همیشه از اینکه راننده ی تاکسی حرف بزند و مسافرِها،ذهن خودشان را با چراغ ماشین جلویی و آویز جلوی ماشین و لکِ روی شیشه و گرانیِ کرایه تاکسی مشغول کنند،بیزار بوده ام .
ازین سکوتِ خواهش زا که تفاوت مینشاند بین آقا/خانم راننده و آقا/خانم مسافر اکراه داشته ام .
اما واقعن امروز هیچ نمیدانستم در جوابش بگویم وقتی از عشق میگفت و اینکه جوانانِ امروز دیـــگر عاشق نمیشوند ؛ لا اقل نه مثل قدیم .
تو توی ذهنم حکمِ سکوت داده بودی و گوشِ راننده عجیب منتظر جواب بود .
- ادامه دارد -
هفدهم تیر نودُ یک
از: خود