در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | دکتر حمید محمد حسین زاده هاشمی درباره نمایش مکبث: « تحلیلِ دیگر - پسِ دیدنِ مجددِ نمایشِ تراژدیِ مکبث » نمایشِ « تراژدی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:40:53
« تحلیلِ دیگر - پسِ دیدنِ مجددِ نمایشِ تراژدیِ مکبث »
نمایشِ « تراژدیِ مکبث »، اجرایی دگرگونه که باید به چندین بار آنرا به نظاره می نشستم - نظری شخصی ست و رهْ به بیره رفته ام گر بخواهم « تحلیلِ خویشتن » را به دیگران تحمیلش کنم « من » - . زیباییِ این اثر در اجرا پیش از هر چیز « تلاش و پشتکار و اندیشه یِ ژرفِ کارگردانِ عزیز، مترجم - تهیه کننده یِ محترم، عوامل و بازیگرانِ گرامی » است که رخ می نُماید.
هرآنچه که در ادامه یِ این « تحلیل » گفته آید منبعِ خیر و خوبیِ آن « کارگردانِ گرامی، تهیه کننده یِ محترم و تمامیِ عوامل و هنرمندان » می باشد که بی حضورِ روشنایی بخشِ ایشان اینچنین زیبا نمی بایست بود این اجرا و ضعفش به قلمِ من باز می گردد، بی شک؛ وگر بخواهم به تک تکِ هنرمندانِ این اثر بپردازم - که خواهم پرداخت به وقتی دیگر، پس از پایانِ اجراها، به نشستی گرم، به گرمایِ تنْ سوزِ زمستانی زیرِ نورِ خورشیدِ تابیده از پسِ ابرانِ بارانی - « تحلیل » خواهم کرد تک تکِ ایشان را « یکا یک من »!
در نقطه یِ آغازینِ این موضوع باید به این مطلب اشاره کنم که بی شک یکی از مهم ترین نکاتی که میتوان در این اثر دید « آشنایی زداییِ این اثرِ هنری » می باشد که از نظرِ من « نقطه یِ قوتِ کار » می باشد - با احترام به تمامیِ عقاید و سلیقه ها - ؛ در « تاریخِ هنر » و اوجِ آن در پسِ « انقلابِ هنری و ظهورِ هنرمندانی چون مارسل دوشان و سبک هایی بسانِ دادائیست ها و سورئالیست ها و غیره » اگر نبود در هنر « خرقِ عادت ها » تا به امروز همواره باید شاهدِ همان نمایش ها و عکس ها و نقاشی ها و مجسمه ها و غیره می بودیم، حال آنکه از منظرِ نگاهِ خویشتن - همچنان با احترام به تمامیِ نظرهایِ دگران - بی شک این « ... دیدن ادامه ›› آشنایی زدایی در طولِ تاریخِ هنر بوده است که به مرورِ زمان هنری را از دلِ هنرهایِ پیشین متولد کرده، رشد داده و به بار نشسته است تا قلبِ هنر همواره پر تپش و گرم بوده باشد »...
و همین امر را در نمایشِ « تراژدی مکبث » شاهد می باشیم.
« تحلیلِ خود را » می کنم آغاز:
« سه ره پیداست »...
نخستین؛
نکته یِ بسیار حائزِ اهمیت و نقطه یِ قوتِ نمایشِ « تراژدی مکبث » در « بی کلام بودنِ این اجرا - یا کم بیانیِ آن است - »، زیرا « کلمات می توانند در بسیاری موارد نجات دهنده یِ یک اثرِ هنری باشند » و زمانی که هنرمند اثری نمایشی را با حداقلِ کلمات به صحنه می برد، « قماری عاشقانه » را آغاز کرده است که مرسوم « خرقِ عادت را معنا می دهد » و کار دوچندان سخت خواهد شد؛ در چنین زمانی ست که هنرهایِ دیگر همچون موسیقی، نور و رنگ، فرم و رقص و دیگرِ موارد به کمکِ هنرمندِ خالقِ اثر می آیند - برخلافِ نوشته هایِ من که دیالوگ محور است، شاید از هراسی باشد از همین منظر -!
