«الف غین میم» که نه، «الف غین میم، همهی چشمها برای او!»
چی بگم آخه؟ من از یک نمایش چی میخوام مگه؟ تئاتر دیدم، یک تئاتر تمام و کمال.
الان که دارم اینو مینویسم هنوز قلبم تند میتپه و دلم پیش آخر نمایش، تکتک دیالوگها، تکتک بازیها، قابهای زیبا، نورپردازی و طراحی لباس مونده.
این نمایش، هیچوقت از ذهن و خاطرهی من نخواهد رفت، هیچوقت.
بله، مستقیماً و رسماً پیشنهاد میکنم این نمایش رو ببینید. این نمایش، ارزش بارها و بارها دیدن رو داره و مطمئنم در هربار، طور دیگهای شگفتزدهتون میکنه (خودم که قطعاً برای تجربهی مجدد این شگفتزدگی و کشفیات جدید، دوباره میبینمش). فقط چند دقیقهی ابتدایی که ریتم کندتره، صبور و متمرکز باشید، که شخصیتپردازیها شکل بگیره، که نقشها جا بیفتن براتون، که با اجرا ارتباط بگیرید. همین! و بعد همراه و همگام با نمایش، فرو برید در اتفاقاتی آشنا و ملموس، با چنان بیان هنرمندانهای که حتی نمیتونی
... دیدن ادامه ››
پلک بزنی.
این نمایش، نیاز به دونستن هیچ پیشینهی تاریخیای نداره، چون همهی اسامی و روابط و اتفاقات، بهخوبی بیان میشه (مراجعه به پینوشت). البته اگه بدونیم آغا محمدخان توسط ۳ خدمتکار مرد خود کشته شد، شاید بد نباشه.
راستش از آقای زمانی تنها «هاری» رو دیدم و این نمایش رو هم به خاطر خاطرهی خوبم از اون رفتم. ولی این اجرا کجا و آن کجا؟!؟ اون متن و دغدغه کجا و این کجا؟ اون هماهنگی و میزانسن کجا و این کجا؟ نه اینکه اون اجرای خوبی نبودها، نه، اونم عالی بود؛ ولی حقیقتاً اگه به اون ۵ دادم به این چند بدم؟ ۷ مثلاً؟ (۷، عدد مورد علاقهی منه). کمه، بازم کمه.
این متن سنگینه، سنگین، ولی بهخوبی قابل فهم. یعنی من موندم بازیگرا چطور با چنین قدرتی، بدون تپق، بدون ناهماهنگی، با یه ریتم مناسب (نه تند نه کند) و بدون هیچ عیب و ایرادی این جملات رو پشت هم ادا میکنن؟ جملاتی که گاهاً انقد کلمات هموزن و نزدیک داره که میشه تو کنکور، در بخش ادبیات، بهعنوان نمونه سؤالات واجآرایی و انواع آرایههای جناس و سهل ممتنع ازشون سؤال طرح شه!
راستی، صداتون نمیگیره مثلاً؟ مگه میشه آخه ۱.۵ ساعت دیالوگهای به چنین سنگینی رو به این روونی و با این تسلط بگید و من حتی نفهمم ۱ ساعت از نمایش گذشته؟!؟
نمیخوام به سبک معمول وارد جزئیات بشم. چرا باید بشم؟ این نمایش دکور نداره، خب چه نیازی به دکور داره اصاً؟ اون کارکردی که من از دکور آنچنانی میخوام داره اتفاق میافته، به بهترین شکل هم داره اتفاق میافته.
نورپردازی و استفادهی بهجا از دود و...؟ به سبک خارجیها میگم wow که شاید حق مطلبو ادا کنه.
بازی بازیگرا؟ عالی، همگی عالی. اگر هم یکنواختیای در نوع اجرا و بیان میبینیم، از نظر من اون هم فقط و فقط در راستای پیام اجرا و متنه.
طراحی لباس؟ یعنی اوخی. ترکیب مدرنیته و کلاسیک و گذشته و حال و اینا که میگن همینه پس.
موسیقی در خدمت اجراست، زیرزمینهی کاره، حس اصلی رو اما بازیگرا و متن دارن منتقل میکنن. بودنش خوبه، مکمله، ولی باری روی دوشش نیست.
پرده که کنار میره، یک قاب بسسسیار زیبا میبینید و یک بیانیهطور از یک خانم، که همونجا روشنتون میکنه که در ادامهی این اجرا قراره با چی مواجه بشید. و آیا مواجه میشید؟ بله! معلومه که بله. هزاران بار بله.
متن، نمیدونم بگم دولایهس یا چی، چون شاید چندلایه باشه حتی، ولی از یک جایی به بعد لایهی زیرین که شاید تا الان احساس میکردید یه چیزایی دارید ازش میگیرید، کلاً میآد رو و تا انتها رو میمونه و بعد در دیالوگ آخر، طوری رهات میکنه که بغض کنی، که بخوای پاشی داد بزنی آره، میدونم، منم موافقم!
بعد از سالن بیای بیرون و بری زیر بارون قدم بزنی. قدم بزنی شاید تپش قلبت آرومتر شه؛ که بدونی هنوزم هستن، هنوزم هستید، هنوزم هستیم.
پینوشت:
جهت ارتباط بهتر با اجرا در ابتدای نمایش و گم نکردن نقشها و اسامی، شاید، فقط شاید بهتره در حد دو پاراگراف از زندگی آغامحمدخان قاجار رو در ویکیپدیا بخونید. البته که این نمایش، در مورد این شخص و اطرافیانش نیست!
در کامنت اول، این دو پاراگراف رو میذارم.