"منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن"
به شوق در کنار تو بودن کنار تو مردن
اسیر تهمت عشقم به جرم سیب چیدن
به شکل عجیبی گربه رقصانده است
جهان که خود اوستاد است به رقصیدن
به جای مانده فقط از تو در پس ذهنم
علامتی ز سئوالات محض پرسیدن
سلیقه ی من نیست ناخوشت بینم
رضایت
... دیدن ادامه ››
تو عجیبست به این پسندیدن
تمام زندگی ام بوده در همین حسرت
سری به روی شانه ی آسوده خوابیدن
به غیر شهد لبت بهشت ممکن نیست
که جنت من هست از تو بوسیدن
بگذار که با غزلاتم به شهرتان آیم
که راه دیگری نبود به غیر کوچیدن
مجتبی حیدری🌹