گو آنکه « حضورِ راوی » با « آن رسا صدایِ سخت و دردناکش » که می سازد، که می سوزد، هرچه « آز است و طمع »، ستونِ محکمی بود بر تمامیِ « سخن ها، سکوت یا که سکون ها »؛ حضورِ « گرمِ راوی » همچو آن « مردِ نقالِ آتشین پیغام » ضربه می زد به پیکرهایِ هرکه آنجا بود، هرکه نیست آنجا: « که ای آدم، هر که هستی، هرکه پستی، هرکه بالایی... انسان باش »!
- دو دیگر؛ موسیقی « یگانه بود و هیچ کم نداشت ».
استفاده یِ هوشمندانه از دو سبکِ موسیقایی - زنده و در محل و نیز موسیقیِ پخش شده - کاری هوشمندانه و به غایت هنرمندانه بود؛ این همسویی و همسانیِ خاص و البته از همه مهمتر درست سرِ بزنگاه قطع شدنِ موسیقی، از نظرِ « هنری » دقیقاً بسانِ همان « سکوت » است در « نت هایِ موسیقی »، یا که در « سخن گفتن » یا « حتی پلک بر هم زدنی »؛ همانگونه که « هنگامِ پلک بر هم زدنی به مخاطب اطلاع نمی دهیم »، یا « در میانِ سخنانمان سکوتمان را بلند به فریاد نمی نشینیم » در این اثر نیز « موسیقی به وقت، به زمانِ صحیح، بی اطلاعی به مخاطبان، در لحظه یِ موعود به سکوت در می آمد »؛ آری، « ایمان بیاوریم به رستاخیزِ کلمات » که موسیقی نیز از « حروف و کلمات و واژگان و جملات تشکیل یافته است » و « به هنگامْ سکوتشْ » به همان زیبایی ست « که به وقتِ سخن گفتنِ آدمی »!
- از دگر سو « نور و رنگ » در این اثر غوغا می کرد؛ چیستاییِ « نور و رنگ »، آنچه که به « دید می آید » و آنچه که از « دیده می گذرد ». « نور، هویت است و نام است و رسم است »، که « نور، اسم است و جان است و روح است » و « رنگ، تنپوشِ نورِ نامش هرچه خواهی داد »، « نورِ به رنگ آغشته را می توان بوئید، می توانستن دید، می توان شاید چشید »...!
منبعِ « نور » کدام است؟
چه تفاوت دارد؟
« چه تفاوت دارد دریافتنِ نورِ طلوعِ خورشیدی » گر مستقیم به « خورشید نظر کنیم » و خواه « از پسِ پرده ای طلوعش را ندا آید »...؟
آری؛ « نمایشِ تراژدیِ مکبث » نمایشی ست « به سبکِ اکسپرسیونیسم - سورئالیست »، نه بدانسان که « شکسپیر » آنرا نگاشته است، که « به ترجمانی خاص آنگونه که { خامه یِ زرینِ } مترجمِ هنرمندِ محترمِ این نمایش » آنرا به ثمر نشانده است؛ پیش از دیدنِ این نمایش باید زدود هرآنچه می دانیم، باید باز کرد دریچه یِ ذهن هامان را و فراز کرد اندیشه هایِ خشکِ تعصب را، چه این « نمایشِ زیبایِ بی نظیرِ پر هنرمند » به بار می نشیند دانه یِ گلی دیگر از باغستانِ « نمایشنامه هایِ شکسپیر را » بدانسان که خود خواهد.

« سه دیگر ره » بماند به وقتش، در می رسد دیر یا زود؛ به هنگامی که می خوانندِ مرغانِ دریایی به طوفانی زمستانی!

خویشتن خرسندم که توانستم « دوبار » به دیدنِ این اثر بنشینم؛ و بی شک می توانم بگویم که آنچه می گویم یا که گفته آمد در این مبحث « قطره ای ست اندر میانِ اقیانوسِ آنچه بوده ست و می باید دید » و بی شک پس از اتمامِ اجراها، با نشستی گرم در محفلی سراسر « گرمی اش از مهر و دوستی » نشأت گرفته، « دور بودن ها را بسانِ هیزمش به آتش درافکنده » ، به « تحلیلی » کاملتر خواهیم نشست.
از درونِ اعماقِ قلبم آرزویِ موفقیت می کنم برایِ کارگردان و مترجم - تهیه کننده و عوامل و هنرمندانِ موفق و سربلندِ نمایشِ « تراژدی مکبث »!