانکنشتاین عاشق میشود.»
ما نمیتونیم چیزی رو درست کنیم؛ فقط میتونیم خرابترش نکنیم.
یک نمایش ساده و مینیمال، با میزانسنهایی چشمنوار. تبریک به همۀ عوامل گروه و آرزوی موفقیت در ادامۀ راه.
وقتی متن خاکستر به خاکستر رو میخونیم تصور چنین اجرای متفاوتی دور از ذهن به نظر میرسه. کارگردان سعی کرده با میزانسنهای مبتکرانه به پویایی درونی متن، نمودِ بیرونی بده. اضافه کردن بازیگر سومی که توی متن پینتر حضور نداره ریسک بالایی میخواد، اما هم بازیگر و هم کارگردان به خوبی تونستن حضور عنصر سومی رو که ضلع سوم این رابطهی سهگانه رو میرسونه القا کنن. هرچند به نظر میرسه نقش این بازیگر سوم در کارگردانی ربطی به کاراکتر غایبِ متن پینتر نداشته باشد، اما حضورش مثل وزنهای ئه که کفهی ترازو رو مدام به این سو و آن سو سنگین میکنه. خود پینتر جایی نوشته که من با حضور دو کاراکتر آغاز میکنم و در ادامه کاراکتر سومی، به عنوان عنصر پویاییبخش، خود به خود وارد ماجرا میشه. متن به اقتضای روانپریشی کاراکتر اصلی دارای نقاط عطف متعددی یه که با ایجاد تغییرات پیاپی در نحوهی گامبرداشتنهای دو بازیگر تا حدودی این نقاط عطف به مخاطب منتقل میشد.
تبریک میگم به کارگردان، بازیگران و همهی عوامل این گروه جسور و خلاق
اجرای گیرا و تاثیرگذاری بود. به نظرم بازیگران این نمایش خیلی خوب به حال و هوای کاراکترهای بکت نزدیک شده بودند. میزان سن ها هم به گونه ای بود که به خوبی مناسبات انسان های آخرالزمانی رو بازسازی می کرد.
اجرای متواضعانه و در عین حال تأثیرگذاری بود؛ نکتۀ جالب توجه، اتمسفری بود که بازیگر از اول تا پایان نمایش توی صحنه ایجاد می کرد، بدون اینکه هیچ حرکت اضافه ای داشته باشه.
مواجهه ای کُمیک با مسئله ای سترگ؛ جذابیت آثار وودی آلن توی اینه که مسائل بزرگی مثل مرگ، عشق، و شهرت رو که معمولاً نگاه پیچیده و بغرنجی بهشون داریم از یه چشم انداز بدیع به تصویر می کشه، طوری که وقتی سالن نمایش رو ترک می کنیم ترجیح می دیم بیش از اونکه بهشون فکر کنیم بهشون بخندیم. به نظرم عوامل این نمایش خیلی خوب تونستن یه همچین حسی رو برای مخاطب بازآفرینی کنن.