با درود و سلام و خسته نباشید به گروه نمایش «هست و نیست». لحظات نرم، لطیف و شاعرانه ای در طول نمایش خلق کردید. تشکر از بابت تمامی زحمات. فن بیان و تُن صدای آقای کریمی شگفتانه ای در طول نمایش بوجود آورد. احتمالاً ایشان توانایی خوانندگی هم دارند و ای کاش یه اجرای کوچک زنده در انتهای نمایش انجام می دادند. این اولین نمایشی بود که احساس کردم کمی سینمایی اجرا می شود چون نمایش بر پایه فلش بک بود که خیلی با استفاده از نور پردازی مناسب اسپات لایت این کار انجام میشد. علاوه بر این فکر کنم در حقیقت آغاز نمایش با انتهای داستان زندگی دو نفر و جدایی آنها شروع شد و در طی آن فلش بکهای متعددی از دوران شیرین زندگی و سفرهای مشترک که احتمالاً مربوط به دوران خوش عاشق شدن یا Falling in Love بود ادامه پیدا کرد. در انتهای نمایش هم بیشتر بیانگر حسرت از اتفاقی که می توانست مدیریت شود و نشد. امیدوارم که برداشت من از نمایش درست باشد.
اینکه تم نمایش مربوط به تجربه تلخ زندگی مشترک یه زوج بود برای من تازگی نداشت چون نمایش های زیادی با این تم تولید می شود و بیان مجدد آن احتمالاً از سوی نویسنده محترم شاید هشدار به جوانان و آسیب شناسی یکی از مهمترین معضلات جامعه که ریشه در تصمیمات زندگی هر فردی است دارد. البته که اثر هنری هیچگاه وظیفه ای برای بیان و ارائه راه حل ندارد و وظیفه اش طرح مسئله و تلنگر به جامعه است اما به نظر میرسد که نویسنده قصد دارد بیان کند جوانان خیلی زود و خوب عاشق می شوند ولی برای عاشق ماندن یا Staying in Love تجربه لازم و یا آمادگی مورد نیاز را ندارند. در طی داستان چالش بر سر آن بود که یکی از دو نفر درگیر معضلات و گرفتاری های روزمره واقعی زندگی بود و دیگری گرفتار در احساسات گرم سانتیمانتالیسم که انطباقی با شرایط واقعی یه زندگی مشترک نداشت. هر دو بی تجربه در کنترل شرایط و ارائه راهکار برای برون رفت و گذر از چالش بوجود آمده بودند.
حتی اینک که دارم این مطالب را می نویسم شک دارم که طرح کلی داستان
... دیدن ادامه ››
را آنگونه که اتفاق افتاد فهم کرده باشم و این احتمالاً یا از دقت نکردن از سمت من تماشاگر باشد و یا اینکه داستان با یه پیچیدگی غیر ضروری در بیان مبهم اتفاقات داستان از سوی عوامل نمایش باشد. سوالات زیادی برایم پیش آمده که چون جوابی برای آنها ندارم نمی توانم نظر درستی در خصوص نمایش بدهم. چرا در طی نمایش بخشهایی که مربوط به بیان احساس حسرت از این جدایی بود فقط یکی از شخصیتها در بیان حسرت شرکت داشت و آن را روایت می کرد؟ آیا این جدایی برای هر دو آنها حسرت آور نبود؟ چرا در روی فلایر چاپ شده از نمایش تصویر سردیس زن در گلدان با «هست» و مرد با «نیست» عنوان نمایش تنظیم شده و همین نکته در عنوان انگلیسی نمایش هم تکرار شده. آیا این بدان منظور است که نویسنده علت اصلی جدایی آنها را شخصیت مرد داستان می داند؟ حتی در همین گلدان روی فلایر نمایش در سمت سردیس دختر یک شاخه گل که بیانگر وجود احساسات است قرار گرفته ولی در سمت چپ بالای سردیس مرد شاخه گلی نیست؟ آیا نویسنده مرد داستان خودش را قضاوت کرده و او را مقصر جدایی می داند؟ به چه علت؟
به گمانم داستان به مرحله عشق نرسید که در میان بودن و نبودن همچنان زنده بماند. آیا داستان فیلم «کازابلانکا» بیانگر یک عشق واقعی بود؟ و یا جذابیت آن بر اساس طرح یک مثلث عشقی هالیوودی با بازی همفری بوگارت و اینگرید برگمان در خاطره ها مانده؟
تشکر.