آقا محمد خان و شکار روباه
خان زند، پسر ارشد محمد حسن خان قاجار، آغا محمد را اخته میکند تا دودمان قاجار هیچ گاه رنگ سلطنت بر ایران را به خود نبیند، غافل از این که همین اختگی چنان میلی در «آغا محمد» برمیانگیزد که تاخت و تازش از گوشه اندرونی به چهار گوشه ممکلت ایران میکِشد. میکُشد، چشم از کاسه در میآورد، رحم نمیکند و «بیخ تبار» هر که مقابلش نافرمانی کند را برمیاندازد، همانطور که با خودش تا کردهاند. بیمش برود که میخواهند از تحت حکومتش فرار کنند و علیه «اخته خان» توطئه کنند، همان بلایی را سرشان میآورد که در شکار، به سر روباهها میآورد: روباه بخت برگشته را آن قدر تعقیب میکند که اسبش از شدت عرق کف میکند، اما چشم از دم برآمده و خاکستری روباه برنمیدارد تا زنگوله را بیندازد به گردنش، بیندازد به گردنش و رهایش کند و روباه بدبخت هم حالا ندو کی بدو. روباه اول فکر میکند سگ شکاری دنبالش است، نمیداند که زنگوله به گردن خودش است، اما کمکم متوجه میشود سگی در کار نیست. منتها روباه بدبخت از این به بعد از گرسنگیست که میمیرد، برای اینکه دیگر نمیتواند هیچ جانوری را شکار کند. همه جانوران با شنیدن صدای زنگوله فکر میکنند سگ شکاری دارد بهشان نزدیک میشود، ولی زنگوله قاتل بلای دیگری هم سر روباه میآورد. آن روباه بدبخت با زنگولهای که آغا محمد خان به گردنش انداخته، دیگر هیچ وقت نمیتواند جفتش را پیدا کند، چون روباهها ـ چه نر باشند، چه ماده ـ وقتی صدای زنگوله را بشنوند، از ترس میزنند به چاک و روباه محکوم است تا آخر عمر جفتی نگیرد. تنهای تنها، بدون جفت».